ابتذال شر در مداری جدید! 

نعمت فیروزی

تاریخ پادشاهی ها در جهان شاهد نمونه های بسیاری بوده است که در پیچ‌وخم فروپاشی نظام‌های سلطنتی، اسیر رؤیاهای تاج‌وتختی شدند که هرگز محقق نشد. با کهنه شدن نظام‌های سلطنتی وتغییر مسیر تاریخ، حتی حمایت قدرت‌های بیگانه نیز نتوانست این وارثان ناکام را نجات دهد. بسیاری از آنان، تحت تأثیر مادران جاه‌طلبی که خیالات مادر ملکه را در ذهنشان می‌پروراندند، به جای درک واقعیت‌های سیاسی عصر خود، در توهماتی از شکوه! گذشته غرق شدند، که به “رعایای” خود فرمان می راندند. شکست در تحقق رؤیاهایشان، آنها را عملاً به مهره‌ای در خدمت همان نظامی تبدیل کرد که روزگاری دشمنش می‌پنداشتند. نمونه‌هایی که در حسرت رسیدن به سلطنت ناکام ماندند بسیار زیاد است. از جمله می‌توان به “چارلز ادوارد استوارت” (شاهزاده جوان) اشاره کرد که در قرن ۱۸ میلادی به دنبال بازپس‌گیری تاج بریتانیا از پادشاهان هانوور بود، اما شکست خورد. همچنین “لوئی شانزدهم” و “دوک بوردو” در فرانسه، که در دوران پس از انقلاب فرانسه تلاش کردند تا سلطنت را بازسازی کنند، اما هرگز موفق به تحقق اهدافشان نشدند. “آلفونسو پادشاه اسپانیا” در اوایل قرن ۲۰نیز نمونه‌ای دیگر از ولیعهدی است که در بازگشت به سلطنت ناکام ماند. مادران ملکه، معمولاً بیش از فرزندانشان به بازگشت سلطنت حریص بودند وآنان را برای رسیدن به تاج وتخت تحریص وتحریک می‌کردند. از این رو بسیاری از “خودشاه‌پنداران بدون رعیت”، از یک نقیصه رنج برده اند. نداشتن شخصیت مستقل سیاسی وتحت تأثیر مادران خود بودن. که نمونه ایرانی آن را در حال حاضر، به یک سریال کمدی – تراژدیک، تبدیل شده است.

ایران ما به صفت کشوری کهنسال، با این تجربه بسیار بیشتر درگیر بوده است. آخرین ورژن این تجربه، به میدان آوردن “وارث پهلوی” است. اما یک تفاوت اصلی این نمونه با دیگر نمونه ها دارد. و آن اینکه به میدان آوردن او نه برای به تخت نشاندنش که برای تحکیم پایه های قدرت حاکم “ولی فقیه” ستمگر و ایجاد مانع بر سر راه آلترناتیو دمکراتیک شورای ملی مقاومت است. این بازی پیچیده ارتجاع واستعمار در تاریخ نادر است. به این جملات در مقاله‌ای روزنامه حکومتی وطن امروز ۱۳بهمن ۱۴۰۳ توجه کنید: «فعالیت‌های سلطنت طلبان به‌رغم بی‌تأثیری می‌تواند به نوعی فرصت برای جمهوری اسلامی باشد. پهلوی‌خواهان با اختلاف‌افکنی میان اپوزیسیون، خدمتی به جمهوری اسلامی کردند که هیچ گروه دیگری قادر به انجام آن نبود. وجود یک جریان ضعیف وبی ریشه مانند سلطنت‌طلبی می‌تواند به بقای جمهوری اسلامی کمک کند.»

نقش آفرینی های این خانواده از قیام مهسا به این سو برای همه مردم روشن است. آنها از ابتذالی به ابتذال دیگر در حرکت بوده اند! اخیرآ در ادامه همین نقش آفرینی ها، با زنجیره ای از طرد شدگیروبرو شد؛ از لغو سخنرانی در دانشگاه لندن گرفته تا لغو دعوت به کنفرانس مونیخ، از پارلمان هلند تا کنفرانس محافظه‌کاران آمریکایی.چنین سطحی از پس‌زده‌شدن در تاریخ، معمولاً مربوط به سیاستمدارانی است که به جرم جنایت جنگی تحت تعقیب‌اند! ایدی امین وبوکاسا وعلی خامنه ای…. اما واکنش آنها به این طرد شدگی جالب است. آنها چاره را در بالا بردن دوز وقاحت ودروغ دیده اند. برای لاپوشانی طرد شدگی، به دو فقره مانور ودروغ متوسل شدند. به رغم لغو دعوت کنفرانس مونیخ، تلاش کرد با برگزاری جلسه ای با حضور “رعایای” خود با عنوان نشست “همگرایی” احزاب مختلف! خود را به عنوان رهبر انقلاب ملی! ونه پادشاهی خواه به مردم ایران حقنه کند. وسپس به جلسه ای دیگر در ژنو رفت که یک کانادایی یهودی راست افراطی لابی اسراییل! آن را ترتیب داده بود. و جلسه را به نام جلسه حقوق بشر سازمان ملل معرفی کرد. تعداد “رعایای” شرکت کننده در هر دو جلسه، را به شیوه آخوندی، با ضریب صد برابر اعلام کردند. از مدیران اصلی هر دو جلسه “یاورعلی” مامور مستقیم و شناخته شده رژیم بود که باعث اختلاف در صف خودشان بود.

