شاهدان قتلعام ۶۷ و خانواده شهیدان به مدت ۱۰روز توسط دادستانی سوئد با نظارت دادستانی آلبانی مصاحبه شدند
بر اساس گزارش کمیسیون قضایی شورای ملی مقاومت دادستانی سوئد با نظارت دادستانی آلبانی از ۱۷ آبان ۹۹ به مدت ۱۰ روز با شاهدان قتلعام و خانواده قربانیان در اشرف۳ مصاحبه و آنها را استماع و سؤال و جواب کرد. شاهدان صحنهها و مشاهدات و تجارب تکاندهنده شخصی خود در رابطه با این دژخیم و جنایات فاشیسم دینی حاکم بر ایران را بازگو کردند که تماماً ثبت و ضبط شد.
خلاصهای از گزارش کار به اطلاع هموطنان میرسد.
۱-در ۲۲نوامبر و ۲۵نوامبر و اول دسامبر ۲۰۱۹ در سه نوبت چندین لیست از زندانیانی که شاهد جنایتهای دژخیم حمید نوری (عباسی) بودند و همچنین خانوادههایی که عزیزانشان در قتلعام زندانیان مجاهد در سال ۱۳۶۷ بهشهادت رسیدهاند و اکنون در اروپا و آمریکا و کانادا اقامت دارند و یا در صفوف مجاهدین در اشرف۳ در آلبانی بهسر میبرند، در اختیار مقامات قضایی ذیربط قرار گرفت. همچنین اعلام گردید که حدود ۹۰۰زندانی سیاسی آزاد شده در اشرف۳ آماده شهادت دادن درباره جنایات رژیم در زندانهایش هستند. همزمان شماری از شاهدان، گواهیهای مکتوب و دقیق با ذکر تاریخ و اسامی در مورد دژخیم حمید عباسی و نقش او در شکنجه و اعدام و سرکوب زندانیان برای طرفهای ذیربط ارسال و کتابها و مقالات و گزارشهایی را هم که در ۳۰سال گذشته در این باره نوشته بودند ضمیمه کردند. شاهدانی که در قتلعام حضور داشتند شاکی هم هستند.
۲-بهرغم محدودیتهای ناشی از اپیدمی کرونا که سفر را بسیار سخت و یا ناممکن میکرد، شمار قابل توجهی از زندانیان آزاد شده مقیم کشورهای اروپایی در فاصله ماههای ژانویه تا دسامبر ۲۰۲۰ بهصورت حضوری و یا از طریق ویدئو کنفرانس توسط مقامات قضایی مسئول پرونده در سوئد استماع شدند که به برخی از آنها در اطلاعیه ۱۳ تیر ۹۹ کمیسیون قضایی اشاره شده است. هواداران از بند رستهٔ مجاهدین، نصرالله مرندی، رضا شمیرانی، علی ذوالفقاری، مهرداد کاووسی، اکبر بندعلی، رمضان فتحی، احمد ابراهیمی، محسن زادشیر، رضا فلاح، محمد خدابنده لویی و حمید خلاق دوست در این شمارند.
۳-در مرداد ۹۹ دادستانی آلبانی به مشاوران حقوقی در اشرف۳ اطلاع داد که دادستانی سوئد قصد دارد با شاهدان قتلعام یا کسانی که عزیزانشان بهشهادت رسیدهاند مصاحبه کند و مجدداً خواستار لیست قربانیان است. متعاقباً مصاحبهها از ۱۷ آبان شروع شد و به مدت ۱۰ روز ادامه یافت. برخی شاهدان و شاکیان مجاهد خلق که اسامی آنها در زیر آمده است بهخاطر اهمیت اطلاعاتشان دو نوبت استماع شدند. شمار دیگری از شاهدان که در زمان قتلعام در زندان گوهردشت بوده و جنایات دژخیم حمید نوری را از نزدیک دیده بودند، از جمله مجتبی اخگر، آزاد علی حاجیلویی، حیدر یوسفلی و محمد سرخیلی شهادتهای خود را بهصورت کتبی ارسال کردند.
۴-اصغر مهدیزاده زندانی سیاسی در فاصله سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۳ گواهی داد برای اولین بار حمید نوری را در سال ۶۵ در زندان گوهردشت دیده است. او گفت:
– «در آن زمان من درخواست داده بودم که به زندان رشت منتقل شوم، حمید نوری به من گفت تا زمانی که همکاری نکنی انتقال خبری نیست چون شما اتهامتان را هواداری از سازمان ذکر میکنید و سرموضع هستید».
– «دوبار بهخاطر ورزش جمعی ما را به اتاق موسوم به گاز بردند که هیچ روزنهای نداشت که بعد از یکی دو ساعت بهخاطر عرق زیاد زیرپای ما خیس شده و آب جمع میشد که با اعتراض و فریاد و درزدن مستمر در را باز کردند. در این هنگام تونلی از دژخیمان درست میکردند که ناصریان و عباسی و لشکری در ابتدایش بودند و اتهام ما را میپرسیدند. همین که میگفتیم هوادار مجاهدین، با مشت و کابل و چوب ما را میزدند و به پاسداران و دژخیمان بعدی پاس میدادند. همچنین بهخاطر ورزش جمعی در فروردین ۶۶ دوازده نفر از مجاهدین را برای تجدید محاکمه به اوین بردند و به ما حکم شلاق و کابل دادند که در گوهردشت توسط ناصریان و لشکری و عباسی و شکنجهگران دیگر اجرا شد».
– «در بهار۶۷ ناصریان و عباسی نزد ما آمدند و گفتند کسی که اتهامش را مجاهد میگوید باید منتظر باشد تا تعیین تکلیفش کنیم.
روز ۸مرداد ساعت ۱۲۲۰ از دریچه کوچکی دیدم پاسدار لشکری و عباسی زندانیان را چشم بسته به سمت در خروجی هواخوری برده و بعد وارد سوله کردند که بعداً فهمیدم آنها را برای اعدام بردهاند».
– «صبح ۱۰مرداد عباسی آمد در سلولها را باز کرد و گفت همه چشمبند بزنند بیایند وسط راهرو بعد ما را به صف کرد و آورد توی راهرو اصلی که ابتدای آن داوود لشکری پشت یک میز کوچک نشسته بود و از تکتک افراد سؤال و جواب میکرد که اصلیترین سؤال اتهام بود. هرکس میگفت هواداری یا هواداری از سازمان مجاهدین اینها را تحویل حمید عباسی میداد و حمید عباسی میبرد راهرو مرگ. در این روز در راهرو غوغایی بود هر ساعت تعداد نفرات زیاد میشد. در این روز ۱۵ سری اعدام کردند سریهای ۱۰نفره و ۱۵نفره . روز دوشنبه ۱۷مرداد مرا فرستادند به بند فرعی ۷ که از یکطرف به سلولهای انفرادی اشراف داشت. با سلول اولی تماس گرفتم دیدم مجاهد شهید هادی محمدنژاد است. گفت که مرا امروز بردند به سالن مرگ از من همکاری اطلاعاتی میخواستند چون قبول نکردم فردا مرا برای اعدام میبرند. او پنجمین نفر خانوادهاش بود که اعدام میشد. روز سهشنبه مرا بردند به راهرو مرگ پر از زندانی بود که با چشمبند نشسته بودند. بعد از چند دقیقه پاسداری گفت شیرعسلیها بلند شوند. که بعداً فهمیدم مقصودش اعدامیهاست. وقتی ۱۲ نفر انتخاب شدند و رفتند جلوی در، تعداد دیگری هم رفتند که از آنها سبقت بگیرند و شعار یاحسین، زنده باد آزادی، درود بر رجوی و مرگ بر خمینی میدادند. پاسداری گفت این دیگه چیه که در اعدام هم سبقت میگیرید؟ یکی از زندانیها از عقب با صدای بلند گفت تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگیری نمیفهمی و قرار هم نخواهی گرفت. بعد دو سه سری دیگر را برای اعدام بردند. سری چهارم بود که یک پاسدار آمد مرا بلند کرد برد داخل سالن مرگ. از زیر چشمبند مشاهده کردم نزدیک سن پر از اجساد است. سری چهارم را که آوردند، شعار میدادند مرگ بر خمینی- درود بر رجوی- زنده باد آزادی. پاسدار چشمبند مرا باز کرد. پاسدارها تحت تاثیر فضا و شعارهای بچهها هیچ حرکتی نمیکردند. در اینجا ناصریان خطاب به دیگران میگفت چرا ساکت نشستهاید اینها خبیثند. ناصریان و عباسی و لشکری به سمت بچهها رفتند و زیر پایشان را خالی کردند. از نفر چهارم بچهها خودشان را با شعار درود بر مجاهد و درود بر رجوی و مرگ بر خمینی، پرتاب میکردند و زیر پایشان را خودشان خالی میکردند. من طاقت نیاوردم و بیهوش شدم. بعد از مدتی پاسداری آب روی صورتم ریخت و بهوش آمدم و مرا به محل قبلی برد».
– «بعد از اعدامها هم ناصریان با عباسی آمدند به بند ۱۳ همه نفرات را بردند داخل ”حسینیه“ که آنجا ما را تهدید کردند که مبادا فکر کنید اعدام تمام شده. هر کسی تشکیلات راه بیندازد دوباره طناب دار برقرار است. ما اخبار شما را داریم. بین شما نفر داریم. . . »
۵- محمود رویایی که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت بوده در گواهی خود گفت:
– «دادگاه من کمتر از ده دقیقه بدون وکیل و تشریفات قانونی توسط یک آخوند عصبانی برگزار شد. او کیفرخواست را خواند اما همین که خواستم دفاع کنم گفت حرف نزن، آیا حاضر به مصاحبه تلویزیونی هستی یا نه؟ گفتم من کاری نکردم و چیزی هم برای گفتن ندارم. وقتی دید مصاحبه نمیکنم من را از اتاق بیرون انداخت و گفت حکمت اعدام است. بعد از دوندگیها و هزینههای کلانی که پدرم کرد، سه ماه بعد به من ده سال زندان ابلاغ کردند».
– «مرا در آذر ۱۳۶۰از اوین به قزلحصار منتقل کردند. در بدو ورود موی سر و ابرویم را تراشیدند و با زدن و تهدید وادارم کردند آنها را بخورم. بعد همراه با ۴۵نفر دیگر در یک سلول یک و نیم متر در دو و نیم متر جا دادند».
– «۱۷فروردین ۶۵ ما را از قزلحصار به بند ۲گوهردشت منتقل کردند. از همان ابتدا اذیت و آزار ما شروع شد. ما هم با نگرفتن غذا و یا تحریم هواخوری اعتراض میکردیم. اولین بار حمید عباسی را همراه ناصریان در بند ۲گوهردشت دیدم».
– «روز ۱۲ تیر۶۶ داود لشکری وارد بند شد و گفت هواخوری را باز میکنم هر کس برود ورزش دست و پا و دندهاش را میشکنم. هواخوری را باز کردند و ما ورزش را شروع کردیم. در پایان ورزش پاسداران اسامی ما را نوشتند و یک به یک صدا کردند. در بیرون بند پاسداران تونلی تشکیل داده بودند و با وسایل مختلف مثل چوب و آهن و کابل، ما را میزدند و از این تونل رد میکردند. صدای حمید عباسی هم در میان پاسداران بهخوبی شنیده میشد. پس از عبور از این تونل ما را که بدنمان بعد از ورزش داغ بود از جلو کولر خیلی بزرگی عبور دادند و وارد اتاقی کردند که هیچ منفذی برای تبادل هوا نداشت. خودمان اسم این محل را اتاق گاز گذاشتیم. چون هوا نداشت».
– «روز چهارشنبه ۱۲مرداد ۶۷ حمید عباسی را چند نوبت در راهرو مرگ دیدم. در محل راهرو حدود ۴۰نفر از بندهای مختلف آورده بودند. نیم ساعت بعد از ورود به راهرو مرگ دیدم حمید عباسی یک لیست حدود ۱۵نفره را خواند و آنها را از در چوبی وسط راهرو عبور دادند. بعد از آن دو نوبت دیگر هم حمید عباسی اسم زندانیان را خواند و به همان سمت هدایت کرد. در آن زمان نمیدانستم که آنها را برای اعدام میبرند».
– «در همان روز من و یک نفر دیگر به اتاق شماره ۴ بند۲ منتقل شدیم. در اینجا مجاهد شهید سیامک طوبایی را دیدم و او گفت همه بچهها را کشتند. در روز هشتم مرداد خواهری در سلول انفرادی مجاور بند به سیامک با مورس اطلاع داده بود که زندانیان را نزد هیأتی میبرند و بعد اعدام میکنند. روز نهم مرداد در یک بند دیگر صحنه رفت و آمد آمبولانسها و جابهجایی اجساد را شنیده بودند».
– «در روزهای آخر شهریور ناصریان و حمید عباسی به بند آمدند و ناصریان تهدید کرد و گفت فکر نکنید اعدامها تمام شده. . . ».
محمود رویایی به نماینده دادستانی سوئد گفت انتشار فایل صوتی ناصریان و رازینی که در ۲۴ آبان ۹۸ از سوی شورای ملی مقاومت صورت گرفت جای تردیدی باقی نمیگذارد که فردی که در سوئد بازداشت شده است، همان حمید عباسی (نوری) است که از عاملان قتلعام است. رویایی در رابطه با تشریح جزییات شکنجهها و اعدام و قتلعام نسخهای از ۵جلد کتاب خود تحت عنوان آفتابکاران را برای ثبت در پرونده ارائه کرد.
وی در مورد وضعیت خانواده شهیدان قتلعام و حالات برخی از آنان گفت: وقتی آزاد شدم با مجاهد خلق آزاد علی حاجیلویی به خانه مجاهد شهید حمید لاجوردی رفتیم. مادر حمید، بچههای حمید را صدا کرد و گفت بیایید عموها آمدهاند. بچهها من و آزادعلی را به اتاق پدربزرگشان بردند. همین که سلام کردم پدر نگاهی به من کرد و گفت حمید چرا کشتنت؟ مادر گفت این حمید نیست. این محمود دوست حمید است. اما پدر دست بردار نبود یک ریز میگفت چرا کشتنت؟ مگر از دیوار مردم بالا رفته بودی؟ مگر دزدی کرده بودی؟ مگر همه اهل محل تو را دوست نداشتند؟ چرا کشتنت؟. . . .
۶- حسین فارسی که از سال ۶۰ تا ۷۲ در زندان بوده است به تفصیل ماجرای ضرب و شتم و زخمی شدن خودش توسط حمید نوری و همچنین وقایع راهرو مرگ را توضیح داد. او گفت:
– «من در بهمن ۱۳۶۶ به همراه ۱۸۰تا ۱۹۰ زندانی دیگر از اوین به گوهردشت منتقل شدم. بهمحض ورود پاسدارها یک تونل درست کرده بودند و وقتی ما وارد تونل میشدیم با کابل و چوب و میله آهنی شروع به زدن ما میکردند تا وقتی از تونل خارج بشویم. وقتی ما را به بند بردند خیلی سرد بود، ما را مجبور کردند لباسهایمان را در بیاوریم و بعد با کابل و شلاق و چوب و مشت و لگد دوباره شروع به زدن ما کردند و همه را زخمی کردند. حمیدعباسی هم حضور داشت و همه را با کابل میزد. چند روز بعد ما را به اتاق داوود لشکری معاون زندان بردند. او اتهام ما را میپرسید و وقتی میگفتیم هوادار مجاهدین آنقدر میزدند که حرفمان را پس بگیریم و بگوییم منافقین. ما را بهخاطر خواندن نماز جماعت مورد ضرب و شتم قرار دادند و تعدادی را به انفرادی بردند. ناصریان رئیس و لشکری معاون زندان و یک پاسدار بهنام بیات رئیس بهداری و حمید عباسی مدیر دفتر ناصریان در آنجا بود. پاسدارانی به اسامی فرج، تبریزی، شیرازی از نگهبانان بند بودند».
– «روز ۸مرداد ۱۳۶۷ ساعت۷ صبح ما را به محل دادیاری بردند. آنجا روی زمین نشسته بودم . چشمبندم را از داخل مقداری ساییده بودم و نازک شده بود و از زیر آن محیط و افراد را میدیدم. آنجا دیدم دو پاسدار با اسلحه یوزی پشت در اتاق دادیاری نشستهاند. فهمیدم که اوضاع غیرعادی است چون وارد کردن سلاح به زندان ممنوع بود».
– «روز جمعه ۲۱ مرداد حمید عباسی اسم حدود ۲۰نفر را خواند و برای اعدام بردند. حمید عباسی با خنده میگفت بیایید عاشورای مجاهدین است، عاشورای مکرر مجاهدین. . . ».
– «روز ۲۲مرداد ساعت ۹شب ناصریان اسامی یک گروه دیگر از زندانیان را خواند و عباسی آنها را برای اعدام برد».
حسین فارسی در توضیحات خود یادآوری کرد: برادرم حسن فارسی را روز ۷مرداد در اوین اعدام کردند، خودم در انفجار تروریستی رژیم در آبان ۱۳۷۸ قرارگاه حبیب در عراق، مجروح شدم و یک چشمم را از دست دادم. در مرداد ۱۳۸۸ در اشرف مورد تهاجم مزدوران نیروی قدس قرار گرفتیم و با ۳۵نفر دیگر به گروگان گرفته شدم و ۷۲روز اعتصاب غذا کردیم و در یک قدمی مرگ بودیم. اما هیچکدام از اینها سختتر از لحظهای نبود که فهمیدم بسیاری از دوستانم اعدام شدهاند و من زنده ماندهام… »
۷- محمد زند که از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۱در زندان بوده و در موشکباران لیبرتی در ۷آبان ۹۴ که بهشهادت ۲۴تن مجاهد خلق منجر شد بهشدت زخمی شده است ابتدا توضیح داد که ناگزیر است در فواصل کوتاه مصاحبه را برای چند دقیقه ترک کند و نمیخواهد این اسباب سوءتفاهم شود. او در گواهی خود به تفصیل به زمینهسازیها برای قتلعام اشاره کرد و توضیح داد زندانیان را از مدتها قبل به سه دسته سفید و زرد و قرمز تقسیم کرده بودند. در اواخر ۱۳۶۶ زندانیان ابدی را به اوین منتقل کردند و به انحاء مختلف گفته بودند بهزودی همه را تعیینتکلیف میکنیم. محمد زند گفت:
– «من ابتدا در اوین مورد بازجویی قرار گرفتم و بعد به قزلحصار منتقل شدم پس از دو سال برای بازجویی مجدد و شکنجه به اوین منتقل شدم از آبان ۶۲ تا خرداد۶۴در اوین بودم و سپس به گوهردشت منتقل شدم…»
– «پنجشنبه ۶مرداد ۱۳۶۷ بهخاطر اینکه ورود روزنامه را قطع کردند دست به اعتصاب غذا زدیم و در جلوی در بند اعتراض کردیم که منجر به بیرون کشیدن من و ۱۰ زندانی دیگر شد و بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم. یکی از دندهها و انگشت پایم شکست. سپس ما را به داخل بند فرستادند».
