قبل از پرداختن به ادامه بحث لازم می دانم که یادآور شوم تا همین قسمت, از دوستان پیگیر بحث حاضر پیامهای مختلفی در یافت داشته ام که بیشتر آنها مؤید حمایت و مثبت خواندن بحث در جهت روشنگری و تنویر افکار عمومی در راستای جلوگیری از قلب تاریخ معاصر ایران در خدمت هدفهای کینه توزانه است که در تحلیل نهایی در خدمت رژیم فاشیسم مذهبی حاکم و ادامه حیات آن دارد، می باشد. بخشی از پیامها که توسط دوستان از طریق ایمیل بعضا از داخل کشور دریافت شده است دربرگیرنده بعضی از ذهنیت ها هست از جمله اینکه آیا می شود که از مجاهدین انتقاد کرد؟ آیا مجاهدین نقد پذیر هستند؟ و … که در این رابطه بخاطر عدم تداخل اینگونه موارد در بحث اصلی، لازم دیده شد که مطلبی تحت عنوان «در حاشیه “نقدی بر مقاله جریان حاکم بر مجاهدین خلق ایران”» به رشته تحریر در آید که در واقع پاسخگوی سؤالات دوستان درباره موارد مبهم باشد. این سلسله از بحث ها هم فراهم آمده است که سعی می شود در حاشیه همین بحث از شماره بعدی پیگیری شود تا یک طرفه به قاضی نرفته باشیم. اصولا اساس کار نگارنده این مطلب پاسخگویی و پاسخگو بودن است. تنها در موارد توهین است که جایی برای گفتگو در آن حالت وجود ندارد. حال به ادامه نقد مطالب آقای جمالی می پردازیم.
آقای جمالی درباره فراهم آوردن زمینه لازم برای نتیجه گیری مطلوب درباره حوادث درونی مجاهدین از سال ۱۳۵۲ اعلام می دارد: «از برخی جزئیات که بگذریم(فرار،اقدامات و شهادت رضا رضائی و فرار تقی شهرام…)؛ در نبود عناصر معتقد و مبارز و با صلاحیت، زمینه برای رو آمدن و رشد انواع گرایشهای خودخواهانه و انحرافی چه در زندان و چه بیرون زندان آماده میشود و بسیار سریع هم خود را نمایان میکنند. بطور کلی این جریانات به دو شکل عمده خود را نشان دادند، اگر چه در مضمون، اندیشه و تمایلات تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتند. که آن در یک جمله چیزی جز “میراث خواری” و “کش مکش” بر سر آن “نام” و “سرمایه اسمی” نبود، اما بلحاظ زمینه بروز ماهیت وابسته به شرایط و موقعیت زمانی خاص خود بوده و هستند.»
قلب واقعیت از همینجا شروع می شود. اصولا در سال ۵۲ و حتی بعد از اعلام رسمی ضربه درونی سال ۵۴ بر سازمان مجاهدین خلق ایران، چیزی جز یک «سازمان مجاهدین خلق ایران» وجود خارجی و عینی و مادی نداشته و تنها آنهایی که به آرمان و مشی مبارزاتی مجاهدین وفادار بودند، میراث دار و ادامه دهنده راه بنیانگذران و کادرهای اولیه آن، اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران محسوب می شدند و جریان انحرافی بنام بخش مارکسیست سازمان نه تنها به آرمانهای مجاهدین پشت کرده بودند از جمله اعتقاد به اسلام بعنوان ایدئولوژی راهنمای عمل و جامعه بی طبقه توحیدی بلکه مشی مبارزاتی سازمان را هم
طی پروسه ای تحت عنوان سکتاریسم به زیر علامت سؤال برده و در نهایت صحنه مبارزاتی را ترک کردند.
در یک کلام اگر جریان اپورتونیستی در ظاهر و شکل از موضعی چپ روانه مصدر بزرگترین ضربه به سارمان یعنی ضربه به اعتماد عمومی به مجاهدین شدند، درعمق از ماهیتی راست برخوردار بودند. تکامل یافته همین جریان تحت نام «پیکار» بعد از پیروزی قیام ۵۷ علیرغم تمامی چپ روی های کودکانه در فاز سیاسی از ۲۲ بهمن سال ۵۷ تا ۳۰ خرداد سال ۶۰ که حتی مجاهدین را به سازشکاری در برابر رژیم ولایت فقیه متهم می ساخت، سر بزنگاه تاریخی از ۳۰ خرداد سال ۶۰ بنا به ادعای خود در «محذوریت تاریخی» قرار گرفتند و ماهیت راست آنها در وادادگی سیستماتیک رهبری آن اظهر من الشمس گردید آنهم در حال که مجاهدین از پایگاههای خود چیزی جز مشتی مدارک سوخته و کودکان بی سرپرست و تنهای غرق به خون، تحویل دشمن ندادند. بنابراین قائل شدن به حیات جریانی موازی با سازمان مجاهدین خلق ایران، ذهنیتی بیش نبوده و تنها تراوشات اذهان آشفته ای را بنمایش می گذارد که می خواهد عاجزانه به نتیجه گیری و مصادره مطلوب از ضربه وارده بر سازمان نائل آید.
