محمد قرائی – روز گار غریبی است نازنین!

 با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی           تا بی خبر بمیرد در رنج و خود پرستی!

mohamad gharai1در محیط دانشگاه با فردی آشنا شدم که گویا خودش برای خودش نام مستعار انتخاب کرده بود!

 دوست داشت نامش” یاسر” باشد. دهه پنجاه بود. ایران را جزیره ثبات میخواندند. مجاهدان و مبارزان در زندان ویا کشته در میدان بودند. زمستان بود، سرها در گریبان وسلامت را نمیخواستند پاسخ گفت. درغیبت نیروهای انقلابی، محفلهای زیادی شکل گرفته بود. آوازه مقاومتها و رشادتهای مجاهدین، دیواره های قطور سیاهچالها را سوراخ کرده و قلبها را بسوی خود میخواند.

 درعین حال، هواداری از مجاهدین و فداییان، قیمت میخواست.

 یک سال مانده به انقلاب ضد سلطنتی، دکترشریعتی از ایران خارج شد ودر لندن در گذشت. به مناسبت هفتم و چهلم شریعتی، تظاهراتی در مشهد شکل گرفت. جامعه آبستن حوادث بود. به یاسر گفتم اگر دکترزنده بود… حرفم را قطع کرد… کلاه از سر برداشت و با اشاره به خودش گفت، اینهاش! دکتر زنده است! وسپس سوار بر دو چرخه خویش از محل دورشد! و من مات و مبهوت مانده بودم از این همه  منیت عریان!

آن زمان هنوز با حرارت از مجاهدین و بخصوص مجاهدان در بند، مسعود رجوی و موسی خیابانی تعریف میکرد.  اینکه اگر آنها به قدرت برسند نه تنها ایران که منطقه و جهان ازبرکات فکرو خط ومشی آنها بهره ها خواهند برد.

انقلاب ضد سلطنتی به یمن رنج شکنج مجاهدان و فداییان وهمت خلق بپاخاسته بوقوع پیوست. دوران عوض شده بود.هرکس بنا به ماهیت خویش، راهش را انتخاب کرد. به جنبش ملی مجاهدین پیوستم. دیگر از یاسر خبری نداشتم.

سالها گذشت. فاز سیاسی را پشت سرگذاشتیم. زندان وبعد هم مهاجرت اجباری به خارجه.

درتظاهرات تاریخی بروکسل دیدمش . میزکتاب گذاشته بود.به نظرمیرسید با یک انگیزه دیگردرتظاهرات شرکت کرده است .یکی ودو بار دیگرهم، انیجا و آنجا دیده شد.

 کمافی السابق سازخودش را میزد!

کودتای ارتجاعی- استعماری هفده ژوئن بوقوع پیوست. جایش خالی بود. معلوم بود انتخابش را کرده است.درآخرین تماس تلفنی(چندین سال پیش) که بامن داشت نصحیت میکرد که نوشته هایم کمی تیز و تند است. میگفت آدم باید جوری بنویسد که برای توده مردم قابل فهم باشد. ته حرفش این بود که چرا تمام قد از خط وخطوط مجاهدین و بخصوص رهبری حمایت میکنم!

به او گفتم منظورت “توده ای وار” نوشتن که نیست؟! هست؟! واین آخرین تماس تلفنی ما بود.

اینترنت که به دنیا آمد یکبار دیگرنام مستعارش عوض شد!

بسیار نوشت وبسیار سخن گفت. از همه چیز نوشت وگفت به جزرنج وشکنج مردم ایران.

یک بار مجاهد شهید بنیانگذار سعید محسن گفت ونوشت:

” شرایط سخت و دشوار عامل مرزبندی دقیق بین جنبش و ضد جنبش است. پیدایش مرزبندی میان جنبش و ضد جنبش و انقلاب و ضد انقلاب خود دلیل بر تکامل مبارزه است. تنها در چنین صورتی است که برای فرصت طلبان و سازشکاران محلی باقی نخواهد ماند”

 محمد جعفری که خودش را یاسرمعرفی کرده بود، نام مستعار دیگری برگزید. همنشین بهار!