– «صبح روز شنبه ۸مرداد یک پاسدار در بند را باز کرد و گفت این اسامی که میخوانم سریع بیرون بیایند. اسامی اون ۱۱نفر رو خواند ولی به جای من اسم برادرم (مجاهد شهید رضا زند) را خواند که فکر میکنم تنها بهخاطر تشابه اسمی بود و من همیشه افسوس میخورم، کاش اسم من را خوانده بودند. رضا به من گفت فکر نمیکنم همدیگر را دوباره ببینیم!»
– «روز ۱۲یا ۱۳مرداد از طریق مورس از داریوش حنیفه پورزیبا مطلع شدیم که قتلعام زندانیان راه افتاده است. داریوش در همان ایام سربدار شد. بعدها فهمیدم رضا و بقیه همان روز اعدام شده بودند. همه آنها اتهام خود را مجاهد اعلام کرده بودند. تمام موضوع به هویت افراد یعنی کلمه مجاهد بر میگشت. آقای منتظری جانشین وقت خمینی گفته است که احمد خمینی گفته که روزنامه خوان آنها هم باید اعدام شوند. هر کسی سر هویت خود باشد باید اعدام شود».
– «روز ۱۵ مرداد در راهرو مرگ داوود لشکری اسامی چند نفر را خواند و به سمت حسینیه که محل اعدامها بود بردند. سپس لشکری با حمید عباسی برگشت در حالیکه حمید عباسی یک دسته چشمبند دستش بود که احتمالاً مربوط به زندانیانی بود که اعدام شده بودند. پس از مدتی حمید عباسی لیست جدیدی را خواند که ناصر منصوری که کمرش شکسته بود و روی برانکارد بود نیز جزء همین دسته بود که به سمت محل اعدامها بردند».
– «در روزهای ۱۸مرداد و ۲۲ مرداد در راهروی مرگ من صدای حمید عباسی را میشنیدم که لیست اعدامیها را میخواند. روز ۲۳ یا ۲۴مرداد ناصریان و حمید عباسی به یکباره در سلول مرا باز کرده و گفتند اگر اسم دوستانت در تشکیلات زندان را بدهی زنده میمانی و اگر نه اعدامت میکنیم من گفتم کسی را نمیشناسم. در این موقع یک پاسدار یا خود ناصریان، چند برگ کاغذ سفید و یک قلم به من داد و رفت. از آن روز ۴یا ۵ پاسدار در هر سه وعده غذایی وارد سلولم میشدند و مرا مورد ضرب و شتم قرار میدادند و میرفتند. این کار نزدیک به ۲ هفته ادامه داشت و بعد دست برداشتند و البته من هم چیزی ننوشتم».
– «در آبان۶۷ پدرم را به زندان اوین خواستند و به وی گفتند که شناسامه رضا را بده تا شماره قبر پسرت را بدهیم. پدرم گفت شناسنامه را دارم ولی نمیدهم. او را تهدید کردند که نباید مراسم بگیرد که پدرم قبول نمیکند. پدرم را ۲-۳ روز در زندان نگه داشته و برایش اعدام مصنوعی ترتیب دادند که او را بترسانند. پدرم در جواب آنها میگوید اگر اعدامم کنید پیش پسرم میروم و ترسی از اعدام ندارم. پدر را بعد از اعدام مصنوعی آزاد کردند و او هم رفت و برای رضا مراسم برگزار کرد…».
– «اواخر ۶۸یا اوایل ۶۹ برادر و زن برادرم یک ملاقات حضوری گرفتند که در دفتر ناصریان در زندان اوین انجام شد. در آنجا ناصریان در حالیکه عباسی در کنارش نشسته بود خطاب به برادرم گفت که اگر قبول نکند تشکیلات زندان را بگوید او را اعدام خواهیم کرد. منظورشان این بود که از برادرم و همسرش بهعنوان عامل فشار روی من استفاده کنند».
– «یک مجاهد به نام مجتبی اخگر به من گفت که ناصریان و حمید عباسی بعد از پایان اعدامها او و مجاهد شهید جواد تقوی را شکنجه کردند. ناصریان به آنها گفته بود چون به هیأت مرگ دروغ گفتهاند به شلاق محکوم شدهاند. اولین نفر جواد تقوی بود که به ۱۶۰ ضربه محکوم شده بود. ناصریان۵۰-۶۰ ضربه سنگین به جواد وارد کرد که در این هنگام او را صدا زدند. ناصریان کابل را به دست حمید عباسی داد و عباسی ضربات شلاق را ادامه داد، خون همه جا را پوشانده بود تا اینکه ۱۶۰ضربه تمام شد. هفته بعد نوبت مجتبی اخگر رسید که ناصریان در حضور حمید عباسی ۱۰۰ضربه کابل را که محکومیت مجتبی اخگر بود وارد کرد».
جواد تقوی مدتی بعد از قتلعام یک مرخصی گرفت و در مرخصی برای پیوستن به سازمان اقدام کرد اما کانالش نفوذی از آب در آمد و او را دستگیر و سر به نیست کردند و ما نتوانستیم هیچ خبری از او پیدا کنیم.
۸- مجید صاحب جمع که از سال ۶۱ تا سال ۱۳۷۸ هفده سال در زندانهای خمینی و خامنهای بهسر برده در گواهی خود نحوه محاکمه چند دقیقهای خود و محکوم شدن اولیه به ۱۲سال زندان را توضیح داد و آنگاه به زمینهسازیهای رژیم درباره اعدامهای ۶۷ پرداخت. او در گواهی خود گفت:
– «از روز ۸ تا ۱۵مرداد ۶۷ اندک اندک متوجه شدیم که شرایط ملتهبی در زندان حاکم است. بیاد میآوردیم زمانی در سالهای اول زندان، لاجوردی به ما میگفت اگر روزی نظام در حال سقوط هم باشد، ما در هربندی یک نارنجک میاندازیم و یا یک تیربار کار میگذاریم و شما را به رگبار میبندیم. فکر نکنید که شما زنده از زندان بیرون میروید…».
– «روز ۱۵مرداد پاسداری به بند ما آمد و نام من و چند نفر دیگر را صدا کرد و به راهرو دادیاری سابق که بعداً فهمیدم راهرو مرگ است برد. در آنجا دیدم که هر چند وقت یکبار تعدادی از زندانیان که بعضی را میشناختم و بعضی را نمیشناختم، در یک صف به طرف حسینیه میبردند. حمید عباسی اسامی آنها را میخواند و آنها وسط راهرو پشت سر هم میایستادند .دستهایشان روی شانه همدیگر بود و به طرف انتهای راهرو حرکت میکردند. حدود یک ساعت بعد حمید عباسی به تنهایی یا با پاسدار دیگری برمی گشت. یکبار او یک جعبه شیرینی در دست داشت و به دیگران تعارف میکرد. به یکی از زندانیانی که کنار راهرو نشسته بود نیز تعارف کرد. البته او نگرفت. آن روز یکی از بدترین صحنههای زندگی خود رادیدم. بر روی یک برانکارد در آنطرف راهرو، یک زندانی را آوردند بهنام ناصر منصوری که قطع نخاع شده بود. با همین وضعیت نزد هیات مرگ رفت. مدت کوتاهی بعد خارج شد و او را با سری بعدی به انتهای راهرو بردند، جایی که بعداً فهمیدم همه را اعدام میکنند. صحنه دردناکتری هم بود. یکی از دوستانم بهنام محسن محمد باقر که فلج مادر زاد بود با همین وضعیت اعدام شد. او در کودکی، در یک فیلم سینمایی هم بازی کرده بود. با اینکه هنوز نمیدانستم دقیقاً چه میگذرد، اما بوی مرگ در تمام فضا پیچیده بود. حمید عباسی یک بار که از محل اعدام بر میگشت، به نزدیک ما که در راهروی مرگ نشسته بودیم با تمسخر گفت عاشورای مکرر مجاهدین…».
– «من روز ۲۲مرداد نیز در راهروی مرگ بودم، مشخص بود که هر چه زمان میگذرد عجله رژیم برای اعدامها زیاد و زیاد تر میشود.گویی با کمبود وقت مواجه بود. ناصریان مرتب در راهروها و بندها میدوید. در مدتی که در روز ۲۲ مرداد در راهرو مرگ بودم، اسامی زندانیان را حمید عباسی گروه گروه میخواند و آنها را به سمت محل اعدام میبرد».
– «من همه این اتفاقات را از زیر چشمبند میدیدم. چشمبند روز اول برای زندانی یک مانع برای دیدن است اما روزها و سالهای بعد بخشی از یونیفرم زندانی است که با او همیشه همراه است و میتوان از زیر آن هم دید. دیگر مانع عمدهای برای دیدن او نیست. من ۱۷ سال با چشمبند زندگی کردم و به آن عادت کرده بودم».
– «غلامرضا کیاکجوری یکی از دوستانم بود که قبلاً در هیأت مرگ از مواضعش دفاع نکرده بود، اما وقتی متوجه شد پای هویت سیاسی زندانی و نام مجاهدین مطرح است و بهای آن نیز اعدام است به هیأت مرگ گفت من اشتباه کردم، من هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم. نیری به او گفت تو که قبلاً چیز دیگری میگفتی. غلامرضا گفته بود که قبلاً اشتباه کردم و برگه انزجار را پاره کرده بود. در دقایقی که غلامرضا منتظر تشکیل صف جدید اعدام بود، باب شوخی را با اطرافیان باز کرد و با صدای بلند میخندیدند. حمید عباسی سررسید و چند ضربه لگد به غلامرضا زد. غلامرضا اعتراض کرد و گفت برای چی میزنی دلم میخواهد بخندم…بعد از اعدام وقتی عفو بینالملل از رژیم وضعیت غلامرضا را سؤال کرده بود، وزارتخارجه رژیم به کلی منکر حضور او در زندان شده بود. من سه سال پیش در مصاحبه با عفو بینالملل روز و جزییات اعدام غلامرضا را تشریح کردم».
– «بعد از اعدامها در حالیکه من ۱۲سال محکوم شده بودم، پرونده جدیدی برایم تشکیل دادند . اتهام این بود که در تماس با یکی از اقوامم درصدد عضوگیری برای سازمان بر آمدهام. در سال ۱۳۷۲ به این اتهام به منحکم اعدام دادند و سه سال منتظر اجرای حکم اعدام بودم. این حکم در سال ۷۵ به ابد تبدیل شد. در سال ۷۷ بعد از ۱۶سال حبس مجدداً مرا به دادگاه بردند و با یک حکم جدید سرانجام در فروردین ۱۳۷۸ آزاد شدم».
۹- اکبر صمدی که از سال ۱۳۶۰تا ۱۳۷۰ در زندانهای مختلف بهسر برده و در سال ۱۳۶۵ در پی یک درگیری با پاسداران در زندان قزلحصار بهصورت تنبیهی به گوهردشت منتقل شده بود در گواهی خود گفت:
– «روز۸ مرداد ۶۷ در حالیکه در سلولهای انفرادی بودیم من را همراه تعداد دیگری به راهرو مرگ بردند. داوود لشکری وقتی ما را دید شروع به فحاشی به پاسدارها کرد که چرا ما را بدون اطلاع او اینجا آوردهاند. پاسدارها ما را به بند ۳ که قبلاً در آنجا بودیم برگرداندند. در آنجا حسن اشرفیان من را به اتاق تلویزیون بند برد و گفت داوود لشکری با چند پاسدار یک فرقون طناب به سوله بردند و بعد از مدتی هم بچههای مشهد را به آنجا بردند. بعد هم یک آمبولانس از آنجا خارج شد. گویا بچههای مشهد را اعدام کرده باشند. گروهی از زندانیان مجاهد را از مدتها قبل از مشهد به اوین و در آذر ۱۳۶۶ به گوهردشت منتقل کرده بودند و همه آنها را روز ۸مرداد سر بهدار کردند».
– «روز ۱۰مرداد داوود لشکری به بندمان آمد. گفت محکومیت ۱۰ساله و بالای ۱۰سال بیرون بیایند. من اعتراض کردم؛ ۲ روز پیش از انفرادی آمدیم چه خبره؟ داوود لشکری گفت: دست من نیست همه باید بیایند. من و ایرج مصداقی که سمت راست من نشسته بود، نیمخیز شدیم. اما داوود لشکری به ایرج مصداقی گفت: تو نمیخواهد بیایی، بنشین. پیش از این هم داوود لشکری بهنحوی هوای ایرج مصداقی را داشت. بعد ما را که ۶۰نفر بودیم به دو گروه۳۰نفره تقسیم کردند و به فرعی یک پایین فرستادند…».
– «روز ۱۲مرداد ما را به راهرو مرگ بردند. ساعت ۳و نیم بود. یکی از بچههای هم بند قبلی، کنارم نشسته بود. او در جریان همه خبرها بود. او به من گفت این هیات مرگ است و به دروغ میگویند، هیات عفو. همه بچهها را دارند اعدام میکنند. از پنجم اعدام در اوین و از هشتم اینجا شروع کردند. به بچهها سه برگه میدهند که شامل وکالت نامه، وصیت نامه و نامه به خانواده است.
مجاهد شهید محمدرضا شهیر افتخاری که روبهروی من نشسته بود گفت: انقلاب خون میخواهد و خونش را ما باید بدهیم. مجاهد شهید بهزاد فتح زنجانی که همانجا نشسته بود گفت: بار انقلاب هر بار بدوش یکی بوده. این بار بار بدوش ماست. این دو قهرمان همان روز بهدست دژخیمان حلقآویز شدند…
همین برخوردها ناصریان و پاسداران و حاکم شرع را دیوانه میکرد. آنها از اینکه با چنین افرادی سرو کار داشتند، عقدهای و غرق حقارت شده بودند. آنروز آنقدر عجله داشتند که حمید عباسی، یک نفر را که در لیستشان نبود اشتباهی اعدام کرد».
– «روز پانزدهم مرداد۶۷ ناصریان همه کارکنان گوهردشت را به سالن مرگ آورد و گفت کسی از تأسیسات، بهداری و آشپزخانه جا نماند. در واقع همه را برای مشارکت در قتلعام مجاهدین به راهروی مرگ آورد. آنها میخواستند همه را در جنایت سهیم کنند که در رازداری سهیم باشند. کاری که در سال ۶۰ هم برای اثبات وفاداری به خمینی انجام میدادند».
– «من در سال ۶۰ بهزاد نبوی وزیر صنایع، سرحدیزاده وزیر کار و احمد توکلی را در اوین دیدم که برای شرکت در جوخه تیرباران زندانیان سیاسی آورده بودند. وزرای رژیم هم در اعدام دست داشتند».
– «در ۱۵ مرداد عبدالرضا اکبری منفرد را هم اعدام کردند. او همکلاسی من و نوجوان بود. و قبل از۳۰ خرداد دستگیر شده بود. یکسال حکم داشت ولی او را تا سال ۶۷ نگهداشتند و در ۱۵مرداد اعدام کردند».
– «چند بار که ما ورزش جمعی میکردیم، حدود ۵۰پاسدار با کابل برق در دوطرف میایستادند و یک تونل تشکیل میدادند. ما که از بین آنها رد میشدیم، ما را با کابل میزدند و ما را به اتاقی منتقل کردند که هیچ منفذی نداشت و ما آنرا اتاق گاز مینامیدیم، در اتاق گاز احساس خفگی میکردیم و روی زمین میافتادیم. بقدری عرق میکردیم که کف اتاق آب جمع میشد. عباسی از همین دژخیمان بود که سرکوب و شکنجه زندانیان را کنترل و هدایت میکرد».
۱۰- حسن اشرفیان ابتدا در مورد نحوه دستگیریش در سال ۱۳۶۱ و محکوم شدنش به ۱۲سال زندان توضیح داد و اینکه در فروردین ۱۳۶۵ ازقزلحصار به گوهردشت منتقل شده است. او در گواهی خود گفت:
– «اولین بار حمید عباسی را در سالن ۱۸ بند۲در زندان گوهردشت به همراه ناصریان دیدم. از اوایل سال۶۶ زندانیان را طبقهبندی و جابهجا کردند و مقدمات قتلعام را فراهم میکردند. در طی این مدت هر چند روز یکبار فرم های مختلف را به داخل هربند میدادند و از زندانیان میخواستند که فرمها را حتماً پر بکنند و تحویل زندانبان بدهند (این فرم برای شناسایی زندانیان بود) از اواخر اردیبهشت ۶۷ روزنامهها و ملاقاتها را قطع کردند و تنها تلویزیونی هم که در بند بود را بردند».
– «روز ۸ مرداد از یک پنجرهای که در اتاق بزرگی که محل نگهداری ساک و وسایل زندانیان در آن بند بود که ما به آن اتاق ساک ها میگفتیم و رژیم به آن اتاق حسینیه بند میگفت و در انتهای بند ۳ (سالن۱۹) بود ۵-۶ نفر از زندانبانان را دیدیم که به اتفاق داود لشکری به همراه دو زندانی افغانی که با لباس زندان بودند و در حال حمل دو فرقون طنابهای ضخیم به سمت سولهای بردند که بعداً فهمیدیم اعدامهای روزهای ۸ و۹ مرداد در آن انجام شد. دو روز بعد هم ما از همین پنجره دو کامیون دیدیم که یکی از آنها حامل اجساد افراد اعدام شده بود. من از بالا و در فاصله حداکثر ۱۵ متری این صحنه را میدیدم. بعد از چند دقیقه این کامیون به سمت درب خروجی زندان حرکت کرد. کامیون دیگر به سمت محل اعدامها برای انتقال پیکر بقیه شهیدان حرکت کرد».
