دل نوشته خانم شعله پاكروان مادر ريحانه جباري
خواب از چشمم ربوده ای . دو ساعت توی اتاق ، خودم را به خواب زدم . از این دنده به آن دنده . شمارش اعداد . روزها . بیش از 2600 روز . خوابم نمیبرد که نمیبرد . ریحان ، چه میخواهی ؟ به خوابم نیامدی و حالا خواب را هم میگیری از من ؟ چه میخواهی که نمیدانم ؟ نمیفهمم ؟ تن نازک تو هر چه کشید ، کشید . روحت بزرگ شد . خیلی بزرگ . انگار تو مادری و من فرزند . سرم را بالا میگیرم تا تو را نگاه کنم . از هر نظر که بگویی . میدانم در آرامشی . آرامش ناشی از انتخاب خودت . حتی به قیمت نفس های نکشیده ات . باید تمرین کنم . یاد بگیرم بی تو بودن را . بی تو خواب دیدن را . بی تو زندگی کردن را . سوم آبان را تو رقم زدی . روزی برای خلق یک تراژدی ماندگار . تو به آن سه تن گفتی رد خون تو از روی دستهایشان پاک نخواهد شد . آنها فرار کردند . بعد از خالی کردن زیر پای تو ، شکست را پذیرفتند و فرار کردند . قدرت آنها تنها در برگه ای بود که دادگاه به آنها داده بود . وگرنه هفت سال پیش باخته بودند . هم آبرو و هم زندگی و هم آرامش را . اکنون نیز بر سریر خون نشسته اند و هر چه دستهایشان را میشویند ، باز بوی خون تو را میدهد .
ریحان ، حاصل سوم آبان دیوانگی بود . دیوانگی ناشی از دیوانگی . فقط من مجنون و بیقرار نیستم . آن مرد هم قرار از کف داده . دو زن نیز . تفاوت میان جنون من و آنها در اصل اساسی است . من مجنون عدالت و حقیقت بودم . آنها مجنون حاشیه نگاری بر هیچ . هر چند ادعا کردند که حاشیه شان تاکید بر عدالت است . اما خودشان هم میدانستند که چه در چنته دارند . میدانستند . با آگاهی کامل نانشان را در خون تو زدند و به دهان بردند . آگاهیشان برایشان مسئولیت میاورد . برای همین است که آنها هم بیقرارند . وسواس گرفته اند برای شستشوی دستها . وسواس که نجوای شیطان است . هفت سال گوش به شیطان دل سپردند و آن کردند که او میخواست .
آه ، با این افکار ، چگونه خواب به سرم راه پیدا کند ؟
منبع: صفحه ی فیس بوک خانم شعله پاکروان