در سال ۶۷ آقای مهندس بازرگان، رهبر «نهضت آزادی ایران» که در اذهان، «استحالهطلب» تلقی میشد، در نامة سرگشادة مفصلی به خمینی، برای شکایت از فشارهایی که بر او و همکارانش وارد میآمد، نوشت که «مدعیان [یعنی همان اوباش هوادار خمینی] او را مخیر کردهاند که میان حیات خفیف خائنانه یا توقف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانة فعالیت سیاسی، یکی را انتخاب کند». او انگیزة «مدعیان» را چنین بیان کرده بود که «اولاً نهضت آزادی با فلجشدن از داخل و لکهدار شدن در خارج اسماً در صحنه سیاست و خدمت باقی بماند ولی عملاً منشأ اثر مثبتی نبوده حیات و حرکت چندانی جز در زیر ذرهبین اطلاعاتی آنها نداشته باشد، ثانیاً با تظاهر به این که در جمهوری اسلامی ایران، حزب قانونی مخالف… حضور و فعالیت و امنیت دارد، بتوانند به تبلیغات نادرست سیاسی و انتخاباتی و خلافکاریهای اقتصادی و سیاسی خود جامة حق بهجانب بپوشانند و نهضت آزادی وسیلهیی برای فریبهای سیاسی و خیانت بشود».
او هشدار داده بود که اگر این وضع ادامه یابد، نهضت آزادی فعالیتش را متوقف خواهد کرد؛ اما در عمل چنین نکرد و به همان حیات خفیف خائنانه تن داد. بعدها شایع شد که او در ایام آخر عمر، با نتیجهگیری از تجربة شخصی خود، بهفکر جدایی دین از دولت تمایل پیدا کرده بود. شاید بعضیها از میان دوستانش رکگویی و شهامت او در انتقاد یا نصیحت به صاحبان قدرت را چنین تفسیر میکردند، ولی هیچگاه نه خودش و نه وارثانش چنین تمایلی را علناً ابراز نکردند.
قدرتهای خارجی هم چندان علاقهیی به حمایت از او نشان ندادند. انگار که پیدا کردن راهحل مناسبی برای جانشینکردن کلهپز با سگ، حداکثر توقعی بوده که از او میداشتهاند. آنها، اما، جستجوی «راهحل» از میان آخوندهای ارتجاعی تازه بهقدرترسیده را کنار نگذاشتند و هنگامی که آخوندک کممایهیی قد علم کرد بهعنوان «اصلاحطلب» خواستار قرار دادن جنبش مقاومت ایران در لیست سازمانهای تروریستی دولتهای غربی شد، خیلی زود با درخواستش موافقت کردند. بدین ترتیب بود که یک جنبش آزادیخواه که برای مصون ماندن از ستم غیرانسانی حاکم بر میهنش بهپناهجویی در غربت تن داده بود، مورد شدیدترین آزارها و محرومیتها قرار گرفت که پس از اشغال خاک عراق توسط نیروهای «ائتلاف» تا حد ارتکاب قتل و جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت هم پیش رفت. شرح کامل و مفصل این ستمگریها و جنایتها که تا امروز هم ادامه یافته است، در خاطرة رزمندگان آزادیخواه و در بایگانی جنبش مقاومت ضبط شده است و نیاز به تکرار ندارد. آن چه شاید نیاز بهیادآوری داشته باشد، نقش ننگین و شرمآور دستگاهی است که ژنرال دوگل آن «چیزکی که سازمان ملل متحد نامیده میشود» خوانده بود و اخیراً یکی از ستارگان تابناک کهکشان ما، آقای طاهر بومدرا، در افشاگریهای ارزشمندش تمام گندیدگی و فساد درونیش را در معرض تماشای همگان قرار دارد.
دوستان اشرفی ما از شیادیها، عهدشکنیها، خیانتها، دروغگوییها و مشکلآفرینیهای «نماینده ویژة دبیرکل در عراق» با عنوان «تسهیلکنندة حل قضیه اشرف» خاطرات تلخ فراوانی دارند. مأموریت این «نمایندة ویژه» این بود که با وادار کردن ساکنان به کوچ اجباری به زندان تنگ، خرابه و بیآب و علفی که در معرض انواع آسیبپذیریها از جانب حکومت آخوندها قرار داشت، آنها را بهانتخاب «حیات خفیف خائنانه» از سر ناچاری مجبور کند. او در رویارویی با ارادة مقاومت اشرفیها شکست خورد و فضاحت و رسوایی کارفرمایانش را مضاعف کرد.
اما میل ترکیبی استعمار نو با دستگاه قرون وسطایی آخوندی هنوز پابرجاست. گویا بعد از شکست تمام کوششهایشان برای واداشتن اشرفیها به تسلیم، اخیراً به این نتیجه رسیدهاند که با حرکت از وفادارماندن به اصل ولایت فقیه میتوان به ضرروت اصلاح ظاهری طبق منطق انتخاب بین بد و بدتر رسید و از آن سکویی برای حذف هر نوع مرزبندی سیاسی با رژیم ساخت.
بدین ترتیب میتوان همة تکهپارههای «عصر طلایی امام» را ـ از آدمخوار و زمینخوار و کوه خوار تا اصحاب استحاله و تعدیل و رفرم و سبز و بنفش ـ یک جا جمع کرد و از آن یک آلترناتیو تقلبی خیالی ساخت و آن را «تنها ره رهایی» قلمداد کرد.
بگذارید حرفهایم را که با نقل قولی از مهندس بازرگان شروع کردم، با نقل قولی دیگری از او هم تمام کنم. آقای مهندس بازرگان در زمان حیات، در مصاحبهها، نوشتهها و گفتههایش بارها تصریح کرده بود که: آرزوی باران کرده بودیم اما سیل آمد! حالا من هم میخواهم به کهکشانیها، بهویژه به نسلهای جوانی که هر روز بیشتر به مقاومت میپیوندند بگویم که برانداختن حکومت دینی و برقراری آزادی و دموکراسی فقط یک تلاش و تعهد سیاسی نیست، یک انقلاب فرهنگی بهمعنای کامل و اصیل کلمه است و چه بسا سیل دگرگونساز و بنیانکنی را اقتضا کند. آیا آمادهایم که چنین سیل بنیانکنی را آرزو کنیم؟