– «در دیماه سال ۶۷که ما تعدادی از زندانیان دربند یک پایین زندان گوهردشت بودیم، حمیدعباسی به همراه چند پاسدار به بند ما آمد، جمع زندانیان برای اعتراض نسبت به کمبود امکانات زندان سراغ حمید عباسی رفتیم و به او نسبت به مشکلاتی که داشتیم اعتراض کردیم، او بعد از این اعتراض و وقتی دید ما زندگی تمیز و مرتبی داریم، گفت بروید خدا را شکر کنید که اگر ما میخواستیم فتوای امام را بهطور کامل اجرا بکنیم میبایست نصف مردم ایران را اعدام میکردیم . باید هرکس نشریه مجاهد خوانده بود را اعدام میکردیم..». .
۱۱-بهمن جنت صادقی که در ۱۰ آبان ۱۳۵۹ حین فروش نشریه مجاهد در تهران دستگیر و به اوین برده شده بود در گواهی خود گفت:
– «من در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۰ به ۶ ماه حبس محکوم شدم. دادستان لاجوردی و حاکم شرع رازینی بود. در این زمان ۶ ماه زندان من تمام شده بود و باید آزاد میشدم. توجه کنید که در اردیبهشت ۱۳۶۰ مجاهدین مبارزه قهرآمیز نداشتند و جرم من هم فقط فروش نشریه مجاهد بود. روزی که باید آزاد میشدم لاجوردی گفت تعهد بده فعالیت سیاسی نکنی آزادت میکنیم. اما من تعهد ندادم و ۶ سال دیگر من را در زندان تا شب عید ۱۳۶۶ نگهداشتند. لاجوردی در آذر ۶۳ قبل از ترک دادستانی به گوهردشت آمد. از من سؤال کرد آیا مصاحبه میکنی؟ گفتم اول جواب بده چرا ۳۰ ماه مرا در انفرادی نگه داشتی؟ او شروع به فحاشی کرد گفت که اگر ۵۰۰ سال هم باشد ولت نمیکنم تا شاخت را بشکنم و زانو بزنی…».
– «من اسم عباسی را اولین بار در زندان گوهردشت در حمله به بند خواهران در اوایل آبان ۶۲ شنیدم. در آن شب یک گروه از خواهران مجاهد که عموماً قبل از ۳۰خرداد دستگیر شده بودند، مورد حمله و تعرض قرار گرفتند. ما که در نزدیکی بند آنها قرار داشتیم، تا ۳ ساعت فریاد و شیون آنها را میشنیدیم. بعد از سه روز توانستم از طریق مورس با یکی از خواهران زندانی بهنام مهتاب صحبت کنم. او گفت کارهایی کردند که دو نفر از خواهران با چادر در سلول خودشان را حلقآویز کردند. او گفت تا جایی که ما فهمیدیم مرتضی صالحی معروف به صبحی رئیس زندان، مجید حلوایی، مصطفی کاشانی، مجید قدوسی و حمید عباسی و زن شکنجهگری بهنام فاطمه جباری جزو مهاجمان بودند».
– «در اواخر اسفند۶۳ من را با تعداد دیگری از مجاهدین از انفرادی به بند عمومی منتقل کردند. ما را کنار در اصلی بند جمع کردند. فکور رئیس شعبه۷ اوین معروف به اکبر جوجه کبابی با اسم اصلی علیاکبر ارانی که یکی از بیرحمترین شکنجهگران بود، جلوی در ایستاده بود. او عباسی را که همراهش بود معرفی کرد و گفت اگر روی مواضع خودتان باشید عباسی از من هم فکورتر است. عباسی در بسیاری از ملاقاتها حضور داشت و خانوادهها را اذیت و آزار میکرد. یک بار که مادرم برای ملاقات آمده بود من با زبان محلی صحبت کردم. عباسی گفت فارسی صحبت کنید. گفتم مادرم فارسی خوب بلد نیست. ضمن فحاشی، با مشت بهصورتم کوبید بهطوریکه مادرم در کنار کابین غش کرد و افتاد. بسیاری از زندانیان، عباسی را در بازجوییها در کنار بازجو برای به ندامت کشاندن زندانی دیدهاند».
– «من در اواخر ۶۴ در بهداری اوین بستری بودم. در کنار اتاق من ۴ زندانی شکنجه شده را آورده بودند که از حرفهای افراد بهداری فهمیدم وضعیت وخیمی دارند. عباسی هم آنجا بود و در همان وضعیت از شکنجه و آزار آن ۴ زندانی دست بر نمیداشت. بعد از آنها سراغ من آمد و گفت تو را هم به این روز میکشانم…».
– «ما در اوایل مهر۶۵ در بند۳ آموزشگاه اوین دست به اعتصاب غذا زدیم. شب چهارم گروه ضربت به ریاست مجید حلوایی و قدیریان و میثم رئیس آنجا، و حمید عباسی و تعداد دیگری با کابل و چماق های سنگین به ما حمله کردند. میگفتند یا اعتصاب را میشکنید و یا همه شماها را زیر کابل میکشیم. من بهدلیل ضعف جسمی با اولین ضربه چماق، یک دندهام شکست و بیهوش شدم. قبل از آن من ضربات کابل و چماق عباسی را که بر سر و تن زندانیان میخورد میدیدم».
– «بار آخر عباسی را روز ۲۳ اسفند۶۵ یک هفته قبل از آزادی خودم در اوین قسمت دادسرا بخش انگشتنگاری دیدم که برای گرفتن عکس و انگشتنگاری به شعبه ۱۳ رفته بودم. عباسی گفت فکر نکن که از دستم در رفتی فعلاً کس دیگر دستور آزادی تو را داده است، هیچکس از شما سر موضع ها را زنده نمیگذاریم».
۱۲- غلامرضا جلال که از آذر ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۵ در زندانهای مختلف بوده است در گواهیهای خود از جمله توضیح داد که چگونه دهها تن از همبندانش که در سال ۱۳۵۹ و فقط بهخاطر فروش یا توزیع نشریات سازمان دستگیر شده بودند و هیچ حکمی نداشتند و یا زندانهای یکی دو ساله داشتند را آزاد نکردند و همچنان در حبس نگهداشتند و سرانجام در جریان قتلعام ۱۳۶۷ اعدام کردند. او لیستی از این شهیدان را به نماینده دادستانی ارائه داد. او با جزییات شرح داد که قتلعام تابستان ۶۷ از مدتها پیش برنامهریزی شده و نفرات در طول زمان غربال و فیلتر شده بودند.
غلامرضاجلال همچنین به تفصیل در مورد سرنوشت زندانیانی که در سال ۵۹ دستگیر شده بودند گواهی داد و لیست اسامی آنها را ارائه کرد.
در پاسخ به سؤال غلامرضا جلال که چرا بهرغم اعلام آمادگی از یک سال پیش در این مصاحبهها با طرف حسابهای اصلی قتلعام تأخیر شده است، گفته شد موضوع کرونا همه برنامهریزیها را مختل و کند کرده و تأخیر فقط به این علت بوده است. در مورد ابراز نگرانی راجع به درز اطلاعات نیز به او گفته شد، ما نگرانیهای شما را درک میکنیم و جدی میگیریم و تا پایان تحقیقات در این پرونده اطلاعات شاکیان و شهود و هر کس که به هر دلیل در این پرونده وارد شده، محرمانه میماند.
۱۳- حسین سید احمدی که ۴تن از اعضای خانواده آنها در رژیم آخوندها بهشهادت رسیدهاند در گواهی خود گفت:
– «برادرم محسن سیداحمدی۳۰ساله در۸ آذر ۱۳۵۹ به همراه هفت مجاهد دیگر بهخاطر فروش نشریه مجاهد در تهران دستگیر و به یکسال حبس محکوم شد. اما هیچگاه آزاد نشد و ۸ سال بعد در ۸ مرداد ۱۳۶۷ جزء اولین گروه از زندانیان گوهردشت اعدام شد. به زندانیانی که مانند محسن در سال ۵۹ دستگیر شده بودند، میگفتند پنجاونهی. آنها حداقل ۱۰۰ نفر بودند که غیر از یکی دو نفر بقیه را اعدام کردند».
– «برادر دیگرم، محمد سیداحمدی ۲۵ساله در بهمن ۱۳۶۴ دستگیر و هیچگاه برای او حکمی صادر نشد و در مرداد ۱۳۶۷جزء اولین گروههایی بود که در اوین اعدام شد».
– «در آبان ۱۳۶۷ به مادرم اطلاع دادند به اوین برود و به او دوساک تحت عنوان وسایل محسن و محمد داده بودند که حاوی چند قطعه پوشاک بود که البته متعلق به برادرانم نبود. اعدامها آنقدر زیاد بود که امکان جدا کردن وسایل را نداشتند. قاطی شدن وسایل فقط مربوط به خانواده ما نبود در مورد بسیاری از زندانیان اتفاق افتاده بود».
-حسین سید احمدی افزود: «بزرگترین برادرم علی سیداحمدی که سه سال در زندانهای شاه بود نیز در ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ در قتلعام اشرف به همراه ۵۱ مجاهد دیگر قتلعام شد. مزدوران رژیم به علی که مجروح شده بود در درمانگاه اشرف تیر خلاص زدند. مجاهد شهید فاطمه ابوالحسنی، همسر علی نیز در سال ۱۳۶۱ در حمله پاسداران به محل اقامت آنها در تهران بهشهادت رسید. فرزند کوچک او را بعد از شهادت مادرش به زندان اوین بردند و چهار سال آنجا بود و به راشیتیسم مبتلا شد و بعد او را تحویل پرورشگاه دادند».
۱۴- سیدجعفر میر محمدی که برادر و ۵تن دیگر از اقوام او توسط رژیم آخوندها بهشهادت رسیدهاند در گواهی خود گفت:
– «برادرم عقیل میرمحمدی در۱۰ اسفند سال ۱۳۶۰ بهخاطر هواداری از مجاهدین دستگیر شد. وی در قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ اعدام شد. در آبان همان سال، چند قطعه وسایل شخصی او از جمله یک ساعت مچی شکسته را به پدر و مادرم تحویل دادند و گفتند پسرتان را با حکم خمینی اعدام کردهایم. او به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود که ۷ سال انرا سپری کرده بود. در بهمن ۶۶ بعد از تفکیک و دستهبندی زندانیان با عدهیی از دوستانش به زندان گوهردشت کرج منتقل شد و در بدو ورود در همانجا در سالن ۱۹ به همراه عده زیادی از مجاهدین در حالیکه هوا بهشدت سرد بود لباس آنها را ازتنشان درآوردند وبا کابل و چوب بهشدت موردضرب و شتم شدید قرار دادند. بعد از چند روز آنها را به ساختمان فرعی ۱۳ و۱۶ فرستادند» .
– «طبق شهادت زندانیان آزاد شده که باعقیل هم بند بودند در فاصله ۱۵ تا ۱۸ مرداد ۱۳۶۷ او را با عدهیی از مجاهدین توسط ناصریان و معاون وی حمید عباسی به نزد هیأت مرگ و سپس به سالن مرگ برای اعدام بردند. کسی که اسامی زندانیان را در راهرو مرگ میخواند و برای اعدام میفرستاد حمید عباسی بود. بهگفته شاهدان آنها یک گروه حداقل ۲۵ نفره بودند که باهم اعدام شدند».
– «مجاهد شهید کریم الله مقیمی و برادرش کیا مقیمی که در قتلعام ۶۷ بهشهادت رسیدند از اقوام پدری من بودند . مجاهدان شهید رویا رحیمی ۱۶ساله که در اردیبهشت ۱۳۶۰ در قائمشهر در حین توزیع نشریه مجاهد بهمراه دوستش فاطمه نقره خواجا با شلیک پاسداران در خیابان شهید شد، حسینعلی حاجیان که در آبان۶۱ در تهران دستگیر و زیر شکنجه شهید شد و یارعلی حاجیان که در اردیبهشت۶۱ با شلیک مستقیم گشتهای کمیته در تهران بهشهادت رسید. هر دو برادراز اقوام مادری من بودند».
۱۵-خواهر مجاهد مهناز میمنت که مادر و همسر و دو برادرش بهشهادت رسیدهاند و سومین برادرش هم پس از ۴ سال زندان ناپدید شده است، در مورد اعدام برادرش محمود میمنت در قتلعام گواهی داد. او گفت:
– «قبل از محمود، برادر کوچکترم مسعود میمنت که دانشآموز بود، در ۱۷ سالگی دستگیر و در ۱۳۶۱ پس ازشکنجههای زیاد اعدام شد. محمود دانشجوی معماری دانشگاه ملی و چهره شناخته شده و محبوبی در بین دانشجویان بود. او در ۶۱ دستگیر و در ۶۵ که محکومیتش تمام شد آزاد شد. اما بفاصله کوتاهی شاید یک یا دو ماه، مجدداً دستگیر و در قتلعام۱۳۶۷ اعدام شد. من ماجراهای او را از زبان پدرو برادر کوچکترم و از همبندان او شنیدهام. پدرم قاضی دادگستری بود که در این رژیم استعفا داد و به وکالت پرداخت».
– «پدرم گفت تا شهریور ۱۳۶۷ خبری از اعدام برادرم محمود در جریان قتلعام نداشت. من با او تلفنی تماس گرفتم تا خبر بگیرم. او گفت اوضاع زندان بهم ریخته است و خانوادهها میگویند دارند فرزندان آنها را میکشند. بعد از این تماس پدرم به پیگیری پرداخت و از اشراقی که او هم قبلاً وکیل بود و پدرم را میشناخت وضعیت محمود را دنبال کرد. همچنین از نیری و سرانجام از پاسداری به نام حمید عباسی اسم برد که در جریان اعدامها بوده است. بالاخره در مهر ۶۷ بعد از دوندگیهای زیاد به پدرم اطلاع دادند پسرش اعدام شده اما هیچگاه از محل دفن او خبردار نشدیم. فقط یک ساک کوچک و چند لباس تحت عنوان وسایل محمود به پدرم دادند».
– «در سال ۱۳۸۸ پدرم و برادر کوچکترم منوچهر با زحمت زیاد به فرانسه آمدند و یک دیدار خانوادگی خصوصی با من داشتند. مدتی بعد از بازگشت آنها به ایران، برادرم دستگیر شد و چند ماه در بند ۲۰۹ اوین در انفرادی بود و بعد به بند ۳۵۰ منتقل شد. سپس قاضی مقیسهای او را بهخاطر رابطه با من به ۴ سال زندان، تبعید به برازجان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد. من همان زمان شنیدم که برادرم به شرایط وخیم زندان اعتراض داشته. در مهر ۱۳۹۲ به ما گفتند او آزاد شده اما من تا همین امروز از او هیچ خبری ندارم. پدرم هم تا زمان فوتش به من اظهار بیاطلاعی میکرد. به واقع من نمیدانم آیا او را سربه نیست کردهاند یا بلایی به سرش آوردهاند که مطلقاً با من تماسی نگیرد…»
۱۶- خواهر مجاهد مهری حاجینژاد زندانی سیاسی از سال ۶۰ تا ۶۵ یکی دیگر از شاهدان بود که ۳برادر و همسرش بهشهادت رسیدند و چهارمین برادرش اسد حاجینژاد بهدلیل هواداری از مجاهدین در سال ۱۳۶۲ از سفر به خارج برای درمان سرطان ممنوع شد به همین خاطر در سال ۶۵ درگذشت. او در گواهی خود گفت:
– «من در مرداد ۱۳۶۰ دستگیر شدم و تا خرداد ۱۳۶۴ در اوین بودم و سپس به گوهردشت منتقل شدم و حدود یک ماه آنجا بودم. تیر ۱۳۶۴ به قزلحصار منتقل شدم. در فروردین ۱۳۶۵ مجدداً به اوین منتقل و در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ آزاد شدم. برادرم احد در بهمن ۱۳۶۰در تجریش در رویارویی با پاسداران کشته شد. برادر دیگرم صمد در مرداد ۱۳۶۱ دستگیر و زیرشکنجه بهشهادت رسید. سومین برادرم علی، در مرداد ۱۳۶۷ در جریان قتلعام در گوهردشت سر بهدار شد».
– «علی در آبان ۱۳۶۰ دستگیر شد. ابتدا در اوین بود و سپس به قزلحصار منتقل شد. از اواخر ۱۳۶۲ ناپدید شد تا اینکه آذر ۱۳۶۳ که مادرم ردّ او را در زندان گوهردشت پیدا کرد. در این فاصله، مادرم به هر کجا میرفت، میگفتند اصلاً چنین زندانی وجود ندارد. وقتی مادرم او را درگوهردشت پیدا کرد معلوم شد درخانههای امن سپاه در کرج زیر شکنجه بوده است. علی در آخرین ملاقات در اوایل بهار ۶۷ به مادرم گفت اوضاع در زندان مبهم و مشکوک است، زندانیها را دارند جابهجا میکنند، یکسری بندها را دارند تفکیک میکنند معلوم نیست میخواهند چکار کنند، ممکن است که دیگر ملاقات نداشته باشیم…».
– «من بعد از آزادی از زندان، دوبار با استفاده از شناسنامه خواهرم به ملاقات علی رفتم چون به خودم من ملاقات نمیدادند. در ملاقات با علی از یک فرصت کوتاه استفاده کردم و با اصرار از او خواستم پایش را به من نشان بدهد و به چشم دیدم که بعد از مدتها هنوز آثار
شلاق و شکنجه شدید را با خود داشت. همچنین بهخاطر ضربات شدیدی که به سر او وارد کرده بودند، همواره سردردهای بسیار سختی داشت. ملاقات با برادرم از بهار ۶۷ قطع شد. تا اینکه در تابستان مادرم از طریق بقیه مادران خبر دارشد که بچهها را دارند اعدام میکنند. هر روز جلوی اوین یا گوهردشت میرفت تا ردی از برادرم علی پیدا کند. اواخر شهریور یا اوایل مهر به مادرم گفتند برو ۴۰روز دیگر به تو خبر میدهیم…».