محتوای نشست مونیخ با نام همگرایی از این هم مفتضح تر بود! در این نشست از یک برنامه ۱۲ ماده ایی! رونمایی شد که قرار است مانیفست جدید دوران گذار باشد. همان حرف های تکراری قبلی در قالب یک انشای سطح پایین ارائه شد. همچنانکه انتظار می رفت، هم حقوق اقلیت ها و ملیت ها مسکوت ماند. و هم چگونگی گذار در داخل ایران و نقش  مردم. سخنان او یک بسته‌بندی تبلیغاتی بدون محتوای عملی برای بوق های استعماری اینترنشنال و دیگر رسانه های استعماری بود. نکات مطرح شده در بیانیه و صحبت های رضا پهلوی، فراتر از پوپولیسم باید گفت یک شارلاتانیسم سیاسی است. 

رضا پهلوی در مقدمه صحبت هایش در همان ابتدا آب پاکی روی دست رعایا ریخت و مرز سرخ همیشگی را که او بالاتر و برتر از هر مدیریت و کار اجرایی است را تکرار کرد و از پذیرش مسئولیت سر باز زد. او گفت : «از من انتظار نداشته باشید مدیریت کارهای اجرایی را به عهده بگیرم، این وظیفه ای است که بر عهده «کمیته هماهنگی» است که از بین خود شما باید تشکیل شود و اصلی ترین مأموریت آن «ایجاد هماهنگی، اطلاع رسانی و یارگیری برای پروژه شکوفایی ایران است.» او نگفت مسئولیت خودش به عنوان رهبر چیست اما گفت: «من بارها به طرفداران پرشور! خودم تاکید کرده ام که در این مرحله نقش فرامسلکی مرا به نماینده یک طیف یا جریان خاص کاهش ندهند! من خودم را در همین نقش نظارتی و “پدرانه” می بینم و نه نقش سیاسی و تشکیلاتی.»

در بیانیه آمده است: «ما به استراتژی فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی، حمایت حداکثری از ملت ایران و انقلاب ملی شان، و ریزش حداکثری از جمهوری اسلامی باور داریم.» سه واژه فشار، حمایت و ریزش، نمی تواند بیانگر استراتژی باشد به ابتذال کشاندن استراتژی است. این ها سه مفهوم کلی هستند که بدون تعیین ابزارها، راه‌های اجرا، و نیروهای اجتماعی مرتبط، در حد واژه باقی می مانند. واژه “حداکثری” چسبیده به این سه واژه هم، یک شبیه سازی از ترم بکار برده توسط ترامپ است. اینکه همه اینها چطور قرار است انجام شود، لابد وظایف “رعایا” است! این کلی‌گویی‌های “حداقلی” در پوشش “حداکثری”! نمی تواند تاج و تحت پدری را باز پس بگیرد! واضح است که این باصطلاح استراتژی برای سرنگونی تنظیم نشده است، برای تفرقه در صفوف مردم به نفع شیخ و مانع تراشی بر سر راه انقلاب است. هر نقش آفرینی آنها نشان می دهد حقیقتا از دور تاریخ حذف شده اند، زیرا هیچ گفتمان مشخصی ندارند، و معلوم است که بدلیل کهنگی، با طرد شدگی روبرو شوند، برای آنها تنها یک ابزار باقی مانده: تقدیس گاو آپیس سلطنت و از سایه خدا به خدایی رساندن او، و فحاشی به مخالفین سلطنت. وقتی فحاشی جای سیاست را می‌گیرد!، سازمان کار حول آن و از وحوش سایبری رژیم در فضای مجازی چیده می شود تا افسار پاره کنند، و مانند سگ خانی آباد دوست و دشمن نشناسند! رهبری فحاشان هم به ملکه آینده! سپرده می شود. در این سامانه، ارتش سایبری فحاشان، تقویت شده با لجستیک وزارت اطلاعات آخوندی، به هر کسی که بگوید “سلطنت نمی خواهد”، با رکیک ترین الفاظ حمله می‌کنند. بنابر این، بقایای سلطنت را نباید جریان سیاسی تلقی کرد. آنها چیزی جز یک “اتحادیه‌ی فحاشان لمپن” را نمایندگی نمی کنند. 

در پایان بی مناسبت نیست من باب عبرت، یک پاراگراف از مقاله دو سال پیش را مجددا تکرار کنم: یکی از تعلیمات خاندان سلطنت بخصوص برای فرزند ذکور اول! آموزش وتعلیم تاریخ بویژه سرنوشت سلاطین وشاهان گذشته است. نگارنده نمیداند که این جناب چه میزان از این تعلیمات را آموخته است، لذا من باب اطلاع اگر نمیداند، و من باب یادآوری اگر میداند، خواندن این چند جمله ممکن است برایش مفید فایده باشد: تاريخ سرزمين پدری از حیث برخورد با حاکمان و سلاطین در دنيا بي همتاست، طي دو قرن ونيم پنج سلسله راسرنگون كرده اند. در قرن بيستم چهار پادشاه را پياپي به تبعيد بي بازگشت فرستاده اند، که دو تن از آنان پدر وپدر بزرگ ایشان بوده اند. در صد سال پيش از آن,يك پادشاه را ترور كرده اند. ودر صد سال ماقبل، يك پادشاه را كشته اند، يكي را كور ومقتول ويكي ديگر را براي خربزه نفله كرده اند!! با اين ركورد خون آلود, شازده باید بداند حاکمیت استبدادی و سلطنت كردن بر سرزميني مانند ايران جزو مشاغل حقیقتا پر ریسک وخطر شده است!!