نعمت فیروزی
واسلاو هاول نویسنده معروف چک ونخستین رئیس جمهور این کشور پس از فروپاشی بلوک شرق، مفهومی را در ادبیات سیاسی بکار گرفت که مفهوم با محتوایی برای مردم تحت ستم است «قدرت بیقدرتان». او درمقاله ای با این عنوان سعی میکند نشان دهد که: یک نظام ایدئولوژیک پوسیده از درون چطور کار میکند وچطور با هزار چفت وبست از دروغ سرپا مانده. مردمی که تحت ستم این نظامند از نظر سیاسی قدرتی ندارند اما قدرت این بیقدرتان ابتدا در رها کردن خودشان از چفت وبستهای دروغ وسپس از خود نظام است که به ظهور می رسد.
برای قرن های متوالی، قدرت بدون هیچ چالشی اجتماعی وبی هیچ چون وچرایی، ابزار دست و «حق» حاکمان ستمگر پنداشته شده بود. آنها قدرت را در اشکال مختلف یا خانوادگی به «ارث» می بردند ویا ژنتیکی از آن خود میدانستند، یا ودیعه ای الهی، که خدا فقط به تعداد محدودی بشر تبهکار سپرده است!
به تعبیر روسو قدرت را «حق» خود، واطاعت را «وظیفه» مردم تبدیل کرده بودند. تا ۳۰۰ سال پیش قدرت مطلقه تقریبا همه جا در سلطنت مطلقه نمود می یافت. پس از عصر روشنگری با تحولاتی که در جهان وبخصوص در اروپا رخ داد، سرانجام جستجوی بشر برای مهار قدرت مطلقه، به بار نشست، وقتی که «قانون»، قدرت را از فرد حاکم گرفته وبه مردم داد. جابجایی صاحب قدرت توسط قانون، توانست غول افسار گسیخته قدرت را در شیشه کند! پیدایش قانون را باید به عنوان پایین ترین مخرج مشترکی که یک جامعه می تواند بر اساس آن اداره شود، در نظر گرفت. یعنی حداقلی که برای داشتن یک جامعه مدنی وبدون هرج ومرج نیاز است. روسو فیلسوف سیاسی قرن ۱۸ فرانسه نوشت: قدرت از آن مردم ودر اختیار مردم است که تنها می توانند آن را در «قراردادی اجتماعی» به یک حاکم موقت، به امانت واگذار کنند. به جامه عمل درآمدن این دیدگاه، یک سر فصل در تاریخ بشر بود، ومبنای تئوریک انقلابها علیه حاکمان دیکتاتوراز دو سده پیش تا کنون را فراهم آورده است. البته این آغاز راه بود و فقط در بخش کمی از کره خاک عملی شد و در بخش وسیعی از آن، پویش و پیمایش این مسیر هنوز ادامه دارد. میهن در زنجیرمان ایران نیز یکی از همین نقاط است که تا کنون ۱۲۰ سال است مردم برای افسار زدن بر قدرت مطلقه حکام ستمگر، بارها به شورش و قیام و انقلاب روی آورده اند و به نبردها برخاستند. داستان نبرد مردم ایران برای رهایی، پر است از عبور از گردنه های پر پیچ وخم ارتجاع واستعمار، که در نگاه اولیه غیر قابل عبور می نمود. اما به همت انقلابیون صدیق وپیشتازان فداکارش بسیاری غیر ممکن ها، ممکن شده است تا به سرفصل قیام ۱۴۰۱ رسیده است.
