مجتبی قطبی
چکیده
قدرتگیری روحانیت شیعه در پی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، نقطه عطفی در تاریخ معاصر خاورمیانه بود. برخلاف انقلابهای کلاسیک که بهسوی سکولاریسم و مدرنیته متمایلند، انقلاب ایران به تثبیت یک حکومت دینی انجامید. در این مقاله، سعی دارم با تمرکز بر بسترهای تاریخی، اجتماعی، وسیاسی، علل زمینهساز قدرتیابی روحانیت – به ویژه “آیتالله خمینی” – را بررسی کنم. تلاش بر این است با این مطلب نشان دهم که این روند نه امری تصادفی، بلکه حاصل همگرایی تاریخی بین ساختارهای سنتی قدرت مذهبی، بحرانهای مشروعیت سلطنت پهلوی، و مهارتهای سازمانی و ایدئولوژیک رهبری مذهبی بود.
مقدمه
“انقلاب اسلامی ایران” یکی از معدود انقلابهای مدرن است که بهجای نهادینهسازی دموکراسی یا سکولاریسم، به استقرار یک جمهوری دینی منتهی شد. این پدیده، نه تنها خلاف تجربه تاریخی غرب، بلکه متفاوت با الگوهای کلاسیک انقلابهای مدرن همچون فرانسه و روسیه بود. نقش محوری “آیتالله روحالله خمینی” و حوزههای علمیه در این مسیر، پرسشی مهم در علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران را پدید میآورد: چگونه نهادی سنتگرا همچون روحانیت توانست در بطن تحولات مدرن، نیروی مسلط سیاسی شود؟ در پاسخ به این پرسش، این مقاله به بررسی سه بُعد اصلی میپردازد: سابقه تاریخی نفوذ روحانیت در ساختار قدرت، بحرانهای درونی رژیم پهلوی، و راهبردهای انقلابی آیتالله خمینی.
زمینههای تاریخی قدرت اجتماعی روحانیت در ایران
از دوران صفویه، با رسمیت یافتن تشیع اثناعشری، نهاد روحانیت به یکی از عناصر پایدار قدرت در جامعه ایرانی تبدیل شد. گرچه روحانیت هیچگاه به صورت رسمی در ساختار دولت ادغام نشد، اما به دلیل کنترل نهادهایی چون وقف، آموزش دینی، قضاوت شرعی وارتباط با تودهها، قدرتی پایدار و فراگیر داشت.
در دوران قاجار، روحانیت نقش فعالی در جنبشهای سیاسی ایفا کرد: از نهضت تنباکو گرفته تا مشارکت در انقلاب مشروطه.این تجربههای سیاسی، به تدریج یک حافظه تاریخی از «نقش نجاتبخش دین دربرابرظلم واستبداد» را در ضمیر جمعی ایرانیان شکل داد. روحانیت برخلاف روشنفکران، از سرمایه نمادین، ساختار سازمانی سنتی،
ومشروعیت مذهبی برخوردار بود:
۱.۱نوسازی از بالا وتضاد با سنتهای فرهنگی
پروژه نوسازی رضاشاه از دهه ۱۳۰۰ شمسی بهشدت متأثر از مدلهای اقتدارگرایانه مدرن مانند ترکیهی آتاتورک بود. رضاشاه با استفاده از نیروی نظامی و سرکوب سیاسی، دست به اصلاحاتی زد که بدون گفتوگو با جامعه، به ویژه روحانیت و نخبگان سنتی، اعمال شدند. حذف لباس روحانیت از ادارات، اجباری شدن کشف حجاب (۱۳۱۴)، ایجاد دادگستری مدرن به جای محاکم شرع، و تضعیف مدارس مذهبی، نشان از رویارویی آشکار دولت با سنتهای دینی داشت. نتیجه، عقبنشینی ظاهری روحانیت از صحنه قدرت بود، اما درعمق جامعه، شکاف میان دولت ومردم تعمیق یافت و روحانیت در حافظهی جمعی به نماد “مظلومیت و مقاومت” بدل شد.