– «۴۰ روز گذشت و قبل از اینکه مادرم برود یک پاسدار به خانه مادرم آمد و گفت خودت فردا به گوهردشت نیا، یک مرد از خانوادهتان بیاید. مادرم گفت بچههایم را کشتهاید کسی را ندارم خودم میآیم. مادرم با همسایه مان به گوهردشت رفتند. آنجا سه پاسدار نشسته بودند گفتند پسرت دشمن جمهوری اسلامی بود او را کشتیم. مادرم گفت از دست شکنجههای شما راحت شد و به آنها گفت آیا از خدا نمیترسید که بچههای ما را میکشید مگر چه کرده بودند؟ پاسداران پرسیدند که آیا پسردیگری هم داری که مادرم گفت نه ندارم ولی ایکاش داشتم که با شما میجنگید. سپس پاسداران یک گونی کهنه برنج که داخل آن وسایل برادرم بود به مادرم تحویل دادند. یک دست لباس با ساعت مچی و عینک و یک طناب دار که مادرم با دیدن آن از حال رفت و همسایه مان گونی را از او گرفت. اما پاسداران دست برنداشتند و در همان وضعیت وقتی مادرم چشم باز کرد به او اخطار دادند حق مراسم عزاداری نداری! مادرم آنقدر برانگیخته بود که گفت برایش عزا نمیگیرم، برایش عروسی میگیرم. پاسداران گفتند خودت هم منافق هستی، اگر خطا کنی خانهات را با لودر روی سرت خراب میکنیم».
– «زندانیان آزاد شده به مادرم گفته بودند علی را روز ۸ یا ۹مرداد درگوهردشت اعدام کردهاند. آنها به مادرم گفته بودند که ناصریان و عباسی و لشکری زندانیها را به سالن مرگ میبرند».
– «مادرم سه بار مخفیانه به عراق آمد و تعدادی عکس و وسائل مثل عینک و ساعت و اسم شهدای قتلعام را آورد که درموزه شهداست. او همواره از ناصریان و داوود لشکری و بیات و جواد شش انگشتی و حمید عباسی بهعنوان قاتل پسرش اسم میبرد. او میگفت بسیاری از زندانیان که بعد از قتلعام آزاد شده بودند، مانند سیامک طوبایی و حمید موسوی و همسرش سیما و جواد تقوی و طیبه حیاتی سر به نیست شدند».
خواهر مجاهد مهری حاجینژاد یک مجموعه از اسناد مربوط به جنایات رژیم در زندانها و نقش حمید نوری را از طریق دادستانی آلبانی مضافا بر یک نسخه از کتابش «آخرین خنده لیلا» (خاطرات زندانهای رژیم آخوندی) را در اختیار دادستانی سوئد قرار داد.
۱۷-خواهر مجاهد خدیجه برهانی که ۶برادر مجاهد و همسر یکی از برادرانش در رژیم آخوندی بهشهادت رسیدهاند و سرنوشت خانواده آنها آینه تمام نمایی از جنایتهای این رژیم است گواهی داد:
– «بزرگترین برادر خانواده، محمد مهدی برهانی زندانی سیاسی زمان شاه بود. وی در مرداد ۶۱ دستگیر و در زندان اوین زیر شکنجه بهشهادت رسید. وی به هنگام شهادت ۲۷ساله بود. محمدعلی برهانی ۲۴ساله، در شهریور۱۳۶۰ در قزوین اعدام شد. پیکر او را به شرط نگرفتن مراسم، تحویل پدربرهانی دادند اما مردم بهطور گسترده در تشییع جنازه او شرکت کردند. دو برادر دیگر، احمد برهانی ۲۷ساله در قتلعام زندانیان در اوین در مرداد ۶۷ و محمد حسین برهانی ۲۵ ساله در مرداد ۶۷ در گوهردشت اعدام شدند.
مجاهد شهید مینو محمدی همسر محمد مهدی برهانی در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در قزوین بهشهادت رسید.
همچنین محمد مفید برهانی در عملیات فروغ جاویدان و محمدحسن برهانی در عملیات چلچراغ بهشهادت رسیدند».
خواهر مجاهد خدیجه برهانی، تنها بازمانده این خانواده، در سال۶۰ در حالیکه ۱۲سال بیشتر نداشت دستگیر شد و بعد از ۸ ماه با وثیقه سنگین توسط پدرش آزاد شد. پدر این خانواده آقای سید ابوالقاسم برهانی یک روحانی سرشناس و مبارز بود که از همان ابتدا به مخالفت با خمینی و سیاستهای ارتجاعیاش پرداخت و به همین خاطر خمینی دستور داد خلع لباس شود.
خدیجه برهانی نحوه شهادت محمد حسین در زندان گوهردشت و نقش دژخیم حمید نوری را همچنان که در سال ۱۳۷۸ در کتاب قتلعام زندانیان سیاسی هم منتشر شده است توضیح داد. وی افزود: بعد از دوندگیهای زیاد فقط ساعت مچی محمد حسین را که در زمان اعدام به دست داشته به پدرومادرم دادند.
۱۸-خواهر مجاهد پروین پوراقبال در گواهی خود از جمله گفت:
– «سال ۶۰ در حالیکه ۱۵ساله بودم دستگیر شدم. مادرم را با من دستگیر کردند. شکنجه شدم و برایم اعدام مصنوعی ترتیب دادند… مجدداً در سال۶۵ وقتی قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش را داشتم دستگیر شدم. مبشری در یک دادگاه ۵ دقیقهای مرا به ۵سال زندان محکوم کرد. در اینجا حمید عباسی و حداد (زارع دهنوی) و مقیسه و سرلک بعضاً به بند میآمدند و سؤال میکردند که آیا سازمان را قبول دارید و به ما فشار میآوردند که بهجای مجاهدین بگوییم منافقین. عباسی مجاهدین شهید اشرف فدایی و منیره عابدینی را شکنجه کرده بود».
خواهر مجاهد پروین پوراقبال اعتراض کرد چگونه است که مزدوری به نام ایرج مصداقی ادعا کرده است که دادستانی سوئد به درخواست او با مجاهدین در آلبانی مصاحبه میکند. نماینده دادستان توضیح داد که این پرونده توسط دادستانی و پلیس سوئد پیش برده میشود و هرکس مدعی شود که در پیش بردن آن نقش دارد، دروغ میگوید.
۱۹- خواهر مجاهد دکتر خدیجه آشتیانی که از اردیبهشت ۱۳۶۱ تا اواخر سال ۱۳۶۴ در زندان بوده است در گواهی خود گفت:
– «من چندین بار هنگام ملاقاتهای خانوادهام در قزلحصار، حمید عباسی را بدون چشمبند دیدهام. در واقع او همیشه همراه مقیسهای و سایه او بود. یک بار در ملاقات مادرم داشت با اشاره به من چیزی میگفت، مقیسهای او را کشید و به دیوار کوبید که چرا داری با اشاره با دخترت صحبت میکنی؟».
– «برادرم مجاهد شهید مهدی آشتیانی، ۱۹سالش بود که در سال ۱۳۶۳ دستگیر شد و ۸سال حکم گرفت. فقط یکبار در عید ۶۴ از پشت شیشه و با گوشی با او ملاقات کردم. مهدی را سال ۶۵ به گوهردشت بردند. مقیسهای با نوری و بقیه پاسداران با زندانیان در گوهردشت برخورد کرده بودند و خرداد ۶۷ بیش از ۱۲۰نفر را جدا کردند و به اوین بردند. ما همان موقع شنیدیم که این عده را برای اعدام به اوین بردند، اما نمیخواستیم این حرف را باور کنیم».
– «مهدی در آخرین ملاقاتش قبل از اعدام به مادرم گفت که دو روز است که تلویزیون را از اتاق ما برده و روزنامه هم ندادند و وضع غذا هم نامرتب است. به برخی زندانیان گفتهاند میخواهیم همه شما را اعدام کنیم، نیازی به غذا ندارید. البته اگر ما را اعدام کنند از سرنوشتمان با آغوش باز استقبال میکنیم و به همه بگویید مرا حلال کنند و ببخشند…».
– «بعداً ملاقاتهای زندانیان سیاسی در کل ایران قطع شد. اما ما مستمر به جلوی اوین میرفتیم. وقتی ما جلوی زندان اوین بودیم برخی اوقات پاسداری میآمد و اسامی چند نفر را میخواند و میگفت اینها اعدام شدهاند بروید و ساکشان را بگیرید. یکی از آنها مجاهد شهید مسعود مقبلی بود که پدرش هنرمند معروف عزتالله مقبلی بود که بهخاطر تاثر ناشی از اعدام پسرش سکته و فوت کرد».
– «روز ۲۶ آبان ۶۷ پاسداری به خانه ما آمد و به مادرم گفت که مهدی را اعدام کردیم و فردا بیایید کمیته تهران پارس ساکش رابگیرید. فردا به کمیته تهران پارس رفتیم. برادرم به داخل رفت و ساک مهدی را گرفت».
– «در سال ۱۳۶۹ من و خواهرم مریم تصمیم گرفتیم به سازمان بپیوندیم اما دستگیر شدیم و من یک سال در زندان و تحت فشار و شکنجه بودم. خواهرم مریم بعد از آزادی با سازمان ارتباط برقرار کرد و مجدداً میخواست از کشور خارج شود. او روز ۱۰مهر ۷۱ از خانه خارج شد و دیگر برنگشت و ما مطمئن بودیم دستگیر شده است. ما بهدنبال او به زندانها رفتیم. در مقابل زندان اوین به مادرم گفتند مریم دستگیر شده اما مادرم هر چقدر پیگیری کرد ملاقات ندادند و نهایتاً گفتند به پزشکی قانونی بروید. ولی در پزشکی قانونی هم او را پیدا نکردیم. مادرم دوباره رفتن و پرس و جو در زندانها را شروع کرد. اما همگی منکر شدند و میگفتند ما او را دستگیر نکردیم. از آن پس مادرم هر هفته از شنبه تا چهارشنبه هر روز برای پیدا کردن مریم به یک محل میرفت و همه اظهار بیاطلاعی میکردند. نهایتاً در شهریور ۷۲ پاسدار عباسی به مادرم گفت، میخواست نزد مجاهدین برود او را کشتیم!».
۲۰-بازی «چند وجهی» اطلاعات آخوندها در پرونده دژخیم حمید نوری از طریق مزدور ایرج مصداقی توسط شماری از شاکیان و شاهدان مورد اشاره قرار گرفت.
-اصغر مهدیزاده در گواهی خود گفت: «من در سال ۱۳۶۲ در بند۱۹ گوهردشت با ایرج مصداقی بودم. وقتی شرایط سخت و سرکوب زیاد شد. یک روز او را بیرون بردند و بعد از سه چهار ساعت به بند برگشت وسط سالن صبحی رئیس زندان و چند پاسدار میز گذاشته بودند مصداقی پشت میز رفت و سازمان و تشکیلات بند را محکوم کرد و تعهد داد که به قوانین زندان پایبند باشد… او را هرازگاهی بیرون میبردند و بر میگرداندند».
– اکبر صمدی در گواهی خود گفت: «روز ۱۰مرداد ۱۳۶۷ داوود لشکری به بندمان آمد. گفت محکومیت ۱۰ساله و بالای ۱۰ سال بیرون بیایند. سمت راست من ایرج مصداقی نشسته بود، نیم خیز شد، لشگری به او گفت تو نمیخواهد بیایی، بشین. پیش از این هم داوود لشکری هوای او را داشت».
– محمود رویایی خاطرنشان کرد حتی یک بار هم ندیده است که مصداقی مانند سایر هواداران مجاهدین مورد ضرب و شتم پاسداران قرار گرفته باشد.
-حسین فارسی با نشان دادن توئیت ایرج مصداقی به تاریخ ۴مهر ۹۹ بخش دیگری از بازی اطلاعات آخوندها برای لوث کردن جنبش دادخواهی را مورد تأکید قرارداد. مزدور مزبور در توئیت خود بهنحوی ابلهانه نوشته بود: «بنا به درخواست مکرر ما شاکیان اصلی پرونده، پلیس سوئد برای تحقیق به آلبانی میرود». نماینده دادستان گفت این پرونده و مراحلی که طی میکند دست هیچکس جز قضاییه سوئد نیست.
– محمد زند و مجید صاحب جمع با ذکر سوابق و استناد به اطلاعیه ۲۴ آبان ۹۸ کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت و نوارهای صوتی مقیسهای و رازینی یادآوری و خاطرنشان کردند در حالیکه مأمور رژیم میخواست دستگیری حمید نوری را سورپریزیتر و تازه جلوه دهد، معلوم شد که مقیسهای از قبل خبر داشته که قرار است نوری در این سفر دستگیر شود. او به صدای خودش میگوید خلبان ایرانی و زن مطلقه، دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای حمید نوری به این کشور مطلع کرده بودند. اما در سناریوی وزارت اطلاعات، مصداقی میخواست چنین جلوه بدهد که گویا موضوع برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد ناشناخته و نا معلوم بوده است».
۲۱-گواهیهای مجاهدین در اشرف۳ دربارهٔ قتلعام زندانیان سیاسی و نقش دژخیم حمید نوری (عباسی) که استماع آن ۱۰ روز به درازا طول کشید، گوشههایی از مشاهدات شماری از مجاهدانی است که یا خودشان یا اعضای خانواده آنها شاهد یا قربانی قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ بودهاند. حوزهٔ گواهیها هم اساساً محدود به زندان گوهردشت و سوژهٔ آن حمید نوری فقط یکی از هزاران جانی وقاتل و شکنجهگر دستپروردهٔ این رژیم در ۴۲سال گذشته است.
این گواهیها مربوط به زندان گوهردشت و اندکی از اوین است از سوی کسانی است که از قتلعام در این دو شکنجهگاه جان بدر بردهاند. اما بسیار است زندانهایی در سراسر ایران که همه زندانیان آنها را قتلعام کردند و حتی یک نفر هم زنده نمانده تا روایتگر واقعه باشد. اگر ابعاد آنچه در آن ماهها در تمامی زندانها چه در تهران و چه در سراسر ایران گذشته را در نظر بیاوریم جای هیچ تردیدی نمیگذارد که قتلعام ۱۳۶۷ بزرگترین جنایت سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم است. جنایتی که مسئولانش همچنان در رأس هرم قدرت در میهن اشغال شده ما هستند.
۲۲-تردیدی نیست که دژخیم حمید نوری (عباسی) با هر معیاری مرتکب جنایت علیه بشریت شده و باید مجازات شود. در عینحال ابهامی وجود ندارد که در ردههای بسیار بالاتر از او، جانیانی مانند حسینعلی نیری، مصطفیپور محمدی، علی مبشری، غلامحسین اژهای، اسماعیل شوشتری، مرتضی اشراقی و… انبوهی آخوند و پاسدار جنایتکار هستند که در قتلعام زندانیان سیاسی مرتکب جنایات بسیار شده و سزاوار کیفر هستند. واضح است که سردمداران و سرکردگان گذشته و حال رژیم، مشخصاً خامنهای، رئیسی، روحانی و سایرین، بالاترین مسئولیت را در قتلعام۶۷ و اعدامهای بعد از ۳۰خرداد ۶۰ تا کشتار جوانان شورشگر در قیام آبان۹۸ به دوش میکشند. به واقع هیچیک از سردمداران رژیم نیست که دستش بخون فرزندان این میهن آلوده نباشد و مرتکب جنایت علیه بشریت نشده باشد.
۲۳-تردیدی نیست که رژیم با گروگانگیری و شانتاژ و ارائه مشوقهای تجاری و سیاسی تلاش میکند دژخیمانش را از عدالت برهاند. آخوندها ۴۰سال است که از یکسو به جنایات تروریستی در کشورهای مختلف مبادرت میکنند و از سوی دیگر شهروندان اروپایی و آمریکایی یا افراد دو تابعیتی را به گروگان میگیرند تا با تروریستها و دژخیمان دستگیر شده خود مبادله کنند. سیاست مماشات باعث شده است رژیم همچنان به تجارت جنایتکارانه و ننگین با جان انسانهای بیگناه ادامه دهد. همزمان با تشکیل دادگاه اسدالله اسدی دیپلمات تروریست رژیم آخوندها در بلژیک، به ناگهان اعلام شد که حکم جنایتکارانه اعدام دکتر احمد رضا جلالی که سه سال پیش توسط دیوانعالی آخوندها تأیید شده بود، بهزودی اجرا میشود. این در حالیست که ظریف وزیر خارجه آخوندها وقتی در مورد گروگانهای خارجی در ایران مورد سؤال قرار میگیرد، بهنحو مسخرهای پاسخ میدهد قضاییه ما مستقل است، اما روز ۱۳ آذر وقیحانه گفت: «ایران چندین پیشنهاد را درباره تبادل زندانیان روی میز گذاشته است. هر زمان که احتمال تبادل وجود داشته باشد، این کار انجام خواهد شد. ما در این فرایند مشارکت میکنیم. این به نفع همه خواهد بود».
۲۴-کمیسیون قضایی، با یادآوری اینکه در بردن دژخیم نوری از عدالت به هر بهانهای، اقدامی بر ضد عدالت و در جهت تشویق رژیم به خونریزی و تروریسم بیشتر است، تأکید میکند اجرای عدالت در مورد دژخیمان و تروریستهای رژیم آزمایش بزرگ اتحادیه اروپا و کشورهای عضو در پایبندی به ارزشهای دموکراتیک و اصول جهانشمول حقوقبشر است. تنها با یک سیاست قاطع در مقابل دیکتاتوری مذهبی، میتوان به تجارت در مورد جان و خون انسانهای بیگناه پایان داد. هر گونه نرمش و امتیاز در برابر این رژیم مشوق جنایت است. کمیسیون نسبت به شانتاژ و هر گونه فشار و بازیهای سیاسی رژیم علیه سوئد هشدار میدهد.
۲۵- مقاومت ایران همچون پرونده دیپلمات تروریست و مزدوران در بلژیک، تمام تلاش خود را برای قرار دادن جنایتکاران در برابر عدالت در سطح جهانی و در کشورهای اروپایی بهعمل میآورد. اما ابهامی نداریم که دادگاه بزرگ خلق قهرمان ایران که بر خرابه نظام جنایت ولایت فقیه با رعایت کلیه موازین حقوقی و استانداردهای بهرسمیت شناخته شده بینالمللی برپا خواهد شد تنها پاسخ واقعی و تاریخی این جنایتهای وصف ناپذیر است. آن روز ابعاد جنایت آخوندها و مظلومیت خلق محروم ایران و فرزندان مجاهدش برای همه جهان و تاریخ عیان خواهد گردید.
