نعمت فیروزی
تاریخچه مماشات
مفهوم مماشات، در حالی که معمولاً با وقایع منتهی به جنگ جهانی دوم مرتبط است، موضوعی تکرارشونده در سیاست جهانی در طول تاریخ مدرن بوده است و در قالبهای مختلف ظاهر میشود. سیاست مماشات از قرن نوزدهم تا به امروز توسط دولت ها و رهبران مختلف اتخاذ شده است.
مماشات یک استراتژی دیپلماتیک پراگماتیستی (عملگرا) است. که به معنای دادن امتیاز به یک دولت خارجی متجاوز برای جلوگیری از جنگ است. شناخته شده ترین نمونه مماشات، سیاست خارجی بریتانیا در قبال آلمان نازی در دهه ۱۹۳۰ است که با شکست مواجه شد. مروری سریع بر حوادث آن سال ها، شکل گیری سیاست مماشات را بیشتر قابل فهم میکند.
جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) اروپا را ویران کرده بود و باعث مرگ میلیون ها نفر شد. تلفات فاجعه بار در زمان جنگ، بریتانیا را از نظر روانی، اقتصادی و نظامی برای جنگ دیگری در اروپا بی رمق کرده بود. بریتانیا در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، یکی از قدرتهای بزرگ جهان بود. بیست و پنج درصد از جمعیت جهان توسط امپراتوری بریتانیا اداره می شد. و در دهه ۱۹۳۰، بیست درصد از خشکی زمین تحت کنترل آنها بود. به همین دلیل، رهبران بریتانیا به دنبال مماشات بودند زیرا فکر میکردند از جنگ جهانی دیگری (دوم) جلوگیری میکنند. عوامل مختلفی دولت بریتانیا را به دنبال سیاست مماشات و تلاش برای جلوگیری از جنگ به هر قیمتی وادار کرد. سیاست مماشات بریتانیا تا حدی بازتابی از مسائل داخلی از جمله مشکلات اقتصادی و احساسات ضد جنگ بود. در دهه ۱۹۳۰، رکود اقتصاد جهان، باعث افزایش بیکاری شد. مشکلات و بحران عظیم رکود اقتصادی منجر به تجمعات و تظاهرات در خیابان ها شده بود و احساسات ضد جنگ نمی گذاشت جنگ در اولویت قرار گیرد. صاحبان قدرت و ثروت در بریتانیا از مماشات حمایت می کردند، آنها شامل صاحبان سرمایه، تجاربزرگ و خانواده سلطنتی می شدند. بنگاه سخن پراکنی بریتانیا (بی بی سی) و نیز موسسه تایمز علناً این سیاست را تأیید و ترویج کردند. اکثر رهبران حزب محافظه کار نیز از آن حمایت کردند و البته مخالفت چرچیل با مماشات یک استثنا بود که بعد ها به همین دلیل به عنوان نخست وزیر جنگ برگزیده شد.
علاوه بر این، سیاست امپراتوری بریتانیا نیز نگرش دولت بریتانیا را نسبت به جنگ و مماشات شکل میداد. ثروت، قدرت و هویت بریتانیا به امپراتوری اش وابسته بود که شامل سلطه ها و مستعمرات می شد. در دهه 1930، سیاستمداران بریتانیایی نگران بودند که یک جنگ، روابط بین بریتانیا و مستعمرات را تهدید کند. این مستعمرات شامل استرالیا، کانادا، نیوزیلند و آفریقای جنوبی بود. آنها همچنین نگران بودند که یک جنگ بتواند جنبش های استعمار زدایی را در مستعمرات آن زمان بریتانیا تحریک کند. از جمله مستعمرات بریتانیا می توان به باربادوس، هند، جامائیکا و نیجریه اشاره کرد. از دیدگاه انگلیسی ها، استعمارزدایی فاجعه بار بود. این امر منجر به از دست رفتن مستعمرات و منابع و مواد خام آنها می شد. علاوه بر این، دولت بریتانیا می ترسید که اگر در جنگ شکست بخورد، مستعمرات خود را در یک توافق صلح پس از جنگ، یکی بعد از دیگری از دست بدهد. در حافظه عامه مردم، مماشات عمدتاً با چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا (۱۹۳۷-۱۹۴۰) مرتبط است. و توافق مونیخ شناخته شده ترین نمونه مماشات است که در سال ۱۹۳۸ توسط بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا امضا شد، و طی آن بخشی از خاک چکسلواکی را به هیتلر واگذار کردند. این استراتژی، هیتلر و نازی ها را متوقف نکرد. آنها مصمم به تسخیر سرزمین و راه اندازی جنگ بودند. در آن زمان در اذهان، معاهده ورسای، که به جنگ جهانی اول پایان داد، به طور گسترده در قبال آلمان ناعادلانه و تنبیهی تلقی می شد. بنابراین تصور، رفع این نارضایتی ها، آلمان را آرام می کرد و تهدیدهای هیتلر به جنگ محقق نمی شد! حال در نگاهی به گذشته، با حوادثی که بر جهان گذشت، در می یابیم، پیشفرض مماشات دارای نقصهای جدی و مهمی بود:
یکم. جاه طلبی های توسعه طلبانه هیتلر را نادیده میگرفت.