باید یادآور شد که عین همین موضوع بعد از انقلاب سال ۵۷ در انشعاب درونی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بشکلی دیگر انعکاس پیدا کرد و جریانی بنام «اکثریت» خود را میراث دار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران معرفی کرد. مسعود رجوی در سلسله گفتگوهای خود با روزنامه مجاهد در اواخر سال ۵۹ بر این حقیقت انگشت گذاشت که تنها جریانی می تواند ادعا و داعیه میراث داری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را داشته باشد که به آرمانها و مشی مبارزاتی بنیانگذاران و اعضای اولیه آن وفادار باقی مانده باشد. بنابراین جریانی که راه و آرمان آن بنیانگذاران را در جریان عمل و در سازش ب ا اپورتونیست راست که حزب توده آن را در جامعه ایران نمایندگی می کرد، به زیر علامت سؤال برده است شایسته نامگذاری «چریک فدائی» نبوده و ما چنین جریانی را بنام «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به رسمیت نمیشناسیم». این مواضع بغایت انقلابی و ترقیخواهانه، فتنه ای که بنام «اکثریت» می خواست راه و آرمان فدائی را پیش پای حزب توده و ولی فقیه ذبح شرعی کند، خنثی کرده تا این که جریان اکثریت در مسیر افشای تمام عیار ماهیتش به یک زائده در خدمت فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران تبدیل شد.
آقای جمالی در بخش دیگری از نظر خود درباره ضربه سال ۵۴ ضمن یک قیاس به خود اعضای سازمان اعلام می کند: «اخبار اتفاقات و تحولات مربوط به جریان اول که از سال 52 شروع شده بود در سال 54 به زندان رسید، مسعود رجوی در زندان و در دوران روشنفکری کودکانه و احساس خود کم بینی در قبال مارکسیست ها(همانند همه ماها) جریان اول را بنام اپورتونیستهای چپ نما نامگذاری کرد و معتقد بود که آنها افراد و جریانی انقلابی و ضد استثمار(بعنوان بالاترین معیار ارزشگذاری هر فرد، جریان و طبقه) هستند که دچار فرصت طلبی و چپ نمایی(در افتادن با اقشار خرده بورژوا قبل از فرا رسیدن دوران آن) دهاند!! و با همان تعاریف مارکسیست لنینیستی، آنها را نامگذاری کرد و با تأکید بر واژه اپورتونیسم توضیح میداد که این عارضهای مختص نیروهای ضد استثمار است(برای اطلاع بیشتر به جزوات منتشر شده توسط جریان دوم مراجعه کنیدـ البته اگر بتوان به آنها دست یافت چرا که سعی بلیغی کردهاند تا هر آنچه بوده جمع آوری و نابود کنند). از نظر وی آنها مشتی جنایتکار و تبهکار نبودند که در راستای منافع خود حاضر به دست زدن به هر کاری بودند.»
اول از همه باید آقای جمالی را متوجه این واقعیت ساخت که ایشان با فاصله بسیار زیاد، هیچگاه در جایگاهی قرار نداشته اند که خود را با شخص مسعود رجوی مقایسه کنند. تفاوت ایشان با شخص مسعود رجوی در همین توجیهات ضربه سال ۵۴ بعینه روشن است. باید مشخص ساخت که بعد از ضربه سال ۵۰ مجاهد خلق مسعود رجوی تنها فرد باقی مانده از «کادرهای همه جانبه» و «مرکزیت اولیه سازمان» بود (مجاهد شهید کاظم ذورالانوار در آن زمان در داخل کشور حضور نداشت). لذا شخص مسعود رجوی از چنان جایگاه بی بدیلی در سازمان برخوردار بود که آقای هادی افشار سابق را جرأت نزدیکی به آن برای شر آفرینی ها ی بعدی نبود. مجاهد شهید موسی خیابانی طی پیامی بعد از ۳۰ خرداد سال ۶۰ و بعد از ورود مجاهد خلق مسعود رجوی به پاریس صریحا به نقش رهبری کننده مسعود رجوی تأکید ورزیده است. بنابراین بهتر است آقای هادی افشار سابق در اوج «خود شیفتگی» از اینگونه قیاسهای مع الفارق حتی در عالم رویا فاصله گرفته چون تا همین حدی هم که روزگاری نام «مجاهد خلق» را یدک کشیده اند و از موضع و جایگاه دیروزی، شرح حال امروزی خود را مخفی کرده اند، عرض خود برده و زحمت امثال همین نگارنده داشته اند. و در ادامه باید توجه داد که اگر مسعود رجوی از موضع خود کم بینی وارد تحلیل ضربه اپورتونیستی م ی شد منطقا می بایستی در برخورد خودبخودی به گرایشات راست روانه در می غلطید تا اینکه بخواهد از فراز این ماجرا در چارچوب منافع استراتژیک جنبش و مرزبندی قاطع بین «خلق» و «ضدخلق» به قضایا نگریسته و به تبیین مواضع سازمان در قبال ضربه بپردازد که حتی خود آقای افشار سابق در همین بحث در تناقضی آشکار با ادعاهای قبلی ناچار شوند زبان به تحسین او بگشایند. توجه کنید: «البته مسعود رجوی در درون زندان برای حفظ نام سازمان تلاش زیادی کرد که در جای خود اقدامی مثبت و قابل تقدیر بوده و خواهد بود. وی همچنین بر مبنای آنچه در گذشته از سازمان آموخته بود یکسری جزوات را با مک دیگر یاران تهیه نمود که در جای خود اقدام مثبتی بود».