 حالا نه تنها نام که دیدگاهش نیز تغییرکرده بود. روزی وروزی گاری خودش را شیفته مجاهدین ورهبری اش می شناخت. اکنون، بانوشته هایش مرز هارا مغشوش میکرد. آب به آسیاب دشمن میریخت. در حرمت شکنی با ارزشهای مردم ایران وانقلاب تا جایی پیش رفت که در جهت ارضای فردیت سیری ناپذیر، به عزیز عزیزان مردم ایران” مادر رضایی های شهید” نیز بی حرمتی روا داشت. “عزیز” یادگار مادران شهید در نظامهای شاه وشیخ است. همه مردم ایران مطلعند.

وقتی مطب او را خواندم بشدت گزیده شدم. به او پیغام دادم به کجا چنین شتابان؟!

 کما فی السابق به انکارش نشست!

 آقای همنشین بهار! حتما بخاطر داری عبارت همیشگی خودت را. میگفتی و می نوشتی، آدمی معلوم نیست کی بیفتد وکجا سر برخاک نهد؟!

چهار دهه پرفراز و نشیب برامثال من وتو به سرعت گذشت. چهار صباح باقی نیز در چشم برهم زدنی رفتنی است. بخاطر داشته باش:

فردا که برمن و تو وزد باد مهرگان     آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست؟!

در آستانه نمایش انتخابات آخوندی در میهن در زنجیریم. شقه و شکاف در راس هرم حکومتگران بی سابقه است. گرانی و تورم افسار پاره کرده و مردم دراوج نارضایتی از حاکمان بسر میبرند. انزوای منطقه ای و بین المللی، رژیم آخوندها را کلافه کرده است. اصلی ترین اپوزیسیون متشکل رژیم یعنی شورای ملی مقاومت و سازمان محوری اش از لیست کذایی از ما بهتران خارج شده اند. ایستادگی پرشکوه و حماسی مجاهدین اشرف- لیبرتی زبانزد خاص و عام شده و موضوع مقاومت  روی میز قدرتهای مطرح جهان وسازمانهای بین المللی وحقوق بشری است.  دراین اوضاع و احوال است که همنشین بهار ویارانش بانوشتن کتابی بزعم خودشان فیل هوا میکنند. تقسیم کار میکنند و هویت خویش را بیش از پیش برملا کرده و خود را باز تعریف می کنند. گویی مبرم ترین و عاجل ترین مشکل مردم ایران،چنگ انداختن و ناخن کشیدن به چهره رشید ترین فرزندان این مرز و بوم دراشرف و لیبرتی است!

 راستی موضوع چیست؟ با چه انگیزه ای؟ کدام هدف؟ چرا حالا و بسیاری چراهای دیگر…

کتابی بنام ایرج مصداقی قلمی شده و بنامش چاپ شده است. جابجا و لابلای کلمات و جملات، رد پای نوشته ها وتکیه کلامهای همنشین بهارهویداست.

همنشین ایرج وشرکاء در اسرع وقت برای تاثیر گذاری بیشتر و برای حمایت از او، آسمان و زمین را بهم می بافد، تا نامه – کتاب- را تاریخی وتاریخ ساز بنامد. نامه های سرگشاده ازدوران آدم وحوا را بازگشایی میکند تا برسد به دوران اینترنت!  اندر فواید و تاثیرات عظیم وتاریخی نامه نگاری سنگ تمام می گذارد. لابد همه این کارها بدون اطلاع نویسنده کتاب صورت گرفته است!

نویسنده کتاب مدعی است که منتقد جدی مجاهدین ودشمن حاکمیت آخوندی است. کتاب که احتمالا طولانی ترین نامه سرگشاده تاریخ میتواند باشد!( احتمالا پاسخش نزد همنشین بهار محفوظ است) تلاش کرده است سئوالات زیادی از مجاهدین وبخصوص رهبری آنها را در اذهان ایجاد کند.

ستایش از رهبران شهید مجاهدین- موسی خیابانی ومحمد حنیف نژاد-  و اتهام زنی ناجوانمردانه به رهبری پاکباز مقاومت از حربه های زنگ زده و صد بار تکرارشده ارتجاع واستعمار بوده وهست. مردم ایران بصورت عام و هواداران مجاهدین بصورت خاص بیاد دارند که در فاز سیاسی رسانه های وابسته به ارتجاع حاکم، بارها وبارها انشعاب در سازمان مجاهدین به رهبری مسعود رجوی و موسی خیابانی را حلوا حلوا کردند. این خواب هرگز تعبیر نشد. پس از هجرت رهبری انقلاب به خارجه، بارها و بارها اضداد مقاومت، داستانهای بی سرو ته راه موسی – راه حنیف را درمقابل مسعود علم کردند. البته که طرفی نبستند. دمشان را رو کولشان گذاشته، بور شدند و رفتند.