دوم. ایدئولوژی تهاجمی نازیسم و آپارتاید نژادی آن را یا نمی شناختند یا در محاسبات خود نمی گنجاندند.
سوم. مماشات در نظر نگرفت که خواسته های هیتلر به بازنگری در معاهده ورسای محدود نمی شود، بلکه بخشی از یک طرح بزرگتر برای تسلط کامل بر اروپا بود.
با این تجربه شکست خورده، خوب است نگاهی به تحولات اخیر در خاورمیانه و مماشات با رژیم فاشیسم دینی بیاندازیم .
مماشات با فاشیسم دینی
با سقوط رژیم سلطنتی در ایران و روی کار آمدن یک رژیم بنیادگرای اسلامی خودکامه، فاشیسم در ابعادی کوچک و منطقه ایی از نوع دینی در خاورمیانه سر برآورد. مناسبات فیمابین این رژیم با قدرت های بزرگ جهانی برغم همه اشتراک و تضاد منافعی که با هم داشته اند و دارند، حاکی از جان گرفتن و بکارگیری سیاست مماشات غرب با فاشیسم است. برغم همه نقض حقوق بشر و سرکوب در داخل ایران و صدور جنگ و تروریزم و بحران در خارج مرزها و بویژه در خاورمیانه و اروپا، غرب در تمامیت، و در همه طیف های سیاسی راست و میانه و چپ نخواسته اند و هنوز هم نمی خواهند وارد تصفیه حساب و درگیری با آخوندها شوند. البته برخلاف ۷۰ سال پیش، قیمت اصلی این سیاست از جیب مردم ایران و مقاومت سترگش پرداخت شده است. این نوشته قصد پردازش یک یک تحولات در ۴ دهه گذشته را ندارد و صرفا نگاهی گذرا به تحولات بعد از حمله حماس به اسراییل در روز ۷ اکتبر میکند.
روز۷ اکتبر خبرحمله گسترده حماس به اسراییل به سراسر جهان مخابره شد که نه فقط افکار عمومی مردم جهان که رهبران و سازمان های اطلاعاتی غرب و خود اسراییل را غافلگیر و در شوک فرو برد. این حمله از حیث بزرگی و میزان جنایت و شقاوت انجام شده در آن در ۵۰ سال گذشته بی سابقه بوده و موجودیت اسراییل را به نحوی زیر سوال برد. وال استریت ژورنال ۱۶مهر۱۴۰۲ فاش کرد: «(رژیم) ایران طی چند هفته بهطراحی حمله بهاسرائیل کمک کرده و سپاه پاسداران دوشنبه گذشته در بیروت، مجوز نهایی (حمله) را صادر کرد». اما سوال اصلی این است که اهداف رژیم در این شرایط برای دست زدن به این ماجراجویی جنایتکارانه چه بود؟ اگر اوضاع رژیم را در دوران قیام ۱۴۰۱ رصد کرده باشیم در می یابیم که در سالگرد آن قیام آتشین در چنبره بحران هایی گرفتار آمده بود که پاسخی برای برون رفت از آن نداشت. و بناچار به اقدام جنایتکارانه جنگ و ماجرا جویی نظامی خارجی روی آورد و توانست خود را موقتا از این چنبره بیرون بکشد. بنابر این بطور خلاصه می توان گفت اهداف رژیم از حمله حماس به اسراییل عبارت است از:
– یکم . سد بستن در مقابل قیام بویژه جلوگیری از شکل گیری قیام جدید در سالگرد آن.
احمد قدیری ابیانه، کارشناس مسایل سیاسی رژیم در مصاحبه با تلویزیون رژیم گفت: «میخواهم بگم همچین اقدامی همچین عملیاتی از قضا… واقعاً امداد غیبی بوده … پروژه دیگری و باز تولید (قیام) ۱۴۰۱ را متوقف کرد. و این امداد بزرگ بود. عملیات طوفان الاقصی بهمثابه صاعقهای فعلاً اون را (قیام) را متوقف کرده. !!!!»