شورای ملی مقاومت ایران
کمیسیون قضایی
۲۵ آذر ۱۳۹۹
۱-در ۲۲نوامبر و ۲۵نوامبر و اول دسامبر ۲۰۱۹ در سه نوبت چندین لیست از زندانیانی که شاهد جنایتهای دژخیم حمید نوری (عباسی) بودند و همچنین خانوادههایی که عزیزانشان در قتلعام زندانیان مجاهد در سال ۱۳۶۷ بهشهادت رسیدهاند و اکنون در اروپا و آمریکا و کانادا اقامت دارند و یا در صفوف مجاهدین در اشرف۳ در آلبانی بهسر میبرند، در اختیار مقامات قضایی ذیربط قرار گرفت. همچنین اعلام گردید که حدود ۹۰۰زندانی سیاسی آزاد شده در اشرف۳ آماده شهادت دادن درباره جنایات رژیم در زندانهایش هستند. همزمان شماری از شاهدان، گواهیهای مکتوب و دقیق با ذکر تاریخ و اسامی در مورد دژخیم حمید عباسی و نقش او در شکنجه و اعدام و سرکوب زندانیان برای طرفهای ذیربط ارسال و کتابها و مقالات و گزارشهایی را هم که در ۳۰سال گذشته در این باره نوشته بودند ضمیمه کردند. شاهدانی که در قتلعام حضور داشتند شاکی هم هستند.
۲-بهرغم محدودیتهای ناشی از اپیدمی کرونا که سفر را بسیار سخت و یا ناممکن میکرد، شمار قابل توجهی از زندانیان آزاد شده مقیم کشورهای اروپایی در فاصله ماههای ژانویه تا دسامبر ۲۰۲۰ بهصورت حضوری و یا از طریق ویدئو کنفرانس توسط مقامات قضایی مسئول پرونده در سوئد استماع شدند که به برخی از آنها در اطلاعیه ۱۳ تیر ۹۹ کمیسیون قضایی اشاره شده است. هواداران از بند رستهٔ مجاهدین، نصرالله مرندی، رضا شمیرانی، علی ذوالفقاری، مهرداد کاووسی، اکبر بندعلی، رمضان فتحی، احمد ابراهیمی، محسن زادشیر، رضا فلاح، محمد خدابنده لویی و حمید خلاق دوست در این شمارند.
۳-در مرداد ۹۹ دادستانی آلبانی به مشاوران حقوقی در اشرف۳ اطلاع داد که دادستانی سوئد قصد دارد با شاهدان قتلعام یا کسانی که عزیزانشان بهشهادت رسیدهاند مصاحبه کند و مجدداً خواستار لیست قربانیان است. متعاقباً مصاحبهها از ۱۷ آبان شروع شد و به مدت ۱۰ روز ادامه یافت. برخی شاهدان و شاکیان مجاهد خلق که اسامی آنها در زیر آمده است بهخاطر اهمیت اطلاعاتشان دو نوبت استماع شدند. شمار دیگری از شاهدان که در زمان قتلعام در زندان گوهردشت بوده و جنایات دژخیم حمید نوری را از نزدیک دیده بودند، از جمله مجتبی اخگر، آزاد علی حاجیلویی، حیدر یوسفلی و محمد سرخیلی شهادتهای خود را بهصورت کتبی ارسال کردند.
۴-اصغر مهدیزاده زندانی سیاسی در فاصله سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۳ گواهی داد برای اولین بار حمید نوری را در سال ۶۵ در زندان گوهردشت دیده است. او گفت:
– «در آن زمان من درخواست داده بودم که به زندان رشت منتقل شوم، حمید نوری به من گفت تا زمانی که همکاری نکنی انتقال خبری نیست چون شما اتهامتان را هواداری از سازمان ذکر میکنید و سرموضع هستید».
– «دوبار بهخاطر ورزش جمعی ما را به اتاق موسوم به گاز بردند که هیچ روزنهای نداشت که بعد از یکی دو ساعت بهخاطر عرق زیاد زیرپای ما خیس شده و آب جمع میشد که با اعتراض و فریاد و درزدن مستمر در را باز کردند. در این هنگام تونلی از دژخیمان درست میکردند که ناصریان و عباسی و لشکری در ابتدایش بودند و اتهام ما را میپرسیدند. همین که میگفتیم هوادار مجاهدین، با مشت و کابل و چوب ما را میزدند و به پاسداران و دژخیمان بعدی پاس میدادند. همچنین بهخاطر ورزش جمعی در فروردین ۶۶ دوازده نفر از مجاهدین را برای تجدید محاکمه به اوین بردند و به ما حکم شلاق و کابل دادند که در گوهردشت توسط ناصریان و لشکری و عباسی و شکنجهگران دیگر اجرا شد».
– «در بهار۶۷ ناصریان و عباسی نزد ما آمدند و گفتند کسی که اتهامش را مجاهد میگوید باید منتظر باشد تا تعیین تکلیفش کنیم.
روز ۸مرداد ساعت ۱۲۲۰ از دریچه کوچکی دیدم پاسدار لشکری و عباسی زندانیان را چشم بسته به سمت در خروجی هواخوری برده و بعد وارد سوله کردند که بعداً فهمیدم آنها را برای اعدام بردهاند».
– «صبح ۱۰مرداد عباسی آمد در سلولها را باز کرد و گفت همه چشمبند بزنند بیایند وسط راهرو بعد ما را به صف کرد و آورد توی راهرو اصلی که ابتدای آن داوود لشکری پشت یک میز کوچک نشسته بود و از تکتک افراد سؤال و جواب میکرد که اصلیترین سؤال اتهام بود. هرکس میگفت هواداری یا هواداری از سازمان مجاهدین اینها را تحویل حمید عباسی میداد و حمید عباسی میبرد راهرو مرگ. در این روز در راهرو غوغایی بود هر ساعت تعداد نفرات زیاد میشد. در این روز ۱۵ سری اعدام کردند سریهای ۱۰نفره و ۱۵نفره . روز دوشنبه ۱۷مرداد مرا فرستادند به بند فرعی ۷ که از یکطرف به سلولهای انفرادی اشراف داشت. با سلول اولی تماس گرفتم دیدم مجاهد شهید هادی محمدنژاد است. گفت که مرا امروز بردند به سالن مرگ از من همکاری اطلاعاتی میخواستند چون قبول نکردم فردا مرا برای اعدام میبرند. او پنجمین نفر خانوادهاش بود که اعدام میشد. روز سهشنبه مرا بردند به راهرو مرگ پر از زندانی بود که با چشمبند نشسته بودند. بعد از چند دقیقه پاسداری گفت شیرعسلیها بلند شوند. که بعداً فهمیدم مقصودش اعدامیهاست. وقتی ۱۲ نفر انتخاب شدند و رفتند جلوی در، تعداد دیگری هم رفتند که از آنها سبقت بگیرند و شعار یاحسین، زنده باد آزادی، درود بر رجوی و مرگ بر خمینی میدادند. پاسداری گفت این دیگه چیه که در اعدام هم سبقت میگیرید؟ یکی از زندانیها از عقب با صدای بلند گفت تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگیری نمیفهمی و قرار هم نخواهی گرفت. بعد دو سه سری دیگر را برای اعدام بردند. سری چهارم بود که یک پاسدار آمد مرا بلند کرد برد داخل سالن مرگ. از زیر چشمبند مشاهده کردم نزدیک سن پر از اجساد است. سری چهارم را که آوردند، شعار میدادند مرگ بر خمینی- درود بر رجوی- زنده باد آزادی. پاسدار چشمبند مرا باز کرد. پاسدارها تحت تاثیر فضا و شعارهای بچهها هیچ حرکتی نمیکردند. در اینجا ناصریان خطاب به دیگران میگفت چرا ساکت نشستهاید اینها خبیثند. ناصریان و عباسی و لشکری به سمت بچهها رفتند و زیر پایشان را خالی کردند. از نفر چهارم بچهها خودشان را با شعار درود بر مجاهد و درود بر رجوی و مرگ بر خمینی، پرتاب میکردند و زیر پایشان را خودشان خالی میکردند. من طاقت نیاوردم و بیهوش شدم. بعد از مدتی پاسداری آب روی صورتم ریخت و بهوش آمدم و مرا به محل قبلی برد».
– «بعد از اعدامها هم ناصریان با عباسی آمدند به بند ۱۳ همه نفرات را بردند داخل ”حسینیه“ که آنجا ما را تهدید کردند که مبادا فکر کنید اعدام تمام شده. هر کسی تشکیلات راه بیندازد دوباره طناب دار برقرار است. ما اخبار شما را داریم. بین شما نفر داریم. . . »
۵- محمود رویایی که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت بوده در گواهی خود گفت:
– «دادگاه من کمتر از ده دقیقه بدون وکیل و تشریفات قانونی توسط یک آخوند عصبانی برگزار شد. او کیفرخواست را خواند اما همین که خواستم دفاع کنم گفت حرف نزن، آیا حاضر به مصاحبه تلویزیونی هستی یا نه؟ گفتم من کاری نکردم و چیزی هم برای گفتن ندارم. وقتی دید مصاحبه نمیکنم من را از اتاق بیرون انداخت و گفت حکمت اعدام است. بعد از دوندگیها و هزینههای کلانی که پدرم کرد، سه ماه بعد به من ده سال زندان ابلاغ کردند».
– «مرا در آذر ۱۳۶۰از اوین به قزلحصار منتقل کردند. در بدو ورود موی سر و ابرویم را تراشیدند و با زدن و تهدید وادارم کردند آنها را بخورم. بعد همراه با ۴۵نفر دیگر در یک سلول یک و نیم متر در دو و نیم متر جا دادند».
– «۱۷فروردین ۶۵ ما را از قزلحصار به بند ۲گوهردشت منتقل کردند. از همان ابتدا اذیت و آزار ما شروع شد. ما هم با نگرفتن غذا و یا تحریم هواخوری اعتراض میکردیم. اولین بار حمید عباسی را همراه ناصریان در بند ۲گوهردشت دیدم».
– «روز ۱۲ تیر۶۶ داود لشکری وارد بند شد و گفت هواخوری را باز میکنم هر کس برود ورزش دست و پا و دندهاش را میشکنم. هواخوری را باز کردند و ما ورزش را شروع کردیم. در پایان ورزش پاسداران اسامی ما را نوشتند و یک به یک صدا کردند. در بیرون بند پاسداران تونلی تشکیل داده بودند و با وسایل مختلف مثل چوب و آهن و کابل، ما را میزدند و از این تونل رد میکردند. صدای حمید عباسی هم در میان پاسداران بهخوبی شنیده میشد. پس از عبور از این تونل ما را که بدنمان بعد از ورزش داغ بود از جلو کولر خیلی بزرگی عبور دادند و وارد اتاقی کردند که هیچ منفذی برای تبادل هوا نداشت. خودمان اسم این محل را اتاق گاز گذاشتیم. چون هوا نداشت».
– «روز چهارشنبه ۱۲مرداد ۶۷ حمید عباسی را چند نوبت در راهرو مرگ دیدم. در محل راهرو حدود ۴۰نفر از بندهای مختلف آورده بودند. نیم ساعت بعد از ورود به راهرو مرگ دیدم حمید عباسی یک لیست حدود ۱۵نفره را خواند و آنها را از در چوبی وسط راهرو عبور دادند. بعد از آن دو نوبت دیگر هم حمید عباسی اسم زندانیان را خواند و به همان سمت هدایت کرد. در آن زمان نمیدانستم که آنها را برای اعدام میبرند».
– «در همان روز من و یک نفر دیگر به اتاق شماره ۴ بند۲ منتقل شدیم. در اینجا مجاهد شهید سیامک طوبایی را دیدم و او گفت همه بچهها را کشتند. در روز هشتم مرداد خواهری در سلول انفرادی مجاور بند به سیامک با مورس اطلاع داده بود که زندانیان را نزد هیأتی میبرند و بعد اعدام میکنند. روز نهم مرداد در یک بند دیگر صحنه رفت و آمد آمبولانسها و جابهجایی اجساد را شنیده بودند».
– «در روزهای آخر شهریور ناصریان و حمید عباسی به بند آمدند و ناصریان تهدید کرد و گفت فکر نکنید اعدامها تمام شده. . . ».
محمود رویایی به نماینده دادستانی سوئد گفت انتشار فایل صوتی ناصریان و رازینی که در ۲۴ آبان ۹۸ از سوی شورای ملی مقاومت صورت گرفت جای تردیدی باقی نمیگذارد که فردی که در سوئد بازداشت شده است، همان حمید عباسی (نوری) است که از عاملان قتلعام است. رویایی در رابطه با تشریح جزییات شکنجهها و اعدام و قتلعام نسخهای از ۵جلد کتاب خود تحت عنوان آفتابکاران را برای ثبت در پرونده ارائه کرد.
وی در مورد وضعیت خانواده شهیدان قتلعام و حالات برخی از آنان گفت: وقتی آزاد شدم با مجاهد خلق آزاد علی حاجیلویی به خانه مجاهد شهید حمید لاجوردی رفتیم. مادر حمید، بچههای حمید را صدا کرد و گفت بیایید عموها آمدهاند. بچهها من و آزادعلی را به اتاق پدربزرگشان بردند. همین که سلام کردم پدر نگاهی به من کرد و گفت حمید چرا کشتنت؟ مادر گفت این حمید نیست. این محمود دوست حمید است. اما پدر دست بردار نبود یک ریز میگفت چرا کشتنت؟ مگر از دیوار مردم بالا رفته بودی؟ مگر دزدی کرده بودی؟ مگر همه اهل محل تو را دوست نداشتند؟ چرا کشتنت؟. . . .
۶- حسین فارسی که از سال ۶۰ تا ۷۲ در زندان بوده است به تفصیل ماجرای ضرب و شتم و زخمی شدن خودش توسط حمید نوری و همچنین وقایع راهرو مرگ را توضیح داد. او گفت:
– «من در بهمن ۱۳۶۶ به همراه ۱۸۰تا ۱۹۰ زندانی دیگر از اوین به گوهردشت منتقل شدم. بهمحض ورود پاسدارها یک تونل درست کرده بودند و وقتی ما وارد تونل میشدیم با کابل و چوب و میله آهنی شروع به زدن ما میکردند تا وقتی از تونل خارج بشویم. وقتی ما را به بند بردند خیلی سرد بود، ما را مجبور کردند لباسهایمان را در بیاوریم و بعد با کابل و شلاق و چوب و مشت و لگد دوباره شروع به زدن ما کردند و همه را زخمی کردند. حمیدعباسی هم حضور داشت و همه را با کابل میزد. چند روز بعد ما را به اتاق داوود لشکری معاون زندان بردند. او اتهام ما را میپرسید و وقتی میگفتیم هوادار مجاهدین آنقدر میزدند که حرفمان را پس بگیریم و بگوییم منافقین. ما را بهخاطر خواندن نماز جماعت مورد ضرب و شتم قرار دادند و تعدادی را به انفرادی بردند. ناصریان رئیس و لشکری معاون زندان و یک پاسدار بهنام بیات رئیس بهداری و حمید عباسی مدیر دفتر ناصریان در آنجا بود. پاسدارانی به اسامی فرج، تبریزی، شیرازی از نگهبانان بند بودند».
– «روز ۸مرداد ۱۳۶۷ ساعت۷ صبح ما را به محل دادیاری بردند. آنجا روی زمین نشسته بودم . چشمبندم را از داخل مقداری ساییده بودم و نازک شده بود و از زیر آن محیط و افراد را میدیدم. آنجا دیدم دو پاسدار با اسلحه یوزی پشت در اتاق دادیاری نشستهاند. فهمیدم که اوضاع غیرعادی است چون وارد کردن سلاح به زندان ممنوع بود».
– «روز جمعه ۲۱ مرداد حمید عباسی اسم حدود ۲۰نفر را خواند و برای اعدام بردند. حمید عباسی با خنده میگفت بیایید عاشورای مجاهدین است، عاشورای مکرر مجاهدین. . . ».
– «روز ۲۲مرداد ساعت ۹شب ناصریان اسامی یک گروه دیگر از زندانیان را خواند و عباسی آنها را برای اعدام برد».
حسین فارسی در توضیحات خود یادآوری کرد: برادرم حسن فارسی را روز ۷مرداد در اوین اعدام کردند، خودم در انفجار تروریستی رژیم در آبان ۱۳۷۸ قرارگاه حبیب در عراق، مجروح شدم و یک چشمم را از دست دادم. در مرداد ۱۳۸۸ در اشرف مورد تهاجم مزدوران نیروی قدس قرار گرفتیم و با ۳۵نفر دیگر به گروگان گرفته شدم و ۷۲روز اعتصاب غذا کردیم و در یک قدمی مرگ بودیم. اما هیچکدام از اینها سختتر از لحظهای نبود که فهمیدم بسیاری از دوستانم اعدام شدهاند و من زنده ماندهام… »
۷- محمد زند که از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۱در زندان بوده و در موشکباران لیبرتی در ۷آبان ۹۴ که بهشهادت ۲۴تن مجاهد خلق منجر شد بهشدت زخمی شده است ابتدا توضیح داد که ناگزیر است در فواصل کوتاه مصاحبه را برای چند دقیقه ترک کند و نمیخواهد این اسباب سوءتفاهم شود. او در گواهی خود به تفصیل به زمینهسازیها برای قتلعام اشاره کرد و توضیح داد زندانیان را از مدتها قبل به سه دسته سفید و زرد و قرمز تقسیم کرده بودند. در اواخر ۱۳۶۶ زندانیان ابدی را به اوین منتقل کردند و به انحاء مختلف گفته بودند بهزودی همه را تعیینتکلیف میکنیم. محمد زند گفت:
– «من ابتدا در اوین مورد بازجویی قرار گرفتم و بعد به قزلحصار منتقل شدم پس از دو سال برای بازجویی مجدد و شکنجه به اوین منتقل شدم از آبان ۶۲ تا خرداد۶۴در اوین بودم و سپس به گوهردشت منتقل شدم…»
– «پنجشنبه ۶مرداد ۱۳۶۷ بهخاطر اینکه ورود روزنامه را قطع کردند دست به اعتصاب غذا زدیم و در جلوی در بند اعتراض کردیم که منجر به بیرون کشیدن من و ۱۰ زندانی دیگر شد و بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم. یکی از دندهها و انگشت پایم شکست. سپس ما را به داخل بند فرستادند».