فاشیسم دینی که امروز بر ایران حاکم است با یک دیکتاتوری کلاسیک اشتراک کمی دارد. در حالیکه آخرین امپراطوری پوسیده مذهبی (عثمانی) در ابتدای قرن گذشته و در جنگ اول جهانی منقرض شد، آنها در رویای برقراری مجدد یک امپراتوری مذهبی هستند که البته با تکنولوژی قرن ۲۱ و دارای بمب اتم باشد، اما با نظم قرون وسطایی اداره شود!! از این رو آنها علاوه بر چپاول وسرکوب، ثروت مردم ایران را نیز در راستای رویای ایجاد این امپراتوری با دست باز به حراج گذاشته اند وحفظ منافع امپراتوری «آینده» را در اولویت بالاتر از قوت لایموت مردم در «حال» وامروز قرار داده اند! واضح است که نبرد با این هیولا نیازمند پیچیدگی وفداکاری خارق العاده است. با قاطعیت می توان گفت کمتر مبارزه ایی، در تاریخ معاصر دیگر ملت ها می توان سراغ گرفت که با چنین سختی وپیچیدگی های هولناک ونفس گیری روبرو بوده باشد. سرزمینی که خواسته اولیه اش برای سرنگونی وتغییر وحاکم شدن بر سرنوشت خویش، توسط قدرت های بزرگ بین المللی بلوک شده است! آنها فاشیسم دینی حاکم را، با همه دشمنی های قرون وسطایی اش، با قوانین وارزش های امروزی بشریت، ترجیح داده وتقویت می کنند. مکانیزم تقویت فاشیسم دینی در سه مولفه است: یکم، چشم بستن بر جنایات آن. دوم، بستن دست وپای مقاومت وایجاد محدودیت برای آن. سوم، هماهنگی محافل استعماری با ملاها در بخدمت گرفتن استخوان های پوسیده نظام سلطنت، برای ایجاد تفرقه ویاس ونا امیدی در بین مردم واگر بتوانند، رهبری جنبش را به سرقت ببرند. از این رو در کمال شگفتی می بینیم که مافیای رسانه ای که هزینه اش توسط همان قدرت های استعماری ومنطقه ایی تامین می شود، یک صدا تلاش می کنند نظام مدفون گذشته را در اذهان مردم با عبور از دالان قیاس جنایات کمتر شاه وبا جنایات بی اندازه شیخ، بازیافت کنند! شگفت تر اینکه همه این پیچیدگی ها ونقش آفرینی ها، نه برای برخاستن مرده قبلی از گور، که برای این است که بگویند: گزینه مناسب برای ایران امروز همین فاشیسم دینی وآخوندهای قرون وسطایی است!
آزمایش ملل متحد
امسال سالگرد قیام، همزمان با کنفرانس سالانه سران کشور ها در ملل متحد شد. این همزمانی آزمون خوبی شد که در آن عیار تست شده پایبندی مقامات ملل متحد وغرب وبویژه شخص دبیرکل به قوانین وفلسفه وجودی سازمان ملل، چند باره تست شود. درحالی که فاشیسم دینی برای مقابله با پوشاندن ضعف و درماندگی و گرفتار در بن بست سرگونی، جلاد ۶۷ را با پز یورش به ارزش های غرب، به جلسه سالانه ملل متحد فرستاد، خود غرب و جهان، عیار پایبندی شخص دبیر کل به فلسفه وجودی سازمانش را، در فشردن دست خون آلود جلاد ۶۷رئیسی، سنجید. براستی چرا بالاترین مرجع بین المللی حتی از پایین ترین استاندارد اخلاقی هم برخوردار نیست؟ این سوالی است که دبیر کل سازمان ملل حتی اگر استاندارد شرافتش حداقلی هم باشد باید پاسخگو باشد. اینکه آنها به پدیده فاشیسم دینی چگونه نگاه میکنند، البته مهم است اما مهمتر از آن بازتاب اخلاق از او و سازمان زیر دستش است. زیرا قوانین، بازتابی از اخلاق ما هستند، وهمه قوانین دارای پایه یا مبنای اخلاقی هستند. بدون این، مردم نمیدانند که چرا باید از قانون یا مقررات اطاعت کنند ورعایت آن واجب است. سیاست هم بخشی از چگونگی وضع قوانینمان است. در کنفرانس امسال سران در ملل متحد، آنها که دست خون آلود رئیسی را فشردند یا سخنرانی او را ترک نکردند وماندند وگوش دادند، نشان دادند چه میزان از اخلاقیات او را بازتاب می دهند؟ بخشی از سیاستمداران غرب معتقدند که سیاست غرب در مورد ایران اشتباه است. البته که فراتر از اشتباه، اصرار براشتباه است! اصرار براشتباه یک وجه اش حماقت است ووجه دیگرش منفعت است. و این معنایی جز شراکت در جنایت ندارد. تجربه ۴ دهه اخیر نشان می دهد که غرب در مورد ایران تقریباً همیشه دوست داشته اشتباه کند! آنها برای فریب داده شدن توسط آخوندها پلان وبرنامه دارند وهزینه دریافت می کنند! از این رو از فریب داده شدن توسط ملاها هم استقبال کرده وهم لذت می برند! از خلال همین مناسبات می توان پی برد که رابطه بین قدرت، ونظم جهانی چیست؟ کسانی که ابزار خشونت را می سازند وکنترل می کنند، قوانینی را وضع می کنند که دیگران باید از آنها یا پیروی کنند، یا بمیرند. این برای بشریت بسیار جای تاسف دارد که اخلاق، در پیچ وخم کریدورهای ملل متحد، وای بسا دیگر راهروها نیمه جان شده در حال کشیدن آخرین نفس های خود وجان کندن است!