– دوم . بر هم زدن میز عادیسازی روابط اسراییل با کشورهای عربی، «پیمان صلح ابراهیم»
– سوم. مهندسی انتخابات با عنوان «خالص سازی» بویژه که با بحران جانشین سازی خامنه ایی مواجه است.
– چهارم. خروج از انزوای بین المللی و پذیرفته شدن به عنوان طرف حساب و یک قدرت منطقه ایی.
برغم حمایت آشکار رژیم از حماس، اما غرب به شکل بسیار وقیحانه ایی سعی بر انکار نقش رژیم داشت. چرا؟ اگر چه پاسخ کلی در سیاست مماشات است اما ضروری است کمی در آن تعمق شود. آنچه به عنوان سیاست مماشات با فاشیسم دینی در ایران نام برده می شود نه مماشات مرسوم، بلکه در حقیقت چیزی فراتر از مماشات با فاشیسم هیتلری است. زیرا نه رژیم مختصات قدرت را در آن قد و قواره دارد و نه قدرت های بزرگ در محاسبات خود آن را به جای رژیم نازی در دهه چهل میلادی می نشانند. اما سه عامل باعث این سطح از مماشات با آخوندها شده است.
– یکم. وضعیت بحرانی منطقه خاورمیانه، بویژه بعد از اشغال عراق توسط آمریکا که به جهش بنیادگرایی اسلامی انجامید، و در جنگ سوریه دامنه و ترکش هایش به اروپا رسید.
– دوم. سوزانده شدن هرگونه آلترناتیو دست ساز استعمار در ایران با بودن شورای ملی مقاومت و مجاهدین.
– سوم. تامین انرژی ارزان اروپا از سوی رژیم و ظرفیت بالای زد وبند و چوب حراج زدن رژیم به ثروت ایران متاثر از عامل دوم ( برای اعمال محدودیت آلترناتیو شورای ملی مقاومت).
برآیند این سه عامل، «حفظ وضع موجود» را تا اطلاع ثانوی سرلوحه مناسبات غرب با آخوندهای فاشیست قرار داده است. برای «حفظ وضع موجود» از یک سو نه اجازه میدهند که رژیم اتمی شود و قدرت دست بالا در منطقه را داشته باشد و نه می خواهند قیامی آتشین و قهر آمیز در کف خیابان های ایران شکل بگیرد. زیرا این خط به بالا و رو آمدن راه حل آلترناتیو انقلابی شورای ملی مقاومت و مجاهدین می انجامد، که به سرنگونی ختم می شود. از اینرو تنها گزینه مورد حمایت غرب در این سالیان حمایت از بازی اصلاح طلبی در درون رژیم بوده است که مثلا کمی از وحشانیت رژیم کم شده و رام شود. همین سیاست است که نه فقط چشم بر نفوذی های رژیم در مناصب بالای مشاوره در اروپا و آمریکا می بندد بلکه راه را برای نفوذ! باز میکنند. بنابر این در چنین اتمسفر سیاسی چه جای گزینه جنگ با رژیم فاشیسم دینی آخوندها می ماند؟ بیانیه ایی که اخیرا ۸۰ تن از «خوش نشین های» خارجه در محکومیت کوبیدن «سرمار» داده اند و البته با پز مخالفت با جنگ طلبی «نسیه» خامنه ایی، آن را تعبیر به فراخوان به حمله نظامی خارجی به ایران کرده اند، اگر از سر شارلاتانیزم رفرمیست های قلابی مرتبط با درون رژیم نباشد، از ترس و بزدلی خارجه نشینانی حکایت میکند که فهم شان از دریچه ترسشان عبور میکند و شجاعت نشانه روی «سر مار» را ندارند. و الا اینکه اصلاح طلبان داخلی و امتدادشان در خارجه به چنین هول و ولایی می افتند که از ترس «جنگ نسیه» در «دیگ نقد» خامنه ایی تلاش کنند «سر مار» را در جنگ غزه، زیر جنایات اسراییل مخفی کنند، هیچ توجیه منطقی و عقلانی ندارد. و البته آخوندها باید خوش اقبال باشند که خوش نشینان خارجه نشین به مثابه «تقلای دم مار» بیانیه محکومیت «کوبیدن سر مار» را منطبق بر ذائقه ولی فقیه صادر کنند! آنهم در شرایطی که دو طرف، رژیم و غرب بارها به صراحت گفته اند جنگی متصور نیست. در مبارزه بدون شجاعت، نمیتوان هیچ فضیلت دیگری را با ثبات انجام داد، و البته خوشبختانه شجاعت ویروس مسری نیست که رایگان و علیرغم میل شخصی به جسم کسی وارد شود. باید قیمت داد و آن را کسب کرد.