– «صبح روز شنبه ۸مرداد یک پاسدار در بند را باز کرد و گفت این اسامی که میخوانم سریع بیرون بیایند. اسامی اون ۱۱نفر رو خواند ولی به جای من اسم برادرم (مجاهد شهید رضا زند) را خواند که فکر میکنم تنها بهخاطر تشابه اسمی بود و من همیشه افسوس میخورم، کاش اسم من را خوانده بودند. رضا به من گفت فکر نمیکنم همدیگر را دوباره ببینیم!»
– «روز ۱۲یا ۱۳مرداد از طریق مورس از داریوش حنیفه پورزیبا مطلع شدیم که قتلعام زندانیان راه افتاده است. داریوش در همان ایام سربدار شد. بعدها فهمیدم رضا و بقیه همان روز اعدام شده بودند. همه آنها اتهام خود را مجاهد اعلام کرده بودند. تمام موضوع به هویت افراد یعنی کلمه مجاهد بر میگشت. آقای منتظری جانشین وقت خمینی گفته است که احمد خمینی گفته که روزنامه خوان آنها هم باید اعدام شوند. هر کسی سر هویت خود باشد باید اعدام شود».
– «روز ۱۵ مرداد در راهرو مرگ داوود لشکری اسامی چند نفر را خواند و به سمت حسینیه که محل اعدامها بود بردند. سپس لشکری با حمید عباسی برگشت در حالیکه حمید عباسی یک دسته چشمبند دستش بود که احتمالاً مربوط به زندانیانی بود که اعدام شده بودند. پس از مدتی حمید عباسی لیست جدیدی را خواند که ناصر منصوری که کمرش شکسته بود و روی برانکارد بود نیز جزء همین دسته بود که به سمت محل اعدامها بردند».
– «در روزهای ۱۸مرداد و ۲۲ مرداد در راهروی مرگ من صدای حمید عباسی را میشنیدم که لیست اعدامیها را میخواند. روز ۲۳ یا ۲۴مرداد ناصریان و حمید عباسی به یکباره در سلول مرا باز کرده و گفتند اگر اسم دوستانت در تشکیلات زندان را بدهی زنده میمانی و اگر نه اعدامت میکنیم من گفتم کسی را نمیشناسم. در این موقع یک پاسدار یا خود ناصریان، چند برگ کاغذ سفید و یک قلم به من داد و رفت. از آن روز ۴یا ۵ پاسدار در هر سه وعده غذایی وارد سلولم میشدند و مرا مورد ضرب و شتم قرار میدادند و میرفتند. این کار نزدیک به ۲ هفته ادامه داشت و بعد دست برداشتند و البته من هم چیزی ننوشتم».
– «در آبان۶۷ پدرم را به زندان اوین خواستند و به وی گفتند که شناسامه رضا را بده تا شماره قبر پسرت را بدهیم. پدرم گفت شناسنامه را دارم ولی نمیدهم. او را تهدید کردند که نباید مراسم بگیرد که پدرم قبول نمیکند. پدرم را ۲-۳ روز در زندان نگه داشته و برایش اعدام مصنوعی ترتیب دادند که او را بترسانند. پدرم در جواب آنها میگوید اگر اعدامم کنید پیش پسرم میروم و ترسی از اعدام ندارم. پدر را بعد از اعدام مصنوعی آزاد کردند و او هم رفت و برای رضا مراسم برگزار کرد…».
– «اواخر ۶۸یا اوایل ۶۹ برادر و زن برادرم یک ملاقات حضوری گرفتند که در دفتر ناصریان در زندان اوین انجام شد. در آنجا ناصریان در حالیکه عباسی در کنارش نشسته بود خطاب به برادرم گفت که اگر قبول نکند تشکیلات زندان را بگوید او را اعدام خواهیم کرد. منظورشان این بود که از برادرم و همسرش بهعنوان عامل فشار روی من استفاده کنند».
– «یک مجاهد به نام مجتبی اخگر به من گفت که ناصریان و حمید عباسی بعد از پایان اعدامها او و مجاهد شهید جواد تقوی را شکنجه کردند. ناصریان به آنها گفته بود چون به هیأت مرگ دروغ گفتهاند به شلاق محکوم شدهاند. اولین نفر جواد تقوی بود که به ۱۶۰ ضربه محکوم شده بود. ناصریان۵۰-۶۰ ضربه سنگین به جواد وارد کرد که در این هنگام او را صدا زدند. ناصریان کابل را به دست حمید عباسی داد و عباسی ضربات شلاق را ادامه داد، خون همه جا را پوشانده بود تا اینکه ۱۶۰ضربه تمام شد. هفته بعد نوبت مجتبی اخگر رسید که ناصریان در حضور حمید عباسی ۱۰۰ضربه کابل را که محکومیت مجتبی اخگر بود وارد کرد».
جواد تقوی مدتی بعد از قتلعام یک مرخصی گرفت و در مرخصی برای پیوستن به سازمان اقدام کرد اما کانالش نفوذی از آب در آمد و او را دستگیر و سر به نیست کردند و ما نتوانستیم هیچ خبری از او پیدا کنیم.
۸- مجید صاحب جمع که از سال ۶۱ تا سال ۱۳۷۸ هفده سال در زندانهای خمینی و خامنهای بهسر برده در گواهی خود نحوه محاکمه چند دقیقهای خود و محکوم شدن اولیه به ۱۲سال زندان را توضیح داد و آنگاه به زمینهسازیهای رژیم درباره اعدامهای ۶۷ پرداخت. او در گواهی خود گفت:
– «از روز ۸ تا ۱۵مرداد ۶۷ اندک اندک متوجه شدیم که شرایط ملتهبی در زندان حاکم است. بیاد میآوردیم زمانی در سالهای اول زندان، لاجوردی به ما میگفت اگر روزی نظام در حال سقوط هم باشد، ما در هربندی یک نارنجک میاندازیم و یا یک تیربار کار میگذاریم و شما را به رگبار میبندیم. فکر نکنید که شما زنده از زندان بیرون میروید…».
– «روز ۱۵مرداد پاسداری به بند ما آمد و نام من و چند نفر دیگر را صدا کرد و به راهرو دادیاری سابق که بعداً فهمیدم راهرو مرگ است برد. در آنجا دیدم که هر چند وقت یکبار تعدادی از زندانیان که بعضی را میشناختم و بعضی را نمیشناختم، در یک صف به طرف حسینیه میبردند. حمید عباسی اسامی آنها را میخواند و آنها وسط راهرو پشت سر هم میایستادند .دستهایشان روی شانه همدیگر بود و به طرف انتهای راهرو حرکت میکردند. حدود یک ساعت بعد حمید عباسی به تنهایی یا با پاسدار دیگری برمی گشت. یکبار او یک جعبه شیرینی در دست داشت و به دیگران تعارف میکرد. به یکی از زندانیانی که کنار راهرو نشسته بود نیز تعارف کرد. البته او نگرفت. آن روز یکی از بدترین صحنههای زندگی خود رادیدم. بر روی یک برانکارد در آنطرف راهرو، یک زندانی را آوردند بهنام ناصر منصوری که قطع نخاع شده بود. با همین وضعیت نزد هیات مرگ رفت. مدت کوتاهی بعد خارج شد و او را با سری بعدی به انتهای راهرو بردند، جایی که بعداً فهمیدم همه را اعدام میکنند. صحنه دردناکتری هم بود. یکی از دوستانم بهنام محسن محمد باقر که فلج مادر زاد بود با همین وضعیت اعدام شد. او در کودکی، در یک فیلم سینمایی هم بازی کرده بود. با اینکه هنوز نمیدانستم دقیقاً چه میگذرد، اما بوی مرگ در تمام فضا پیچیده بود. حمید عباسی یک بار که از محل اعدام بر میگشت، به نزدیک ما که در راهروی مرگ نشسته بودیم با تمسخر گفت عاشورای مکرر مجاهدین…».
– «من روز ۲۲مرداد نیز در راهروی مرگ بودم، مشخص بود که هر چه زمان میگذرد عجله رژیم برای اعدامها زیاد و زیاد تر میشود.گویی با کمبود وقت مواجه بود. ناصریان مرتب در راهروها و بندها میدوید. در مدتی که در روز ۲۲ مرداد در راهرو مرگ بودم، اسامی زندانیان را حمید عباسی گروه گروه میخواند و آنها را به سمت محل اعدام میبرد».
– «من همه این اتفاقات را از زیر چشمبند میدیدم. چشمبند روز اول برای زندانی یک مانع برای دیدن است اما روزها و سالهای بعد بخشی از یونیفرم زندانی است که با او همیشه همراه است و میتوان از زیر آن هم دید. دیگر مانع عمدهای برای دیدن او نیست. من ۱۷ سال با چشمبند زندگی کردم و به آن عادت کرده بودم».
– «غلامرضا کیاکجوری یکی از دوستانم بود که قبلاً در هیأت مرگ از مواضعش دفاع نکرده بود، اما وقتی متوجه شد پای هویت سیاسی زندانی و نام مجاهدین مطرح است و بهای آن نیز اعدام است به هیأت مرگ گفت من اشتباه کردم، من هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم. نیری به او گفت تو که قبلاً چیز دیگری میگفتی. غلامرضا گفته بود که قبلاً اشتباه کردم و برگه انزجار را پاره کرده بود. در دقایقی که غلامرضا منتظر تشکیل صف جدید اعدام بود، باب شوخی را با اطرافیان باز کرد و با صدای بلند میخندیدند. حمید عباسی سررسید و چند ضربه لگد به غلامرضا زد. غلامرضا اعتراض کرد و گفت برای چی میزنی دلم میخواهد بخندم…بعد از اعدام وقتی عفو بینالملل از رژیم وضعیت غلامرضا را سؤال کرده بود، وزارتخارجه رژیم به کلی منکر حضور او در زندان شده بود. من سه سال پیش در مصاحبه با عفو بینالملل روز و جزییات اعدام غلامرضا را تشریح کردم».
– «بعد از اعدامها در حالیکه من ۱۲سال محکوم شده بودم، پرونده جدیدی برایم تشکیل دادند . اتهام این بود که در تماس با یکی از اقوامم درصدد عضوگیری برای سازمان بر آمدهام. در سال ۱۳۷۲ به این اتهام به منحکم اعدام دادند و سه سال منتظر اجرای حکم اعدام بودم. این حکم در سال ۷۵ به ابد تبدیل شد. در سال ۷۷ بعد از ۱۶سال حبس مجدداً مرا به دادگاه بردند و با یک حکم جدید سرانجام در فروردین ۱۳۷۸ آزاد شدم».
۹- اکبر صمدی که از سال ۱۳۶۰تا ۱۳۷۰ در زندانهای مختلف بهسر برده و در سال ۱۳۶۵ در پی یک درگیری با پاسداران در زندان قزلحصار بهصورت تنبیهی به گوهردشت منتقل شده بود در گواهی خود گفت:
– «روز۸ مرداد ۶۷ در حالیکه در سلولهای انفرادی بودیم من را همراه تعداد دیگری به راهرو مرگ بردند. داوود لشکری وقتی ما را دید شروع به فحاشی به پاسدارها کرد که چرا ما را بدون اطلاع او اینجا آوردهاند. پاسدارها ما را به بند ۳ که قبلاً در آنجا بودیم برگرداندند. در آنجا حسن اشرفیان من را به اتاق تلویزیون بند برد و گفت داوود لشکری با چند پاسدار یک فرقون طناب به سوله بردند و بعد از مدتی هم بچههای مشهد را به آنجا بردند. بعد هم یک آمبولانس از آنجا خارج شد. گویا بچههای مشهد را اعدام کرده باشند. گروهی از زندانیان مجاهد را از مدتها قبل از مشهد به اوین و در آذر ۱۳۶۶ به گوهردشت منتقل کرده بودند و همه آنها را روز ۸مرداد سر بهدار کردند».
– «روز ۱۰مرداد داوود لشکری به بندمان آمد. گفت محکومیت ۱۰ساله و بالای ۱۰سال بیرون بیایند. من اعتراض کردم؛ ۲ روز پیش از انفرادی آمدیم چه خبره؟ داوود لشکری گفت: دست من نیست همه باید بیایند. من و ایرج مصداقی که سمت راست من نشسته بود، نیمخیز شدیم. اما داوود لشکری به ایرج مصداقی گفت: تو نمیخواهد بیایی، بنشین. پیش از این هم داوود لشکری بهنحوی هوای ایرج مصداقی را داشت. بعد ما را که ۶۰نفر بودیم به دو گروه۳۰نفره تقسیم کردند و به فرعی یک پایین فرستادند…».
– «روز ۱۲مرداد ما را به راهرو مرگ بردند. ساعت ۳و نیم بود. یکی از بچههای هم بند قبلی، کنارم نشسته بود. او در جریان همه خبرها بود. او به من گفت این هیات مرگ است و به دروغ میگویند، هیات عفو. همه بچهها را دارند اعدام میکنند. از پنجم اعدام در اوین و از هشتم اینجا شروع کردند. به بچهها سه برگه میدهند که شامل وکالت نامه، وصیت نامه و نامه به خانواده است.
مجاهد شهید محمدرضا شهیر افتخاری که روبهروی من نشسته بود گفت: انقلاب خون میخواهد و خونش را ما باید بدهیم. مجاهد شهید بهزاد فتح زنجانی که همانجا نشسته بود گفت: بار انقلاب هر بار بدوش یکی بوده. این بار بار بدوش ماست. این دو قهرمان همان روز بهدست دژخیمان حلقآویز شدند…
همین برخوردها ناصریان و پاسداران و حاکم شرع را دیوانه میکرد. آنها از اینکه با چنین افرادی سرو کار داشتند، عقدهای و غرق حقارت شده بودند. آنروز آنقدر عجله داشتند که حمید عباسی، یک نفر را که در لیستشان نبود اشتباهی اعدام کرد».
– «روز پانزدهم مرداد۶۷ ناصریان همه کارکنان گوهردشت را به سالن مرگ آورد و گفت کسی از تأسیسات، بهداری و آشپزخانه جا نماند. در واقع همه را برای مشارکت در قتلعام مجاهدین به راهروی مرگ آورد. آنها میخواستند همه را در جنایت سهیم کنند که در رازداری سهیم باشند. کاری که در سال ۶۰ هم برای اثبات وفاداری به خمینی انجام میدادند».
– «من در سال ۶۰ بهزاد نبوی وزیر صنایع، سرحدیزاده وزیر کار و احمد توکلی را در اوین دیدم که برای شرکت در جوخه تیرباران زندانیان سیاسی آورده بودند. وزرای رژیم هم در اعدام دست داشتند».
– «در ۱۵ مرداد عبدالرضا اکبری منفرد را هم اعدام کردند. او همکلاسی من و نوجوان بود. و قبل از۳۰ خرداد دستگیر شده بود. یکسال حکم داشت ولی او را تا سال ۶۷ نگهداشتند و در ۱۵مرداد اعدام کردند».
– «چند بار که ما ورزش جمعی میکردیم، حدود ۵۰پاسدار با کابل برق در دوطرف میایستادند و یک تونل تشکیل میدادند. ما که از بین آنها رد میشدیم، ما را با کابل میزدند و ما را به اتاقی منتقل کردند که هیچ منفذی نداشت و ما آنرا اتاق گاز مینامیدیم، در اتاق گاز احساس خفگی میکردیم و روی زمین میافتادیم. بقدری عرق میکردیم که کف اتاق آب جمع میشد. عباسی از همین دژخیمان بود که سرکوب و شکنجه زندانیان را کنترل و هدایت میکرد».
۱۰- حسن اشرفیان ابتدا در مورد نحوه دستگیریش در سال ۱۳۶۱ و محکوم شدنش به ۱۲سال زندان توضیح داد و اینکه در فروردین ۱۳۶۵ ازقزلحصار به گوهردشت منتقل شده است. او در گواهی خود گفت:
– «اولین بار حمید عباسی را در سالن ۱۸ بند۲در زندان گوهردشت به همراه ناصریان دیدم. از اوایل سال۶۶ زندانیان را طبقهبندی و جابهجا کردند و مقدمات قتلعام را فراهم میکردند. در طی این مدت هر چند روز یکبار فرم های مختلف را به داخل هربند میدادند و از زندانیان میخواستند که فرمها را حتماً پر بکنند و تحویل زندانبان بدهند (این فرم برای شناسایی زندانیان بود) از اواخر اردیبهشت ۶۷ روزنامهها و ملاقاتها را قطع کردند و تنها تلویزیونی هم که در بند بود را بردند».
– «روز ۸ مرداد از یک پنجرهای که در اتاق بزرگی که محل نگهداری ساک و وسایل زندانیان در آن بند بود که ما به آن اتاق ساک ها میگفتیم و رژیم به آن اتاق حسینیه بند میگفت و در انتهای بند ۳ (سالن۱۹) بود ۵-۶ نفر از زندانبانان را دیدیم که به اتفاق داود لشکری به همراه دو زندانی افغانی که با لباس زندان بودند و در حال حمل دو فرقون طنابهای ضخیم به سمت سولهای بردند که بعداً فهمیدیم اعدامهای روزهای ۸ و۹ مرداد در آن انجام شد. دو روز بعد هم ما از همین پنجره دو کامیون دیدیم که یکی از آنها حامل اجساد افراد اعدام شده بود. من از بالا و در فاصله حداکثر ۱۵ متری این صحنه را میدیدم. بعد از چند دقیقه این کامیون به سمت درب خروجی زندان حرکت کرد. کامیون دیگر به سمت محل اعدامها برای انتقال پیکر بقیه شهیدان حرکت کرد».
