نعمت فیروزی
مفهوم «متامورفوزیس» یا «مسخ» یکی از عمیقترین وپیچیده ترین موضوعاتی است که به بررسی دگردیسی هویت انسانی، ارزشها و معنای وجودی میپردازد. این مفهوم در قلمرو انسانی، اغلب بار منفی وتراژیکی دارد وبه استحالهای مخرب واز دست رفتن جوهره انسانی اشاره میکند. بسیاری در این زمینه نوشته اند دو کتاب برجسته “مسخ” اثر کافکا و “کرگدن”اثر یونسکو از دو زاویه این مفهوم را بخوبی شرح داده اند. در «مسخ» کافکا، دگردیسی ناخواسته است؛ فرد بیدار میشود وبا وحشت درمییابد که دیگر آنکه بود، نیست. اما در «کرگدن» (۱) یونسکو، مسخ آگاهانه است، انتخابی از سر منفعت فردی. آنجا که انسانها داوطلبانه پوست میاندازند، تا به آنچه منفعت می بیند برسند، نه برای بقای جامعه، که برای فرار از بار هویت انسانی. هر دو روایت، آیینههاییاند در برابر ما، یکی فرد را مینمایاند، دیگری جمع را.
اما حالا در شرایط ما ودر سپهر سیاسی ایران، مسخ نه استعاره است ونه افسانه؛ واقعیتی جریانی است. واقعیتی که در سیمای نیروهای دیکتاتوری وسرکوب، در واژگان مصادرهشده، و در فرهنگِ «کلبیمسلک» (۲) قدرت خود را آشکار میکند. اینجا دیگر کسی نه فقط نمیداند چه چیزی درست است، که میداند وانکار میکند؛ انکاری نه از سر نادانی، که از جنس مشارکت فعال در فرایند تخریب معنا برای منفعت خویش.
مسخ واز محتوا تهی شدن صرفاً روایتی ادبی نیست؛ صورت بندیای است از زیستِ انسان در جهانی بیمرز، در جهانی که معنای واژگان فروپاشیده است، وبدنها، ذهنها، وزبانها از آن خود نیستند. یک اتفاق نیست یک فرایند است: استحاله ای غیر قابل پیش بینی، تدریجی؛ زیستن درلباسی که دیگر بافت انسانی ندارد، اما هنوز تقلای ایستادن برپاهای انسان را تکرار میکند.
در این فضای معلق وپر ازدود، واژگان دیگرمعنای پیشین خود را ندارند. “امنیت” همان سرکوب است. «قانون» همان زنجیر. «اخلاق» همان فریب و«اصلاح»، در بدترین شکل، همدستی با قاتل است. این مسخِ زبانی، مقدمهی مسخِ وجودیست. زیرا آن که واژه را از معنا تهی کند، خود را نیز از انسان بودن تهی میکند.
مسخ شدگان در این نظم، تنها قربانی نیستند؛ بعضیشان تماشاگرند، برخی عامل، وگروهی آگاهِ ساکت. اینان نه صرفاً ناآگاهاند، که در مردابِ خودآگاهانهای فرورفتهاند؛ مردابی که درآن، مبارزه بویژه نوع قهرآمیزش و قیمت دادن اخ شده ومغازله با دشمن و بی هزینگی درپوش عدم خشونت جایش نشسته است.
اما این فقط نیمهی اول داستان است. در حاکمیت فاشیسم دینی، آنکه مسخ میشود، همیشه نا آگاه نیست، گاه بیدار است، آگاه است، وانتخاب می کند. این، «مسخ کرگدنی»ست؛ نه زادهی جهل، که مولود ارادهی خائنانه.
