مرضیه؛ صدای جاودانه آزادی

ابوذر غفاری

در سرزمین شعر ونغمه، گاه صدایی برمی‌خیزد که از مرزهای هنر فراتر می‌رود؛ صدایی که تنها برای گوش‌ها نیست، برای جان هاست. مرضیه، بانوی بزرگ آواز ایران، از آن دست صداها بود، صدایی که نه خاموش می‌شد، نه تسلیم می‌گشت، و نه در گذر سالیان پژمرده.

در تاریخ معاصر ایران، نام “مرضیه” نه تنها با موسیقی و آواز، بلکه با مفهوم مقاومت، شرافت و بیداری ملی گره خورده است. او پس از دهه‌ها درخشش بر بلندای هنر ایران، در دوران تاریکی و اختناق، راهی دیگر برگزید: راه هنر در خدمت آزادی.

او بانوی هنر بود، اما فراتر از آن، بانوی اراده و ایمان، زنی که هنر را به پرچم مقاومت بدل کرد.

از سکوت تا تولدی دوباره

گاه در زندگی هنرمندانی لحظه‌ای می‌رسد که باید میان آسایش و آرمان یکی را برگزینند. مرضیه، در روزگاری که آزادی خاموش شده بود، سکوت کرد. اما سکوت او خاموشی نبود؛ پیش درآمد طوفان بود.

پانزده سال سکوت کرد تا صدایش را از دل تاریخ، این‌بار برای فریاد مردم برخیزاند.

و آنگاه برخاست؛ نه از صحنه‌های نور و نغمه، که از میان خاک و آتش،از میان رزمندگان آزادی، از میانه‌ی اشرف و دل‌های داغدار وطن.

هنر در خدمت آزادی

دیدار او با بانوی مقاومت، مریم رجوی، نقطه‌ای بود که مسیر یک زندگی هنری را به راهی تازه رساند. از آن پس، صدای مرضیه دیگر تنها نغمه‌ی عشق نبود؛ فریاد عشق به میهن و مردم بود.

در سالن‌های پرشکوه جهان، از آلبرت‌هال تا المپیای پاریس، او با صدایی خسته‌ناشدنی از امید خواند. صدایی که خبرنگاران و شنوندگان غرب را به حیرت و ستایش واداشت؛ صدایی که می‌گفت: «هنر، اگر در کنار مردم نباشد، بی‌جان است.»

رزمنده‌ای با حنجره‌ای از آتش

مرضیه، در هفتادسالگی، لباس رزم پوشید و به ارتش آزادی پیوست. او نوشت:

“برای پیروزی آسان نیامده‌ام؛ آمده‌ام تا با رزمندگان ملتم در غم و شادی‌شان شریک باشم…”

صدایش از آن پس، نه تنها ترانه، بلکه نبردی موسیقایی شد؛ نبردی علیه خاموشی، علیه ظلم، علیه فراموشی.

از میان خاک‌های داغ اشرف و در هوای پنجاه‌درجه، آواز می‌خواند، نه برای نام، بلکه برای آرمان.

آری، او “رزمنده‌ای با تارهای طلایی” بود، که حنجره‌اش را سپر عشق و آزادی کرد.

جاودانگی بانوی هنر ایران

۲۱ مهرماه ۱۳۸۹، پاریس. نسیم سرد پاییز در خیابان‌ها می‌وزید، اما صدای گرم مرضیه خاموش شد. یا شاید نه؛ صدایی چنین بزرگ خاموشی نمی‌شناسد.

او رفته بود تا در جایی دیگر، در حافظه‌ی جمعی ملت خود، تا همیشه بماند.

در هر زمزمه‌ی عاشقانه، در هر سرود آزادی، در هر نغمه‌ای که از دل مردم برمی‌خیزد، مرضیه هنوز زنده هست. 

تنها صداست که می‌ماند

مرضیه امروز دیگر در میان ما نیست، اما طنین صدایش هنوز در گوش تاریخ می‌پیچد.

او از نسل درختانی بود که در برابر تندباد ایستادند و شاخه‌هایشان به سوی نور کشیده شد. همان‌گونه که خود می‌گفت:

“من از سلاله‌ی درختانم، صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن…”

و چنین شد؛ صدایش، چون رودخانه‌ای در زمان جاری ماند.

آری، مرضیه صدای صداها بود،صدای زنی که هنر را به سلاح تبدیل کرد و با آواز خود از آزادی گفت. او رفت، اما پژواکش، همچون قایقی جاری در رودخانه‌ی زمان، هنوز روان است.

او که با آواز خویش به نبرد تاریکی رفت، امروز نه فقط یادگار موسیقی ایران است، بلکه افسانه ای زنده از اراده، عشق و آزادگی زن ایرانی است.

آفتاب صدای او غروب نکرده است؛ تنها از افق زمین برخاسته و در آسمان جاودانگی می‌درخشد.

و ما هنوز از دور، از دل تاریخ، زمزمه‌اش را می‌شنویم:

“من آمده‌ام تا بخوانم،

تا آخرین نفس،

برای آزادی…”