۱.۲محمدرضاشاه و پروژهی مدرنیزاسیون وابسته
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شاه جوان با حمایت آمریکا، رژیم سلطنتی متمرکز وامنیتی را بازسازی کرد. وی در دهه ۴۰ و۵۰ شمسی پروژهای با عنوان “انقلاب سفید” آغاز کرد که هدف آن نوسازی اقتصادی-اجتماعی و تقویت مشروعیت رژیم بود. اصلاحات ارضی، اعطای حق رأی به زنان، ملیسازی جنگلها وایجاد سپاه دانش، اقداماتی بودند که در ظاهر مدرن و مترقی جلوه میکردند، اما به دلایل زیرواکنشهایی منفی ایجاد کردند:
اصلاحات ارضی ناکارآمد بود. زمین به روستاییان بیتجربه واگذار شد، بدون آموزش یا حمایت مالی. کشاورزی ایران به جای پیشرفت، دچار أفت بازده شد ووابستگی به واردات غذا افزایش یافت. پایههای سنتی قدرت تخریب شد، بدون جایگزین مؤثر.اشراف زمیندار، که بعضاً با روحانیت پیوند داشتند، تضعیف شدند اما نهادهای مدرن دموکراتیک نیز ایجاد نشد.
روحانیت، به ویژه خمینی، اصلاحات را “غرب زده” و ضداسلامی دانست. خمینی در سال ۱۳۴۲ با سخنرانیهای تند علیه اصلاحات شاه، بازداشت و تبعید شد، که همین امر به تدریج او را به چهرهای ملی و مقاوم بدل کرد.
۱.۳سرکوب سیاسی و حذف فضای گفتوگو
در تمام دوره محمدرضاشاه، فضای سیاسی ایران از تنوع، مشارکت و رقابت سالم خالی بود. احزاب واقعی سرکوب شدند وساواک به ابزار اصلی کنترل اجتماعی تبدیل شد. حتی نهادهایی مانند جبهه ملی یا نهضت آزادی، که گرایشهایی اصلاح طلبانه داشتند، تحمل نشدند.
در این فضا، تنها نهادی که خارج از ساختار دولت باقی ماند وسازمان اجتماعی مستقل خود را حفظ کرد، نهاد روحانیت بود. مسجد، منبر، هیئت مذهبی و حوزههای علمیه به عنوان “فضاهای امن” برای گفت وگو، بسیج ومخالفت باقی ماندند.
۱.۴غرب گرایی افراطی و گسست فرهنگی
با آغاز سلطنت پهلوی، به ویژه از دوره رضاشاه، پروژه مدرنیزاسیون شتاب زده واقتدارگرایانه آغاز شد.
سیاست فرهنگی رژیم پهلوی بر محور تقلید ازغرب، نمایش قدرت و اشرافی گری بود. در دوره محمدرضا شاه، وابستگی روزافزون به قدرتهای خارجی – به ویژه آمریکا – وتحقیر ارزشهای بومی در رسانهها، جشنهای ۲۵۰۰ ساله، و سیاستهای اقتصادی ناکارآمد، حس بی ریشه بودن فرهنگی و بیعدالتی را درجامعه دامن زد.
تغییر تقویم هجری به شاهنشاهی، حضور نمادین ملکه در مراسم مذهبی وتأکید بر شکوه باستان گرایی، برای بخشی از مردم، به معنای تحقیر ارزشهای اسلامی و بیاحترامی به باورهای مذهبی تلقی شد.
حذف اجباری حجاب، تضعیف مدارس دینی، تغییر لباس ونظام قضایی، همه بخشی از تلاش برای نوسازی جامعه به شیوه غربی بود. اما این اصلاحات، که فاقد پشتوانه اجتماعی وگفتوگو با نهادهای سنتی بود، منجر به یک شکاف عمیق بین دولت وجامعه شد.
در این شرایط، روحانیت به مثابه تنها نهاد ریشهدار و مستقل باقی مانده در جامعه، نقش منتقد اجتماعی را ایفا کرد و اعتبار سیاسی خود را بازیافت.
در واکنش، روحانیت با تکیه بر فرهنگ عاشورا، عدالتخواهی، و وعده بازگشت به اسلام ناب، توانست قشرهای سنتی و مذهبی – به ویژه طبقات پایین و مهاجران شهری – را با خود همراه کند.
۱.۵بحران اقتصادی دهه ۱۳۵۰ وافزایش نارضایتی عمومی
با افزایش قیمت نفت پس از ۱۹۷۳، رژیم پهلوی از لحاظ مالی غرق در درآمد شد، اما این ثروت به طور ناعادلانه و ناکارآمد توزیع شد. افزایش واردات، فساد دولتی، تورم، ورشد شهرنشینی بدون زیرساختهای لازم، زندگی طبقه متوسط و پایین را دشوارتر کرد.
شاه در عوض پاسخگویی، رژیم تکحزبی رستاخیز را تحمیل کرد (۱۳۵۳) وبا این اقدام آخرین نشانههای تکثر سیاسی را نیز ازبین برد. در چنین فضایی، روحانیت نه تنها صدای اعتراض، بلکه “آلترناتیو” شد.