همه آنان که دراین چهل وپنج سال، آگاهانه، راه حفظ وضع موجود را در پیش گرفتند، اکنون که کشتی فرسوده این نظام به گل نشسته، وچرکابه جنایت وسرکوب ازشکافهای آن بیرون زده، گویی تازه به یاد آوردهاند که باید خود را ازاین مرداب بیرون بکشند. اما به جای آنکه از مردم عذر بخواهند، بهجای آنکه لب بگشایند و بگویند در درون این ماشین کشتار چه دیدند و چه کردند، بار و بنه خود را جمع کرده، به فرنگ به تبعید خود خواسته میروند، ودر کناربقایای سلطنت، در جوار قبه و بارگاه پسرکی پیر و منتظر ارث پدری که شاهزاده ابلوموف، در تن لشی پیش او لنگ می اندازد، فرود میآیند.
اما اینجا هم مسخ پایان نمیپذیرد؛ لباس عوض میکند. دیروز لباس پاسدار ودادیار وبازجو؛ امروز نعلین درآورده وکراوات بسته، اما همچنان همان جانور است. همان کرگدن. با همان پوست، همان چشمها، وهمان خلق وخو.
اعتمادی، کیانی، سعید قاسمی، وژورنالیستهای من وتو واینترنشنال که نام این ژن برتر را جار می زنند، به همراه مهدی نصیری که برای این ماموریتش بیش از دوسال درآب نمک اطلاعات خوابانده شد، و از بد حادثه زیادی نمک بخود گرفته و شورشده است! تا ایرج مصداقی نفوذی واسماعیل وفا یغمایی، که در حسرت شاملو شدن، سوخت ومشاعرش را از دست داد تا بهاره هدایت ودهها سلبریتی دیگر که میدان سیاست وانقلاب را با نمایشنامه وفیلم وزمین فوتبال عوضی گرفته اند، از زمره مسخ شدگانی هستند که در پی منفعت خویش گله کرگدن ها را تشکیل دادند.
از شگفتی های این روزهای این جماعت، بالاگرفتن جنگ ودعوای درونی (جنگ کرگدن ها) است که بعد از شکست تظاهرات واشنگتن شروع شده وحالا به خوردن استخوان همدیگررسیده اند. این امری علمی وتجربه شده است که جماعتی که بر سر منافع شخصی به همنشینی با هم روی آوردند، دیر یا زود به پاچه گیری از هم می رسند. ازقبل هم برای اهل انصاف واندیشه واضح بود. این روزها، همانانی که با هیاهو به سامانه ژن برتر پیوستند، اکنون به جان یکدیگرافتادهاند. آنکه دیروز مداحی می کرد، امروز مدعیالعموم شده است؛ آنکه تا دیروز مجیزمیگفت، اکنون رسوا می کند. واین «مشت ومالِ متقابل»، نه از سر بازگشت به حقیقت، که از جنس جنگ لاشخورها برسرلاشهای متعفن است.
حالا که بحث ” مشت و مال متقابل” شد خوب است که بدانیم همزمان با اعتصاب فراگیر کامیونداران، از دور نمایان است که مشت های زیادی برسرآن «پیربچه بیتخت وتاج»—که نه شاه است، نه شاهزاده، نه سیاستمدار، نه حتی شهروندی مسئول—فرود می آورند که، صندوق اعتصابات چه شد؟ آن صندوقی که با غوغا و کمپین، پول جمع کرد تا هنگام اعتصاب، پشت کارگران بایستد کجا به یغما رفت؟ راستی که مراحل یک انقلاب چقدرعبرت آموز است. دیری نگذشت که بطوراتو دینامیک این “رمه خوری”(۳) برسر خودش خراب شد. پسرک نمی دانست که براه انداختن کمپین کمک به صندوق اعتصابات در یک جامعه جوشان و البته لطیفه گوی ایران با تاکتیک های برنده شدن در قمارخانه های لاس وگاس با هم متفاوت است. وحالا که اعتصابات کامیونداران، این زنجیره نان وجان، به اوج رسیده، شاهزاده فانتزی، جرأت نمی کند برغم اینکه خبرنگار “من و تو” در دهانش می گذارد، بپذیرد، او فراخوان داده است! اینجاست که نقابها فرومیافتد. مسخ شدگانِ کراوات زده، حالا نه زبانی برای مدح، که روبه هم شمشیر کشیدهاند. آن چه فرومیریزد، فقط هیمنه یک نهادِ جعلی نیست؛ افسانهی اتحادِ تاجطلبان، با تاج زاده ها در آینه خشم وگرسنگی مردم، چون حبابی ترکیده است. آنها مأموریتشان، فقط زدنِ سنگرمقاومت، و مهار خشم مردمی است که دیگرهیچچیز برای ازدست دادن ندارند. وقتی در گرماگرم قیام ۱۴۰۱ از چهارجهت وشش سو، میکروفنها و دوربینها به سمت شان هجوم میآورد، فقط یک حرف را فریاد می کردند ، همه با هم می توانیم الا مجاهدین !! عطش عریان خیانت علیه پیشروی انقلاب چنان درآنها زیاد بود که جملاتشان را برای زدن به مقاومت، از آخوندهای شقاوت پیشه عاریه ایی گرفته بودند..
