کارکرد فضیلت و رذیلت
مرزبندی را به معنای جداسازی تعریف کرده اند. یک اسم اسپانیایی، demarcación، نام خطی که پاپ الکساندر ششم در ۴ مه ۱۴۹۳ روی نقشه جهان رسم کرد و جهان جدید را بین اسپانیا و پرتغال که بر سر مناطق مستعمره خود اختلاف داشتند با رسم این خط تقسیم کرده و به آنان بخشید!!! بعدها (حدود سال ۱۷۳۰)، انگلیسی زبانان شروع به نامیدن این مرز به عنوان “خط مرزبندی” کردند و در نهایت از این واژه برای تعیین محدوده و جدا سازی استفاده شد. این واژه از جغرافیا به سیاست راه یافت و در مباحث سیاسی و غیر سیاسی و علمی مورد استفاده قرار گرفت.
هر حزب و تشکل و مقاومتی یک هویت و آرمانی و هدفی دارد. این هویت و آرمان بطور مستمر مورد تهدید و تهاجم دشمنانش است، مرزبندی مانند دیوار نفوذ ناپذیری است که سه کارکرد مشخص دارد:
۱- حفاظت از هدف و مبارزین آن .
۲-انسجام نیروهای جبهه درونی را تامین می کند.
۳ – مانع انحراف از آرمان می شود.
بلوغ سیاسی یک جامعه در این است که به این آگاهی برسد که بتواند با دشمنان رنگارنگ اش در هر پوش و لباسی مرزبندی کند. و مرز بندی ملی تاریخی و سرفصلی امروز ایرانیان ”نه شاه و نه شیخ” است. از آنجا که جامعه از طبقات متضاد و متخاصم تشکیل شده و در تمامیتش دوست و دشمن را در خود دارد بنا براین «همه با هم» نمی تواند مصداق عملی داشته باشد و میسر نیست و در عمل به نفع دشمن تمام می شود. مرزبندی برای قیام و انقلاب هم جایگاه تاکتیکی دارد یعنی می تواند هر عنصر از جنس دشمن را درصف خود شناسایی کند. و هم جایگاه استراتژیک دارد که مانع انحراف انقلاب و سرقت آن توسط میوه چینان شود. از آنجا که انسان در درون خودش با استعداد رفتارهای متفاوت و ضد هم مواجه است، ناچار است مستمرا مرزبندی کند، یعنی در معرض انتخاب است که کدام عمل را انجام بدهد و کدام را انجام ندهد.
اخلاق علم خوبی و بدی است. علم اصول رفتاری آدمی است. فلاسفه رفتار آدمی را با دو صفت فضیلت و رذیلت تقسیم بندی کرده اند. فضیلت را عادت به عمل صحیح (بقای اجتماع انسانی) تعریف کرده اند. رذیلت اما شکلی از رفتار است که بازگشت انسان به طرز سلوک حیوانی اش را نشان می دهد. مدیریت رفتار انسان توسط صفات رذیله اش و میزان تاثیر و نقش این صفات، موضوع بحث بسیاری در علوم جدیده و قدیمه بوده است !! بعضی از اندیشمندان این صفات را به قبل از بوحود آمدن مالکیت خصوصی و بعد از آن تقسیم کرده اند. از جمله ویل دورانت در کتاب ارزشمند خود به نام تاریخ تمدن می نویسد: «بعضی از صفات رذیله از آغاز تاریخ انسان همراه او بوده است مانند حرص و آز وشکم بارگی که ممکن است از دوران حیوانی خود به ارث برده باشد. مثلا حیوان بخاطر گرسنگی، شکم خود را تا جا دارد پر می کند زیرا که نمی داند چه وقت دیگر و در کجا به غذا دسترسی خواهد داشت. همین شک داشتن به آینده در او سبب حرص و آزمندی در خوردن شده است!! (نقل به مضمون)». بخش دیگری از صفات رذیله انسان معلول مالکیت خصوصی است و بعد از بوجود آمدن مالکیت خصوصی در او ایجاد شده است، نظیر دروغگویی، غارتگری(یعنی استثمار درهمه اشکالش) ونیز خیانت. در میان همه رذیلت ها خیانت زشت ترین است و بیشترین تنفر را برمی انگیزد، زیرا فقط استثمار مال و ثروت مادی نیست بلکه استثمار خون است یعنی به غارت بردن یا درجیب دشمن ریختن ثمره و دسترنج و خون یک یا چند نسل.از این رو خیانت با همه دیگرصفات رذیله انسان قابل مقایسه نیست و در میان همه ملل و اقوام منفور و مطرود است. خیانت در رفتار در همه سطوح جامعه ممکن است دیده شود اما در سپهر سیاسی یک جامعه بیش از هر جای دیگر خود را بارز می کند، بخصوص در جوامعی که در حال انقلاب هستند و صف بندی ها تیزتر است.