۲.ظهور ” خمینی”: ائتلاف دین وسیاست
خمینی برخلاف مراجع سنتی که بر جدایی دین وسیاست تأکید داشتند، از دهه ۱۳۴۰ به صراحت حکومت سلطنتی را غیرشرعی خواند. او در کتاب “ولایت فقیه” (منتشر شده در نجف، ۱۳۴۸) نظریهای ارائه داد که بر اساس آن، فقیه عادل و جامعالشرایط باید در رأس حکومت اسلامی قرار گیرد. این نظریه در عین پیروی از سنت، بر سازمان سیاسی مدرن وتمرکز قدرت نیز استوار بود.
وی با استفاده از شبکه سنتی حوزه، مساجد، منبر، ونهادهای مذهبی، دستگاهی کارآمد از تبلیغ، آموزش، وبسیج سیاسی ایجاد کرد. سخنرانیهای او با نوار، اعلامیه و خطبهها در سراسر کشور پخش میشد و ارتباطی عمیق با تودهها برقرار میکرد.
در کنار این سازماندهی سنتی، خمینی توانست ازرسانههای غربی (دردوره اقامت در پاریس) و حمایتهای ناپایدار سایر گروهها – مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و چپها – بهرهبرداری تاکتیکی کند، بیآنکه مشروعیت ایدئولوژیک خود را با آنها پیوند زند.
۳.شکست آلترناتیوهای سکولار
یکی از عوامل موفقیت روحانیت در قبضه قدرت، ناکارآمدی و پراکندگی رقبای غیرمذهبی بود. احزاب چپ، اسلام گرایان رادیکال (مجاهدین خلق)، ملی گرایان، ولیبرالها، نه تنها فاقد برنامه جامع ومورد اجماع بودند، بلکه از شبکههای اجتماعی مؤثری نیز بهره نمی بردند. بسیاری از آنها یا تحت فشار ساواک تضعیف شده بودند یا پس از انقلاب توسط روحانیت حذف شدند.
در این میان، روحانیت به دلیل همزمانی مشروعیت دینی، سابقه تاریخی، و توانایی بسیج تودهها، به تنها نیروی سازمان یافته و پایدار در دوران گذار تبدیل شد. این موقعیت استثنائی، به “آیتالله خمینی” اجازه داد تا در خلأ قدرت، ساختار سیاسی جدیدی مبتنی برولایت فقیه بنا نهد.
با این توضیحات می توان به این نتیجه رسید که ظهور روحانیت در رأس قدرت سیاسی ایران در پی انقلاب، نه صرفاً محصول تحولات چند ساله منتهی به انقلاب ۱۳۵۷بود بلکه حاصل یک روند تاریخی طولانی مدت. این روند در بستر پیوند سنت وسیاست، نهادینه شدن دین در فرهنگ مردم، شکست دولت مدرن در جلب مشارکت عمومی، وناتوانی آلترناتیوهای سیاسی سکولار شکل گرفت.
خمینی با ترکیبی از مشروعیت دینی، مهارت سیاسی و رهبری کاریزماتیک، توانست این عناصر را در لحظهای تاریخی به هم پیوند زند و ساختاری نوین بنیان نهد که تا امروز نیز ساختار سیاسی ایران را شکل میدهد
برای اینکه روشن شود که چگونه اقدامات رضاشاه و به ویژه محمدرضاشاه زمینه را برای بیاعتمادی، خشم عمومی و قدرتگیری روحانیت فراهم کرد. این بخش در مقاله به شکل دقیقتر بازنویسی وتوسعه داده شده است:
نقش حکومت پهلوی در قدرتگیری روحانیت، نقشی منفی وتسهیل گر بود. نوسازی شتاب زده، سرکوب سیاسی، وابستگی فرهنگی واقتصادی به غرب، حذف نهادهای مدنی، وفساد ساختاری، همگی باعث شدند که اعتماد عمومی به رژیم از بین برود. در غیاب احزاب آزاد ونهادهای دموکراتیک، تنها نیروی منسجم ومورد اعتماد در میان تودهها، نهاد روحانیت بود – نهادی که خمینی توانست آن را به یک نیروی انقلابی تمامعیار تبدیل کند.
اما چرا “جمهوری اسلامی”، با وجود بحرانها، سرکوب، اعتراضات مردمی و ناکارآمدیهای متعدد، نزدیک به پنج دهه دوام آورده است؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ترکیبی از عوامل سیاسی، اجتماعی، امنیتی، فرهنگی و ژئوپلیتیکی را بررسی کرد، که در آینده به آن خواهم پرداخت.