قلب فروزان دانکو
برغم همه سختی ها وپیچیدگی ها ونامردمی های بین المللی که مانع سر راه مردم ایران بوده است، مردم ایران اما این خوش شانسی را دارند که دارای پیشتاز وگنج ونقدینه ای هستند که منطبق با شرایط تاریخی، بسیار استخواندار وسترگ وبیش از آن، هشیار و فداکار است و در شرایط بسا سخت و طوفانی در عرصه های مختلف نبرد نه تنها عقب ننشسته است که راه گشایی های شگفت انگیز برای بشریت داشته است و بی اغراق توانسته اخلاق را قطره قطره به حلقوم صاحبان قدرت بچکاند!
در سالگرد قیام ۱۴۰۱ وبرغم همه موانع، یک بار دیگر قامت بلند مقاومت ظهور کرد وچشم های ناظران را خیره کرد. برگزاری تظاهرات دهها هزار نفره ویک کنفرانس بین المللی در این سوی اقیانوس در بلژیک در یک روز، وبرگزاری تظاهرات بزرگ ونمایشگاه شهیدان در آن سوی اقیانوس در مقابل مقر ملل متحد، و پیشبرد کمپین حمایت ۱۰۰۰ شخصیت زن از سراسر جهان، حقیقتا درخشش جلوه های جدیدی از «قدرت بی قدرتان» بود. این قدرت نمایی وضربات مقاومت بر پیکر فرسوده فاشیسم دینی همزمان با سالگرد قیام و جلسه سالانه ملل متحد نشان داد که مقاومت ایران بزرگترین نیروی سازمان یافته و جدی ترین نیروی فداکار و بی چشمداشت در یکی از تاریکترین مرحله تاریخ خود، در کمینگاه رژیم در همه جبهه ها بر «سر موضع» خود حاضر نشسته است.
ماکسیم گورکی نویسنده روسی در کتاب داستان «قلب فروزان دانکو»، داستان اسطوره وقهرمانی را به رشته تحریر درآورده که بسیار متناسبت با شرایط امروز میهن ماست. قهرمان اسطوره ای داستان، مرد جوانی است که مردم قبیله اش دراثر جنگ به داخل جنگلی تاریک فرار می کنند ودر محاصره تاریکی وددان درنده گیر می افتند. دانکو قهرمان، دارای قلبی فروزنده است (نور می پراکند) او سرانجام در پی چاره برای بیرون بردن مردم قبیله اش از ظلمات جنگل که در هر گوشۀ آن مرگ ونیستی در کمین است، به این نتیجه وتصمیم می رسد که سینه اش را دریده، قلب خود را بیرون آورده واز آن مشعلی فرا راه مردم می سازد ومردم قبیله اش را از آن جنگل مهیب وظلمانی نجات می دهد و در پایان خودش جانش را فدا می کند. دانکوهای مردم ایران امروز در سازمان مجاهدین وکانون های شورش داخل میهن بر شاخسار بالابلند مقاومت، هریک قلب فروزان خود را در دست گرفته تا فرا روی مردم خود را، برای عبور از تاریکی های فاشیسم دینی، روشن کنند، در حالیکه می دانند در انتهای جاده که به رهایی منتهی می شود ممکن است خودشان حضور نداشته باشند.