– «در دیماه سال ۶۷که ما تعدادی از زندانیان دربند یک پایین زندان گوهردشت بودیم، حمیدعباسی به همراه چند پاسدار به بند ما آمد، جمع زندانیان برای اعتراض نسبت به کمبود امکانات زندان سراغ حمید عباسی رفتیم و به او نسبت به مشکلاتی که داشتیم اعتراض کردیم، او بعد از این اعتراض و وقتی دید ما زندگی تمیز و مرتبی داریم، گفت بروید خدا را شکر کنید که اگر ما میخواستیم فتوای امام را بهطور کامل اجرا بکنیم میبایست نصف مردم ایران را اعدام میکردیم . باید هرکس نشریه مجاهد خوانده بود را اعدام میکردیم..». .
۱۱-بهمن جنت صادقی که در ۱۰ آبان ۱۳۵۹ حین فروش نشریه مجاهد در تهران دستگیر و به اوین برده شده بود در گواهی خود گفت:
– «من در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۰ به ۶ ماه حبس محکوم شدم. دادستان لاجوردی و حاکم شرع رازینی بود. در این زمان ۶ ماه زندان من تمام شده بود و باید آزاد میشدم. توجه کنید که در اردیبهشت ۱۳۶۰ مجاهدین مبارزه قهرآمیز نداشتند و جرم من هم فقط فروش نشریه مجاهد بود. روزی که باید آزاد میشدم لاجوردی گفت تعهد بده فعالیت سیاسی نکنی آزادت میکنیم. اما من تعهد ندادم و ۶ سال دیگر من را در زندان تا شب عید ۱۳۶۶ نگهداشتند. لاجوردی در آذر ۶۳ قبل از ترک دادستانی به گوهردشت آمد. از من سؤال کرد آیا مصاحبه میکنی؟ گفتم اول جواب بده چرا ۳۰ ماه مرا در انفرادی نگه داشتی؟ او شروع به فحاشی کرد گفت که اگر ۵۰۰ سال هم باشد ولت نمیکنم تا شاخت را بشکنم و زانو بزنی…».
– «من اسم عباسی را اولین بار در زندان گوهردشت در حمله به بند خواهران در اوایل آبان ۶۲ شنیدم. در آن شب یک گروه از خواهران مجاهد که عموماً قبل از ۳۰خرداد دستگیر شده بودند، مورد حمله و تعرض قرار گرفتند. ما که در نزدیکی بند آنها قرار داشتیم، تا ۳ ساعت فریاد و شیون آنها را میشنیدیم. بعد از سه روز توانستم از طریق مورس با یکی از خواهران زندانی بهنام مهتاب صحبت کنم. او گفت کارهایی کردند که دو نفر از خواهران با چادر در سلول خودشان را حلقآویز کردند. او گفت تا جایی که ما فهمیدیم مرتضی صالحی معروف به صبحی رئیس زندان، مجید حلوایی، مصطفی کاشانی، مجید قدوسی و حمید عباسی و زن شکنجهگری بهنام فاطمه جباری جزو مهاجمان بودند».
– «در اواخر اسفند۶۳ من را با تعداد دیگری از مجاهدین از انفرادی به بند عمومی منتقل کردند. ما را کنار در اصلی بند جمع کردند. فکور رئیس شعبه۷ اوین معروف به اکبر جوجه کبابی با اسم اصلی علیاکبر ارانی که یکی از بیرحمترین شکنجهگران بود، جلوی در ایستاده بود. او عباسی را که همراهش بود معرفی کرد و گفت اگر روی مواضع خودتان باشید عباسی از من هم فکورتر است. عباسی در بسیاری از ملاقاتها حضور داشت و خانوادهها را اذیت و آزار میکرد. یک بار که مادرم برای ملاقات آمده بود من با زبان محلی صحبت کردم. عباسی گفت فارسی صحبت کنید. گفتم مادرم فارسی خوب بلد نیست. ضمن فحاشی، با مشت بهصورتم کوبید بهطوریکه مادرم در کنار کابین غش کرد و افتاد. بسیاری از زندانیان، عباسی را در بازجوییها در کنار بازجو برای به ندامت کشاندن زندانی دیدهاند».
– «من در اواخر ۶۴ در بهداری اوین بستری بودم. در کنار اتاق من ۴ زندانی شکنجه شده را آورده بودند که از حرفهای افراد بهداری فهمیدم وضعیت وخیمی دارند. عباسی هم آنجا بود و در همان وضعیت از شکنجه و آزار آن ۴ زندانی دست بر نمیداشت. بعد از آنها سراغ من آمد و گفت تو را هم به این روز میکشانم…».
– «ما در اوایل مهر۶۵ در بند۳ آموزشگاه اوین دست به اعتصاب غذا زدیم. شب چهارم گروه ضربت به ریاست مجید حلوایی و قدیریان و میثم رئیس آنجا، و حمید عباسی و تعداد دیگری با کابل و چماق های سنگین به ما حمله کردند. میگفتند یا اعتصاب را میشکنید و یا همه شماها را زیر کابل میکشیم. من بهدلیل ضعف جسمی با اولین ضربه چماق، یک دندهام شکست و بیهوش شدم. قبل از آن من ضربات کابل و چماق عباسی را که بر سر و تن زندانیان میخورد میدیدم».
– «بار آخر عباسی را روز ۲۳ اسفند۶۵ یک هفته قبل از آزادی خودم در اوین قسمت دادسرا بخش انگشتنگاری دیدم که برای گرفتن عکس و انگشتنگاری به شعبه ۱۳ رفته بودم. عباسی گفت فکر نکن که از دستم در رفتی فعلاً کس دیگر دستور آزادی تو را داده است، هیچکس از شما سر موضع ها را زنده نمیگذاریم».
۱۲- غلامرضا جلال که از آذر ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۵ در زندانهای مختلف بوده است در گواهیهای خود از جمله توضیح داد که چگونه دهها تن از همبندانش که در سال ۱۳۵۹ و فقط بهخاطر فروش یا توزیع نشریات سازمان دستگیر شده بودند و هیچ حکمی نداشتند و یا زندانهای یکی دو ساله داشتند را آزاد نکردند و همچنان در حبس نگهداشتند و سرانجام در جریان قتلعام ۱۳۶۷ اعدام کردند. او لیستی از این شهیدان را به نماینده دادستانی ارائه داد. او با جزییات شرح داد که قتلعام تابستان ۶۷ از مدتها پیش برنامهریزی شده و نفرات در طول زمان غربال و فیلتر شده بودند.
غلامرضاجلال همچنین به تفصیل در مورد سرنوشت زندانیانی که در سال ۵۹ دستگیر شده بودند گواهی داد و لیست اسامی آنها را ارائه کرد.
در پاسخ به سؤال غلامرضا جلال که چرا بهرغم اعلام آمادگی از یک سال پیش در این مصاحبهها با طرف حسابهای اصلی قتلعام تأخیر شده است، گفته شد موضوع کرونا همه برنامهریزیها را مختل و کند کرده و تأخیر فقط به این علت بوده است. در مورد ابراز نگرانی راجع به درز اطلاعات نیز به او گفته شد، ما نگرانیهای شما را درک میکنیم و جدی میگیریم و تا پایان تحقیقات در این پرونده اطلاعات شاکیان و شهود و هر کس که به هر دلیل در این پرونده وارد شده، محرمانه میماند.
۱۳- حسین سید احمدی که ۴تن از اعضای خانواده آنها در رژیم آخوندها بهشهادت رسیدهاند در گواهی خود گفت:
– «برادرم محسن سیداحمدی۳۰ساله در۸ آذر ۱۳۵۹ به همراه هفت مجاهد دیگر بهخاطر فروش نشریه مجاهد در تهران دستگیر و به یکسال حبس محکوم شد. اما هیچگاه آزاد نشد و ۸ سال بعد در ۸ مرداد ۱۳۶۷ جزء اولین گروه از زندانیان گوهردشت اعدام شد. به زندانیانی که مانند محسن در سال ۵۹ دستگیر شده بودند، میگفتند پنجاونهی. آنها حداقل ۱۰۰ نفر بودند که غیر از یکی دو نفر بقیه را اعدام کردند».
– «برادر دیگرم، محمد سیداحمدی ۲۵ساله در بهمن ۱۳۶۴ دستگیر و هیچگاه برای او حکمی صادر نشد و در مرداد ۱۳۶۷جزء اولین گروههایی بود که در اوین اعدام شد».
– «در آبان ۱۳۶۷ به مادرم اطلاع دادند به اوین برود و به او دوساک تحت عنوان وسایل محسن و محمد داده بودند که حاوی چند قطعه پوشاک بود که البته متعلق به برادرانم نبود. اعدامها آنقدر زیاد بود که امکان جدا کردن وسایل را نداشتند. قاطی شدن وسایل فقط مربوط به خانواده ما نبود در مورد بسیاری از زندانیان اتفاق افتاده بود».
-حسین سید احمدی افزود: «بزرگترین برادرم علی سیداحمدی که سه سال در زندانهای شاه بود نیز در ۱۰ شهریور ۱۳۹۲ در قتلعام اشرف به همراه ۵۱ مجاهد دیگر قتلعام شد. مزدوران رژیم به علی که مجروح شده بود در درمانگاه اشرف تیر خلاص زدند. مجاهد شهید فاطمه ابوالحسنی، همسر علی نیز در سال ۱۳۶۱ در حمله پاسداران به محل اقامت آنها در تهران بهشهادت رسید. فرزند کوچک او را بعد از شهادت مادرش به زندان اوین بردند و چهار سال آنجا بود و به راشیتیسم مبتلا شد و بعد او را تحویل پرورشگاه دادند».
۱۴- سیدجعفر میر محمدی که برادر و ۵تن دیگر از اقوام او توسط رژیم آخوندها بهشهادت رسیدهاند در گواهی خود گفت:
– «برادرم عقیل میرمحمدی در۱۰ اسفند سال ۱۳۶۰ بهخاطر هواداری از مجاهدین دستگیر شد. وی در قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ اعدام شد. در آبان همان سال، چند قطعه وسایل شخصی او از جمله یک ساعت مچی شکسته را به پدر و مادرم تحویل دادند و گفتند پسرتان را با حکم خمینی اعدام کردهایم. او به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود که ۷ سال انرا سپری کرده بود. در بهمن ۶۶ بعد از تفکیک و دستهبندی زندانیان با عدهیی از دوستانش به زندان گوهردشت کرج منتقل شد و در بدو ورود در همانجا در سالن ۱۹ به همراه عده زیادی از مجاهدین در حالیکه هوا بهشدت سرد بود لباس آنها را ازتنشان درآوردند وبا کابل و چوب بهشدت موردضرب و شتم شدید قرار دادند. بعد از چند روز آنها را به ساختمان فرعی ۱۳ و۱۶ فرستادند» .
– «طبق شهادت زندانیان آزاد شده که باعقیل هم بند بودند در فاصله ۱۵ تا ۱۸ مرداد ۱۳۶۷ او را با عدهیی از مجاهدین توسط ناصریان و معاون وی حمید عباسی به نزد هیأت مرگ و سپس به سالن مرگ برای اعدام بردند. کسی که اسامی زندانیان را در راهرو مرگ میخواند و برای اعدام میفرستاد حمید عباسی بود. بهگفته شاهدان آنها یک گروه حداقل ۲۵ نفره بودند که باهم اعدام شدند».
– «مجاهد شهید کریم الله مقیمی و برادرش کیا مقیمی که در قتلعام ۶۷ بهشهادت رسیدند از اقوام پدری من بودند . مجاهدان شهید رویا رحیمی ۱۶ساله که در اردیبهشت ۱۳۶۰ در قائمشهر در حین توزیع نشریه مجاهد بهمراه دوستش فاطمه نقره خواجا با شلیک پاسداران در خیابان شهید شد، حسینعلی حاجیان که در آبان۶۱ در تهران دستگیر و زیر شکنجه شهید شد و یارعلی حاجیان که در اردیبهشت۶۱ با شلیک مستقیم گشتهای کمیته در تهران بهشهادت رسید. هر دو برادراز اقوام مادری من بودند».
۱۵-خواهر مجاهد مهناز میمنت که مادر و همسر و دو برادرش بهشهادت رسیدهاند و سومین برادرش هم پس از ۴ سال زندان ناپدید شده است، در مورد اعدام برادرش محمود میمنت در قتلعام گواهی داد. او گفت:
– «قبل از محمود، برادر کوچکترم مسعود میمنت که دانشآموز بود، در ۱۷ سالگی دستگیر و در ۱۳۶۱ پس ازشکنجههای زیاد اعدام شد. محمود دانشجوی معماری دانشگاه ملی و چهره شناخته شده و محبوبی در بین دانشجویان بود. او در ۶۱ دستگیر و در ۶۵ که محکومیتش تمام شد آزاد شد. اما بفاصله کوتاهی شاید یک یا دو ماه، مجدداً دستگیر و در قتلعام۱۳۶۷ اعدام شد. من ماجراهای او را از زبان پدرو برادر کوچکترم و از همبندان او شنیدهام. پدرم قاضی دادگستری بود که در این رژیم استعفا داد و به وکالت پرداخت».
– «پدرم گفت تا شهریور ۱۳۶۷ خبری از اعدام برادرم محمود در جریان قتلعام نداشت. من با او تلفنی تماس گرفتم تا خبر بگیرم. او گفت اوضاع زندان بهم ریخته است و خانوادهها میگویند دارند فرزندان آنها را میکشند. بعد از این تماس پدرم به پیگیری پرداخت و از اشراقی که او هم قبلاً وکیل بود و پدرم را میشناخت وضعیت محمود را دنبال کرد. همچنین از نیری و سرانجام از پاسداری به نام حمید عباسی اسم برد که در جریان اعدامها بوده است. بالاخره در مهر ۶۷ بعد از دوندگیهای زیاد به پدرم اطلاع دادند پسرش اعدام شده اما هیچگاه از محل دفن او خبردار نشدیم. فقط یک ساک کوچک و چند لباس تحت عنوان وسایل محمود به پدرم دادند».
– «در سال ۱۳۸۸ پدرم و برادر کوچکترم منوچهر با زحمت زیاد به فرانسه آمدند و یک دیدار خانوادگی خصوصی با من داشتند. مدتی بعد از بازگشت آنها به ایران، برادرم دستگیر شد و چند ماه در بند ۲۰۹ اوین در انفرادی بود و بعد به بند ۳۵۰ منتقل شد. سپس قاضی مقیسهای او را بهخاطر رابطه با من به ۴ سال زندان، تبعید به برازجان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد. من همان زمان شنیدم که برادرم به شرایط وخیم زندان اعتراض داشته. در مهر ۱۳۹۲ به ما گفتند او آزاد شده اما من تا همین امروز از او هیچ خبری ندارم. پدرم هم تا زمان فوتش به من اظهار بیاطلاعی میکرد. به واقع من نمیدانم آیا او را سربه نیست کردهاند یا بلایی به سرش آوردهاند که مطلقاً با من تماسی نگیرد…»
۱۶- خواهر مجاهد مهری حاجینژاد زندانی سیاسی از سال ۶۰ تا ۶۵ یکی دیگر از شاهدان بود که ۳برادر و همسرش بهشهادت رسیدند و چهارمین برادرش اسد حاجینژاد بهدلیل هواداری از مجاهدین در سال ۱۳۶۲ از سفر به خارج برای درمان سرطان ممنوع شد به همین خاطر در سال ۶۵ درگذشت. او در گواهی خود گفت:
– «من در مرداد ۱۳۶۰ دستگیر شدم و تا خرداد ۱۳۶۴ در اوین بودم و سپس به گوهردشت منتقل شدم و حدود یک ماه آنجا بودم. تیر ۱۳۶۴ به قزلحصار منتقل شدم. در فروردین ۱۳۶۵ مجدداً به اوین منتقل و در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ آزاد شدم. برادرم احد در بهمن ۱۳۶۰در تجریش در رویارویی با پاسداران کشته شد. برادر دیگرم صمد در مرداد ۱۳۶۱ دستگیر و زیرشکنجه بهشهادت رسید. سومین برادرم علی، در مرداد ۱۳۶۷ در جریان قتلعام در گوهردشت سر بهدار شد».
– «علی در آبان ۱۳۶۰ دستگیر شد. ابتدا در اوین بود و سپس به قزلحصار منتقل شد. از اواخر ۱۳۶۲ ناپدید شد تا اینکه آذر ۱۳۶۳ که مادرم ردّ او را در زندان گوهردشت پیدا کرد. در این فاصله، مادرم به هر کجا میرفت، میگفتند اصلاً چنین زندانی وجود ندارد. وقتی مادرم او را درگوهردشت پیدا کرد معلوم شد درخانههای امن سپاه در کرج زیر شکنجه بوده است. علی در آخرین ملاقات در اوایل بهار ۶۷ به مادرم گفت اوضاع در زندان مبهم و مشکوک است، زندانیها را دارند جابهجا میکنند، یکسری بندها را دارند تفکیک میکنند معلوم نیست میخواهند چکار کنند، ممکن است که دیگر ملاقات نداشته باشیم…».
– «من بعد از آزادی از زندان، دوبار با استفاده از شناسنامه خواهرم به ملاقات علی رفتم چون به خودم من ملاقات نمیدادند. در ملاقات با علی از یک فرصت کوتاه استفاده کردم و با اصرار از او خواستم پایش را به من نشان بدهد و به چشم دیدم که بعد از مدتها هنوز آثار
شلاق و شکنجه شدید را با خود داشت. همچنین بهخاطر ضربات شدیدی که به سر او وارد کرده بودند، همواره سردردهای بسیار سختی داشت. ملاقات با برادرم از بهار ۶۷ قطع شد. تا اینکه در تابستان مادرم از طریق بقیه مادران خبر دارشد که بچهها را دارند اعدام میکنند. هر روز جلوی اوین یا گوهردشت میرفت تا ردی از برادرم علی پیدا کند. اواخر شهریور یا اوایل مهر به مادرم گفتند برو ۴۰روز دیگر به تو خبر میدهیم…».