بازی سر مار
فاشیسم دینی که در آغاز حمله حماس با دمش گردو می شکست و موقتا سودها از این جنگ برد، در این تصور بود که مثل سایر درگیری های پیشین با واکنش سریع اما کوتاه مدت از جانب اسراییل مواجه خواهد شد و می تواند از این پیروزی، برای قدم های بعد خود سکوی پرشی بسازد، اما روند جنگ تا امروز که ۴۳ روز است ادامه دارد نشان داده که لقمه بزرگتر از دهان خود برداشته است و این اشتباه محاسبه برایش گران تمام شده است. از این رو دست به بازی مضحک «من نبودم دستم بود، »، زده تا نظامش را از عواقب این جنگ افروزی در امان نگه دارد. خامنه ایی بعد از فرستادن دم اش، حسن نصرالله به صحنه به عنوان شاهد! که عدم دخالتش را گواهی داد!، اکنون با سناریویی که یاد آور نقش مشاوران نفوذی در وزارت خارجه و پنتاگون است از خبرگزاری رویترز گواهی گرفته است! رویترز درگزارشی که توسط سه خبرنگار آن تهیه شده ادعا می کند: خامنه ای دردیدار خود با اسماعیل هنیه در ۱۵ آبانماه به وی گفته است که بدلیل عدم اطلاع قبلی رژیم از عملیات ۷ اکتبر حماس، امکان کمک به آنها راندارد! این خبر بلافاصله از طرف حماس با صدور بیانیه ای رسمی تکذیب شد.
برغم همه استعدادی که ولی فقیه در شیادی از خود نشان داده است اما، به نظر می رسد که این راه حل صلح است که از غبار این جنگ ویرانگر و ضدبشری با هزاران کودک قربانی، سر بر می آورد. و نه تثبیت قدرت راستهای فاشیست اسراییل و نه رژیم آخوندی ودنبالچه هایش. این ضرورت را حامیان اسراییل هم دریافته اند که بحران فلسطین و اسراییل راه حل نظامی ندارد. و دولت های آمریکا و اتحادیه اروپا ظرف مدت این جنگ چندبار بر گزینه دو کشور مستقل تاکید کردند و اتحادیه اروپا در موضعگیری جدید خود گفت: دولت خودگردان فلسطین تنها گزینه ایی است که توانایی اداره نوار غزه پس از جنگ را دارد. بله تنها مرهم این همه زخم و درد فلسطینی ها بازگشت به، راهکار رهبر تاریخی خود، صلح ابوعمار است.
نتیجه
رژیم فاشیسم آخوندها اگر چه بسیار خوش اقبال بوده است که شعله آتشی را که در خاورمیانه برافروخته دامنش را نگرفته است. اما جنگ غزه به مثابه یک تحول سرفصلی، برای رژیم خبر از آینده تاریکی در همین نزدیکی ها می دهد. به نظر نگارنده اگر چه غرب و بویژه آمریکا بخاطر مدیریت عدم گسترش جنگ، و به دلایلی که در بالا گفته شد، از پرداختن به «سر مار» ویراژ می دهند، اما می توان گفت: آنها آمادگی پرداخت قیمت «زدن سر مار» را ندارند اما شروع به قطع دم مار کرده اند. پشتیبانی تمام عیار غرب از حمله اسراییل و مخالفت آنها با آتش بس تا تسخیر تمام غزه، و یورش پلیس آلمان به مسجد هامبورگ و ۵۴ محل دیگر که به مثابه مرکز جذب سرباز برای نیروی قدس در اروپا عمل میکرده است، نمونه هایی از همین رفتار است. زدن سر مار برغم نگرانی های کاذب و شیادانه اصلاح طلبان و امتدادشان در خارجه، کار آنها نبوده و نیست. این کار مردم ایران و مقاومت سترگش و مجاهدین با ارتش «کانون های شورشی» در داخل و ارتش عظیم سازمان یافته هوادارانش در خارجه است. زدن سرمار رابطه مستقیم با قیام و معکوس با مماشات دارد. هر چه قیام رادیکال و تعمیق شود زدن سر مار در دسترس خواهد بود. بکوشیم در هر کجا که هستیم، «سر مار» را نشانه رویم .