 گزارش وزارت خارجه آمریکا، گزارش کذایی سازمان حقوق بشری امریکایی و لابی های شناخته شده رژیم از این قماشند. فراموش نکنیم که بوقهای استعماری و خائنان وفرصت طلبان با چه القابی پیشوای آزادی مردم ایران، مصدق کبیر را مورد خطاب قرارمیدادند.

“پیر مرد خرفت و یکدنده. آخرین تیر ترکش استعمار. غول پیر خون آشام. عامل اجنبی. خائن به وطن، یاغی طاغی ومبتلا به جنون قدرت…”

پرواضح است که هدف از تمامی این جملات و کلمات بیمارگونه و دیوانه وار علیه مصدق کینه کشی صرف علیه یک فرد نبود و نیست.هدف مشترک و ثابت این بود که آنچه مصدق تمامی زندگی خود را وقف آن کرده بود یعنی آزادی و استقلال ایران حاصل نشود.

امروز نیز هرکس و هر جریانی، دانسته ویا نادانسته، در جهت تضعیف رهبری، تشکیلات و اهداف مجاهدین و متحدینشان در شورا به هر اندازه تلاش کنند، خواه ناخواه آب به آسیاب دشمنان مردم ایران ریخته ومی ریزند. مبارزان و مجاهدان قتل عام شده توسط این رژیم، خواهان سرنگونی تمامیت حاکمان تهران بودند. آنها جان عزیزشان را فدای رهایی خلقشان کردند. تنها کسانی میتوانند ادعای بدوش کشیدن پرچم سرخ شهیدان را داشته باشند که حاضرند همه چیزشان را برای رسیدن مردم به همه چیز، فدا کنند. دامن محبت را گرکنی زخون رنگین  میتوان تورا گفتن پیشوای آزادی! مجاهدان پاکباز لیبرتی و اشرف وتمام اشرف نشانان داخل وخارج دراین جبهه قرار میگیرند. ایضا همه آزادیخواهانی که صادقانه و بدون چمشداشت دل در گرو رهایی مردم ستمدیده ایران دارند. تجربه نشان داده است که نمیشود ادعای مبارزه بارژیم فاشیستی – مذهبی ملاها را داشت وهمزمان با نوشتن کتاب و جزوه وسخن گفتن دراینجا و آنجا هیزم بیار آتش معرکه ای شد که برای سوزاندن هست ونیست رشید ترین فرزندان مردم ایران تهیه دیده می شود.

تا همینجا نیزرسانه های وابسته به ولایت درجهت معرفی جزوه مشترک آقایان سنگ تمام گذاشته اند. کیهان نویس تهران که معرف حضور همه است. حسین بازجو، ازصاحب این جزوه تحت عنوان ازسرکردگان مجاهدین و پادگان اشرف نام میبرد که رازهای پنهان هویدا کرده است. وزارت اطلاعات هم بیش از پیش پرده ها را کنار زده  ومبادرت به پخش وسیع نامه کذایی درمیان هوداران وخانواده های مجاهدین در داخل کشور نموده است.

بعنوان یک هوادار قدیمی سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران، خطاب به همه کسانی که به هر دلیل عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند می نویسم. مینویسم نه به خاطر”رجویها” که نیازمند نیستند بلکه به خاطر تاریخ و برای نسلهای آینده:

آقایان و خانمها، بیش از این آب در هاون نکوبید. باور کنید دنیا حساب و کتاب دارد. باور کنید جهان قانونمند است. شمایانی که بزعم خویش بسیار میدانید و دیگران را به حساب نمی آورید، لطفا چشم باز کنید. درشهر کوران قدم نمی زنید.ما و بسیاری هنوز نفس می کشیم وزنده ایم. مردم ایران به یقین دوستان و دشمنان خویش را بخوبی می شناسند. تاریخ، قاضی هوشیار و صادقی است!

  حسن ختام و کلام آخر ما هواداران “مسعود خجسته خلق”، درجواب همه نادمان و…

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش    بنماد هیچش اما هوس قمار دیگر!

محمد قرایی- خرداد ماه 92

سوئد