– «۴۰ روز گذشت و قبل از اینکه مادرم برود یک پاسدار به خانه مادرم آمد و گفت خودت فردا به گوهردشت نیا، یک مرد از خانوادهتان بیاید. مادرم گفت بچههایم را کشتهاید کسی را ندارم خودم میآیم. مادرم با همسایه مان به گوهردشت رفتند. آنجا سه پاسدار نشسته بودند گفتند پسرت دشمن جمهوری اسلامی بود او را کشتیم. مادرم گفت از دست شکنجههای شما راحت شد و به آنها گفت آیا از خدا نمیترسید که بچههای ما را میکشید مگر چه کرده بودند؟ پاسداران پرسیدند که آیا پسردیگری هم داری که مادرم گفت نه ندارم ولی ایکاش داشتم که با شما میجنگید. سپس پاسداران یک گونی کهنه برنج که داخل آن وسایل برادرم بود به مادرم تحویل دادند. یک دست لباس با ساعت مچی و عینک و یک طناب دار که مادرم با دیدن آن از حال رفت و همسایه مان گونی را از او گرفت. اما پاسداران دست برنداشتند و در همان وضعیت وقتی مادرم چشم باز کرد به او اخطار دادند حق مراسم عزاداری نداری! مادرم آنقدر برانگیخته بود که گفت برایش عزا نمیگیرم، برایش عروسی میگیرم. پاسداران گفتند خودت هم منافق هستی، اگر خطا کنی خانهات را با لودر روی سرت خراب میکنیم».
– «زندانیان آزاد شده به مادرم گفته بودند علی را روز ۸ یا ۹مرداد درگوهردشت اعدام کردهاند. آنها به مادرم گفته بودند که ناصریان و عباسی و لشکری زندانیها را به سالن مرگ میبرند».
– «مادرم سه بار مخفیانه به عراق آمد و تعدادی عکس و وسائل مثل عینک و ساعت و اسم شهدای قتلعام را آورد که درموزه شهداست. او همواره از ناصریان و داوود لشکری و بیات و جواد شش انگشتی و حمید عباسی بهعنوان قاتل پسرش اسم میبرد. او میگفت بسیاری از زندانیان که بعد از قتلعام آزاد شده بودند، مانند سیامک طوبایی و حمید موسوی و همسرش سیما و جواد تقوی و طیبه حیاتی سر به نیست شدند».
خواهر مجاهد مهری حاجینژاد یک مجموعه از اسناد مربوط به جنایات رژیم در زندانها و نقش حمید نوری را از طریق دادستانی آلبانی مضافا بر یک نسخه از کتابش «آخرین خنده لیلا» (خاطرات زندانهای رژیم آخوندی) را در اختیار دادستانی سوئد قرار داد.
۱۷-خواهر مجاهد خدیجه برهانی که ۶برادر مجاهد و همسر یکی از برادرانش در رژیم آخوندی بهشهادت رسیدهاند و سرنوشت خانواده آنها آینه تمام نمایی از جنایتهای این رژیم است گواهی داد:
– «بزرگترین برادر خانواده، محمد مهدی برهانی زندانی سیاسی زمان شاه بود. وی در مرداد ۶۱ دستگیر و در زندان اوین زیر شکنجه بهشهادت رسید. وی به هنگام شهادت ۲۷ساله بود. محمدعلی برهانی ۲۴ساله، در شهریور۱۳۶۰ در قزوین اعدام شد. پیکر او را به شرط نگرفتن مراسم، تحویل پدربرهانی دادند اما مردم بهطور گسترده در تشییع جنازه او شرکت کردند. دو برادر دیگر، احمد برهانی ۲۷ساله در قتلعام زندانیان در اوین در مرداد ۶۷ و محمد حسین برهانی ۲۵ ساله در مرداد ۶۷ در گوهردشت اعدام شدند.
مجاهد شهید مینو محمدی همسر محمد مهدی برهانی در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در قزوین بهشهادت رسید.
همچنین محمد مفید برهانی در عملیات فروغ جاویدان و محمدحسن برهانی در عملیات چلچراغ بهشهادت رسیدند».
خواهر مجاهد خدیجه برهانی، تنها بازمانده این خانواده، در سال۶۰ در حالیکه ۱۲سال بیشتر نداشت دستگیر شد و بعد از ۸ ماه با وثیقه سنگین توسط پدرش آزاد شد. پدر این خانواده آقای سید ابوالقاسم برهانی یک روحانی سرشناس و مبارز بود که از همان ابتدا به مخالفت با خمینی و سیاستهای ارتجاعیاش پرداخت و به همین خاطر خمینی دستور داد خلع لباس شود.
خدیجه برهانی نحوه شهادت محمد حسین در زندان گوهردشت و نقش دژخیم حمید نوری را همچنان که در سال ۱۳۷۸ در کتاب قتلعام زندانیان سیاسی هم منتشر شده است توضیح داد. وی افزود: بعد از دوندگیهای زیاد فقط ساعت مچی محمد حسین را که در زمان اعدام به دست داشته به پدرومادرم دادند.
۱۸-خواهر مجاهد پروین پوراقبال در گواهی خود از جمله گفت:
– «سال ۶۰ در حالیکه ۱۵ساله بودم دستگیر شدم. مادرم را با من دستگیر کردند. شکنجه شدم و برایم اعدام مصنوعی ترتیب دادند… مجدداً در سال۶۵ وقتی قصد پیوستن به ارتش آزادیبخش را داشتم دستگیر شدم. مبشری در یک دادگاه ۵ دقیقهای مرا به ۵سال زندان محکوم کرد. در اینجا حمید عباسی و حداد (زارع دهنوی) و مقیسه و سرلک بعضاً به بند میآمدند و سؤال میکردند که آیا سازمان را قبول دارید و به ما فشار میآوردند که بهجای مجاهدین بگوییم منافقین. عباسی مجاهدین شهید اشرف فدایی و منیره عابدینی را شکنجه کرده بود».
خواهر مجاهد پروین پوراقبال اعتراض کرد چگونه است که مزدوری به نام ایرج مصداقی ادعا کرده است که دادستانی سوئد به درخواست او با مجاهدین در آلبانی مصاحبه میکند. نماینده دادستان توضیح داد که این پرونده توسط دادستانی و پلیس سوئد پیش برده میشود و هرکس مدعی شود که در پیش بردن آن نقش دارد، دروغ میگوید.
۱۹- خواهر مجاهد دکتر خدیجه آشتیانی که از اردیبهشت ۱۳۶۱ تا اواخر سال ۱۳۶۴ در زندان بوده است در گواهی خود گفت:
– «من چندین بار هنگام ملاقاتهای خانوادهام در قزلحصار، حمید عباسی را بدون چشمبند دیدهام. در واقع او همیشه همراه مقیسهای و سایه او بود. یک بار در ملاقات مادرم داشت با اشاره به من چیزی میگفت، مقیسهای او را کشید و به دیوار کوبید که چرا داری با اشاره با دخترت صحبت میکنی؟».
– «برادرم مجاهد شهید مهدی آشتیانی، ۱۹سالش بود که در سال ۱۳۶۳ دستگیر شد و ۸سال حکم گرفت. فقط یکبار در عید ۶۴ از پشت شیشه و با گوشی با او ملاقات کردم. مهدی را سال ۶۵ به گوهردشت بردند. مقیسهای با نوری و بقیه پاسداران با زندانیان در گوهردشت برخورد کرده بودند و خرداد ۶۷ بیش از ۱۲۰نفر را جدا کردند و به اوین بردند. ما همان موقع شنیدیم که این عده را برای اعدام به اوین بردند، اما نمیخواستیم این حرف را باور کنیم».
– «مهدی در آخرین ملاقاتش قبل از اعدام به مادرم گفت که دو روز است که تلویزیون را از اتاق ما برده و روزنامه هم ندادند و وضع غذا هم نامرتب است. به برخی زندانیان گفتهاند میخواهیم همه شما را اعدام کنیم، نیازی به غذا ندارید. البته اگر ما را اعدام کنند از سرنوشتمان با آغوش باز استقبال میکنیم و به همه بگویید مرا حلال کنند و ببخشند…».
– «بعداً ملاقاتهای زندانیان سیاسی در کل ایران قطع شد. اما ما مستمر به جلوی اوین میرفتیم. وقتی ما جلوی زندان اوین بودیم برخی اوقات پاسداری میآمد و اسامی چند نفر را میخواند و میگفت اینها اعدام شدهاند بروید و ساکشان را بگیرید. یکی از آنها مجاهد شهید مسعود مقبلی بود که پدرش هنرمند معروف عزتالله مقبلی بود که بهخاطر تاثر ناشی از اعدام پسرش سکته و فوت کرد».
– «روز ۲۶ آبان ۶۷ پاسداری به خانه ما آمد و به مادرم گفت که مهدی را اعدام کردیم و فردا بیایید کمیته تهران پارس ساکش رابگیرید. فردا به کمیته تهران پارس رفتیم. برادرم به داخل رفت و ساک مهدی را گرفت».
– «در سال ۱۳۶۹ من و خواهرم مریم تصمیم گرفتیم به سازمان بپیوندیم اما دستگیر شدیم و من یک سال در زندان و تحت فشار و شکنجه بودم. خواهرم مریم بعد از آزادی با سازمان ارتباط برقرار کرد و مجدداً میخواست از کشور خارج شود. او روز ۱۰مهر ۷۱ از خانه خارج شد و دیگر برنگشت و ما مطمئن بودیم دستگیر شده است. ما بهدنبال او به زندانها رفتیم. در مقابل زندان اوین به مادرم گفتند مریم دستگیر شده اما مادرم هر چقدر پیگیری کرد ملاقات ندادند و نهایتاً گفتند به پزشکی قانونی بروید. ولی در پزشکی قانونی هم او را پیدا نکردیم. مادرم دوباره رفتن و پرس و جو در زندانها را شروع کرد. اما همگی منکر شدند و میگفتند ما او را دستگیر نکردیم. از آن پس مادرم هر هفته از شنبه تا چهارشنبه هر روز برای پیدا کردن مریم به یک محل میرفت و همه اظهار بیاطلاعی میکردند. نهایتاً در شهریور ۷۲ پاسدار عباسی به مادرم گفت، میخواست نزد مجاهدین برود او را کشتیم!».
۲۰-بازی «چند وجهی» اطلاعات آخوندها در پرونده دژخیم حمید نوری از طریق مزدور ایرج مصداقی توسط شماری از شاکیان و شاهدان مورد اشاره قرار گرفت.
-اصغر مهدیزاده در گواهی خود گفت: «من در سال ۱۳۶۲ در بند۱۹ گوهردشت با ایرج مصداقی بودم. وقتی شرایط سخت و سرکوب زیاد شد. یک روز او را بیرون بردند و بعد از سه چهار ساعت به بند برگشت وسط سالن صبحی رئیس زندان و چند پاسدار میز گذاشته بودند مصداقی پشت میز رفت و سازمان و تشکیلات بند را محکوم کرد و تعهد داد که به قوانین زندان پایبند باشد… او را هرازگاهی بیرون میبردند و بر میگرداندند».
– اکبر صمدی در گواهی خود گفت: «روز ۱۰مرداد ۱۳۶۷ داوود لشکری به بندمان آمد. گفت محکومیت ۱۰ساله و بالای ۱۰ سال بیرون بیایند. سمت راست من ایرج مصداقی نشسته بود، نیم خیز شد، لشگری به او گفت تو نمیخواهد بیایی، بشین. پیش از این هم داوود لشکری هوای او را داشت».
– محمود رویایی خاطرنشان کرد حتی یک بار هم ندیده است که مصداقی مانند سایر هواداران مجاهدین مورد ضرب و شتم پاسداران قرار گرفته باشد.
-حسین فارسی با نشان دادن توئیت ایرج مصداقی به تاریخ ۴مهر ۹۹ بخش دیگری از بازی اطلاعات آخوندها برای لوث کردن جنبش دادخواهی را مورد تأکید قرارداد. مزدور مزبور در توئیت خود بهنحوی ابلهانه نوشته بود: «بنا به درخواست مکرر ما شاکیان اصلی پرونده، پلیس سوئد برای تحقیق به آلبانی میرود». نماینده دادستان گفت این پرونده و مراحلی که طی میکند دست هیچکس جز قضاییه سوئد نیست.
– محمد زند و مجید صاحب جمع با ذکر سوابق و استناد به اطلاعیه ۲۴ آبان ۹۸ کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت و نوارهای صوتی مقیسهای و رازینی یادآوری و خاطرنشان کردند در حالیکه مأمور رژیم میخواست دستگیری حمید نوری را سورپریزیتر و تازه جلوه دهد، معلوم شد که مقیسهای از قبل خبر داشته که قرار است نوری در این سفر دستگیر شود. او به صدای خودش میگوید خلبان ایرانی و زن مطلقه، دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای حمید نوری به این کشور مطلع کرده بودند. اما در سناریوی وزارت اطلاعات، مصداقی میخواست چنین جلوه بدهد که گویا موضوع برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد ناشناخته و نا معلوم بوده است».
۲۱-گواهیهای مجاهدین در اشرف۳ دربارهٔ قتلعام زندانیان سیاسی و نقش دژخیم حمید نوری (عباسی) که استماع آن ۱۰ روز به درازا طول کشید، گوشههایی از مشاهدات شماری از مجاهدانی است که یا خودشان یا اعضای خانواده آنها شاهد یا قربانی قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ بودهاند. حوزهٔ گواهیها هم اساساً محدود به زندان گوهردشت و سوژهٔ آن حمید نوری فقط یکی از هزاران جانی وقاتل و شکنجهگر دستپروردهٔ این رژیم در ۴۲سال گذشته است.
این گواهیها مربوط به زندان گوهردشت و اندکی از اوین است از سوی کسانی است که از قتلعام در این دو شکنجهگاه جان بدر بردهاند. اما بسیار است زندانهایی در سراسر ایران که همه زندانیان آنها را قتلعام کردند و حتی یک نفر هم زنده نمانده تا روایتگر واقعه باشد. اگر ابعاد آنچه در آن ماهها در تمامی زندانها چه در تهران و چه در سراسر ایران گذشته را در نظر بیاوریم جای هیچ تردیدی نمیگذارد که قتلعام ۱۳۶۷ بزرگترین جنایت سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم است. جنایتی که مسئولانش همچنان در رأس هرم قدرت در میهن اشغال شده ما هستند.
۲۲-تردیدی نیست که دژخیم حمید نوری (عباسی) با هر معیاری مرتکب جنایت علیه بشریت شده و باید مجازات شود. در عینحال ابهامی وجود ندارد که در ردههای بسیار بالاتر از او، جانیانی مانند حسینعلی نیری، مصطفیپور محمدی، علی مبشری، غلامحسین اژهای، اسماعیل شوشتری، مرتضی اشراقی و… انبوهی آخوند و پاسدار جنایتکار هستند که در قتلعام زندانیان سیاسی مرتکب جنایات بسیار شده و سزاوار کیفر هستند. واضح است که سردمداران و سرکردگان گذشته و حال رژیم، مشخصاً خامنهای، رئیسی، روحانی و سایرین، بالاترین مسئولیت را در قتلعام۶۷ و اعدامهای بعد از ۳۰خرداد ۶۰ تا کشتار جوانان شورشگر در قیام آبان۹۸ به دوش میکشند. به واقع هیچیک از سردمداران رژیم نیست که دستش بخون فرزندان این میهن آلوده نباشد و مرتکب جنایت علیه بشریت نشده باشد.
۲۳-تردیدی نیست که رژیم با گروگانگیری و شانتاژ و ارائه مشوقهای تجاری و سیاسی تلاش میکند دژخیمانش را از عدالت برهاند. آخوندها ۴۰سال است که از یکسو به جنایات تروریستی در کشورهای مختلف مبادرت میکنند و از سوی دیگر شهروندان اروپایی و آمریکایی یا افراد دو تابعیتی را به گروگان میگیرند تا با تروریستها و دژخیمان دستگیر شده خود مبادله کنند. سیاست مماشات باعث شده است رژیم همچنان به تجارت جنایتکارانه و ننگین با جان انسانهای بیگناه ادامه دهد. همزمان با تشکیل دادگاه اسدالله اسدی دیپلمات تروریست رژیم آخوندها در بلژیک، به ناگهان اعلام شد که حکم جنایتکارانه اعدام دکتر احمد رضا جلالی که سه سال پیش توسط دیوانعالی آخوندها تأیید شده بود، بهزودی اجرا میشود. این در حالیست که ظریف وزیر خارجه آخوندها وقتی در مورد گروگانهای خارجی در ایران مورد سؤال قرار میگیرد، بهنحو مسخرهای پاسخ میدهد قضاییه ما مستقل است، اما روز ۱۳ آذر وقیحانه گفت: «ایران چندین پیشنهاد را درباره تبادل زندانیان روی میز گذاشته است. هر زمان که احتمال تبادل وجود داشته باشد، این کار انجام خواهد شد. ما در این فرایند مشارکت میکنیم. این به نفع همه خواهد بود».
۲۴-کمیسیون قضایی، با یادآوری اینکه در بردن دژخیم نوری از عدالت به هر بهانهای، اقدامی بر ضد عدالت و در جهت تشویق رژیم به خونریزی و تروریسم بیشتر است، تأکید میکند اجرای عدالت در مورد دژخیمان و تروریستهای رژیم آزمایش بزرگ اتحادیه اروپا و کشورهای عضو در پایبندی به ارزشهای دموکراتیک و اصول جهانشمول حقوقبشر است. تنها با یک سیاست قاطع در مقابل دیکتاتوری مذهبی، میتوان به تجارت در مورد جان و خون انسانهای بیگناه پایان داد. هر گونه نرمش و امتیاز در برابر این رژیم مشوق جنایت است. کمیسیون نسبت به شانتاژ و هر گونه فشار و بازیهای سیاسی رژیم علیه سوئد هشدار میدهد.
۲۵- مقاومت ایران همچون پرونده دیپلمات تروریست و مزدوران در بلژیک، تمام تلاش خود را برای قرار دادن جنایتکاران در برابر عدالت در سطح جهانی و در کشورهای اروپایی بهعمل میآورد. اما ابهامی نداریم که دادگاه بزرگ خلق قهرمان ایران که بر خرابه نظام جنایت ولایت فقیه با رعایت کلیه موازین حقوقی و استانداردهای بهرسمیت شناخته شده بینالمللی برپا خواهد شد تنها پاسخ واقعی و تاریخی این جنایتهای وصف ناپذیر است. آن روز ابعاد جنایت آخوندها و مظلومیت خلق محروم ایران و فرزندان مجاهدش برای همه جهان و تاریخ عیان خواهد گردید.
شورای ملی مقاومت ایران
کمیسیون قضایی
۲۵ آذر ۱۳۹۹