باید تائید و تأکید کرد که مرزبندی دقیق با ضربه اپورتونیستی چپ نما و تضاد اصلی و تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۵۴ اوج هنر رهبری مسعود رجوی را به اثبات رساند و این امری بود که تمامی آنهایی که نام «مجاهد خلق» را بر روی خود داشتند، بر آن صحه گذراده اند. اصولا اگر در آن مقطع حضور مسعود رجوی نبود، آینده مجاهدین هم در پرده ای از ابهام قرار می گرفت بنابر این آقای افشار باید تا این اندازه به بلوغ سیاسی رسیده باشند که هرگونه قیاس خود با شخص مجاهد خلق مسعود رجوی حتی در عالم شوخی و یا رؤیا هم به اندازه کافی مایه مضحکه و در حالتی تهوع آور است چرا ک ه در آنصورت شعر خواجه رند شیراز فاقد معنی و محتوا می گشت که فرمود: «تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/مگر اسباب بزرگی همه آماده کنید» و لذا بهتر است تا زمانیکه کسانیکه او و جایگاه و عمق درک و فهم تئوریک و عملکردش را می شناسند، زنده اند، ایشان از اینگونه قیاس ها فاصله بگیرند!.
مجاهدین، گل مواضع منطقی و اصولی خود را در برابر ضربه اپورتونیستی چپ نما و خطر بالفعل ارتجاع مذهبی که طی آن ضربه دست بالا را در رهبری جنبش گرفت و تأکید بر تضاد اصلی یعنی رژیم شاه را چه در داخل زندان و بطور مشخص و ویژه بعد از سال ۵۷ با شکوفایی توده ای مجاهدین، چیدند و این واقعیتی است که در طول زمان فراموشی نمی پذیرد و لذا آقای جمالی امروز بدانند که واقعیت این بود که شخص مسعود رجوی با تعالیم مشخص شهید بنیانگذار مجاهد خلق محمد حنیف نژاد با درک عمیق از اصل «اسلام چپ مارکسیسم» از موضعی بغایت انقلابی و ترقیخواهانه به تبیین و تعیین دیدگاه مجاهدین اصیل در
مقابل ضربه اپورتونیستی چپ نما پرداخت و یک مدار کیفی سازمان را نسبت به سایر جریانات حاضر در زندان بالاتر کشید. فدائی خلق شهید بیژن جزنی و شهید شکرالله پاکنژاد بدور از دگماتیسم ایدئولوژیک با درک عمیق همین مواضع و تحت تأثیر آن به موضعگیری در برابر ضربه اپورتونیستی پرداختند و بر حقانیت مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران که شخص مسعود رجوی تبیین کننده آنها در داخل زندان بود، صحه گذاشتند. سخنان پدر طالقانی بعد از آزادی با مجاهدین آزاد شده از بند مسعود رجوی و موسی خیابانی درخانه پدر رضائیهای شهید مؤید همین واقعیت است که گفت «مآموران ساواک از اسم مسعود جوی و از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند علیرغم اینکه در دستشان اسیر بودند و این به دلیل ایمان قوی آنها بود». حال آقای هادی افشار سابق در ابراز برائت از گذشته خود سعی در قلب این واقعیات داشته و عمد دارد برجسته ترین و انقلابی ترین مواضع سازمان را با دیدگاه آلوده و ارتجاعی خود مخدوش سازند.
تعجب آور اینکه چگونه چنین فردی با چنین افکار و عقایدی و درک بغایت انحرافی و با سطح نازل از درک و فهم تئوریک مواضع سیاسی و ایدئولوژیک سازمان توانسته بود تا چنان سطحی در روابط آنهم بعد از ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ در درون سازمان نفوذ کند. صد البته این انتقاد بر مجاهدین وارد است و از همینجا می توان به حقانیت انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان در روشن ساختن مواضع و تعیین جایگاه افراد در درون تشکیلات پی برد و اینکه تا کجا مراحل مختلف انقلاب ایدئولوژیک افشاگر ماهیتها و درون مایه افراد بوده است. پس باید بر طراح و معمار این انقلاب درود فرستاد.
نقد دیدگاه آقای افشار درباره ضربه درون تشکیلاتی سازمان در سال ۵۴ و تبعات آن در بخش بعدی پی می گیریم.