تا وقتی بین مردم وحاکمیت ترک ها به شکاف بزرگ تبدیل نشده بود در کنار اصلاح طلبان سبز وبنفش، به حمایت از رژیم ادامه می دادند. دو طرف در مارپیچ دو جانبه وفزاینده توهین به مقاومت، دست به دست هم دادند تا سر آن را زیر آب کنند. این مارپیچ درهردوطایفه، از پیش پا افتاده ترین شکل بزدلی یعنی ازدروغ گفتن درباره گذشته خویش، شروع شد.
دیکتاتورها همیشه از روی دست هم نگاه می کنند وبی جانشین اند. در سرزمینی که هیچگاه فرصت تجربه کردن دمکراسی را نیافته است هردوفاشیسم دینی وناسیونالیسم افراطی ممکن است چند صباحی ستایش بگیرد، و میدان را خالی دیده و پیش بتازد، و برای متزلزل ترین نوع مشروعیت، به درست کردن کاریزمای دینی یا کاریزمای خدایگانی روی بیاورند. اما درک خدایگانی وغیرقانومند ازمراحل انقلاب، آنها را درصف حمقا قرارداده و اتوماتیک از جاده انقلاب به بیرون پرت می کند. همه این کنش وواکنش ها در خلاء رخ نداده. برج وباروی استقلال ایران زمین مجاهدین وشورای ملی مقاومت و جبهه بزرگ خلق، بوده که با پختگی تمام در حال نظاره و عمل بود. آنها که ۶۰ سال بیوقفه جنگیدهاند، امروز در هیاهوی ساختگی این رسانهها سانسور میشوند اما نه گم میشوند و نه حذف.
نکته آخرهم اینکه مسخ فقط پروژه تکرارناپذیر انحراف از حقیقت نیست، فرآیند جان کندن انسان در خود هم هست. آن که مسخ میشود، همدست جنایتکارمی شود. وآن که مسخ خود را نمیبیند، مضاعف شریک جنایت است. اکنون در غوغای جنگ کرگدن ها، این شورای ملی مقاومت ومجاهدین هستند که سنجیده وپرشتاب به پیش می تازند. ودر حال پی افکندن بنای برج وباروی آزادی میهن هستند. کافی است قد برافرازید واز هیاهوی رسانه های استعماری فاصله بگیرید بخوبی آن را می بینید. اینطور نیست؟
پاورقی:.1 کرگدن موجودی است عظیمالجثه، کند ذهن؛ دارای پوستی ضخیم که نماد بیاحساسی و بیتفاوتی است؛ خشن و غریزی، بیمنطق و بیاستدلال.
2. “کلبی مسلک” از قانون و قرارداد عرفی و اخلاق اجتماعی متنفر است. معتقد به زندگی حیوانی تحت عنوان طبیعی است.
3. رُمه خوری یعنی اوج بی لیاقتی وبی کفایتی فردی که مایه ایی که برای سرمایه گذاری است را میخورد.