مرزبندی در نظام های دموکراتیک و دیکتاتوری
در جوامع امروزی با طیفی از گرایشات سیاسی و ایدئولوژیکی روبرو هستیم که از راست راست تا چپ چپ روی محور ترقیخواهی قرار دارند. این تقسیم بندی حاصل همان مرزبندی است. مرزبندی طیف های مختلف در نظام های دموکراتیک با نظام های دیکتاتوری در شکل و محتوی سراسر متفاوت است. بطور مثال طیف راست در کشورهای اروپایی و آمریکا با طیف راست در ایران یک موضع و خواستگاه ندارند. اختلاف طیف چپ و راست در اروپا مثلا میزان مالیات یا سن بازنشستگی یا سایر قوانین رفاهی است، اما اختلاف چپ و راست در ایران بین مرگ و زندگی است. یعنی راست برای چپ (به معنای عام) حق حیات قائل نیست!! یعنی اختلاف نظر بر سر این قانون و لایحه تصویبی نیست زیرا راست هیچگاه به غیر از خود و حامیانش اجازه نداده است تا دیگری در حکومت بطور مسالمت جویانه شراکت داشته باشد.زبان سخن آنان با دیگر طیف ها حتی میانه، زندان و سرکوب و شکنجه بوده است و لذا با برگشت به قدرت بدنبال انحصار آن ودرنتیجه بکاربستن اهرم سرکوب و شکنجه و بگیر و ببند است. فهم این موضوع ما را به این رهنمون می کند که فریب شعارهایی از قبیل الان وقت اتحاد همه با هم است و رقابت را به بعد از سرنگونی موکول کنیم را نخوریم زیرا بعد از سرنگونی رقابتی در کار نخواهد بود. وقتی یک نفر را بنا بر نگرش فئودالی به حکومت به عنوان وارث نظام پادشاهی بدون انتخابات در بالا قرار می دهید یعنی اول اصل انتخاب و تعین سرنوشت را منتفی کرده اید و این روند تا دیکتاتوری مطلق ستمشاهی و برپایی شکنجه و دار و درفش در مرور زمان ادامه می یابد. مگر با پدر و پدر بزرگ رضا پهلوی که توسط انگلیسی ها به تخت نشانده شدند روند تدریجی سرکوب را در طول زمان ۵۰ سال تجربه نکردیم؟ تاریخ به ما اجازه نمی دهد این میزان حماقت بخرج دهیم که سلطنت مستبد سرنگون شده را دوباره به قدرت بازگردانیم!! علاوه براین برای اثبات این مدعا کافی است نگاه کنید به مواضع رضا پهلوی در این چند ماه گذشته و پروژه هایی را که در دست داشته و البته به شکست انجامیده است، از ائتلاف توییتی! تا وکالت مجازی! تا بعهده گرفتن رانندگی اتوبوس مجانی برای مسافرت به تپه های اوین! تا طرح شله قلمکاری به نام سلطنت انتخابی ! هر کسی که ذره ایی خرد انسانی و صداقت داشته باشد می تواند درک کند و دریابد این بازی های سیاسی کاریکاتوری از حقیقت مبارزه را نمایان می کند و این نوع پروژه ها از کسی برنمی آید مگر اینکه تا مغز استخوان ریاکار و بدنبال به سرقت بردن رهبری انقلاب است.طرح سلطنت انتخابی بی شباهت به طرح به سلطنت رسیدن داریوش هخامنشی بعد از کوروش نیست! توجه کنید:
سلطنت انتخابی یا انتخاب شیهه اسبی!
به نوشته تاریخ هرودوت ( جلد ۳ صفحه ۹۲)نوشته هرودوت تاریخدان یونان قدیم، داریوش هخامنشی و شش همدست او علیه فرمانروای وقت، «بردیا» کودتا کردند و او را برانداختند سپس به گفتگو نشستند که چه نوع حکومتی برقرار سازند؟ پادشاهی یک تن یا حکومت چند تن از فرزانه ترین افراد ؟ داریوش استدلال کرد که بهتر است رسم فرمانروایی فردی را نگه دارند! و با برگزیرن «مرد سرآمد» در تمام مملکت بهترین حکومت را بوجود آورند. بقیه گروه متقاعد شدند و قرار گذاشتند بامداد روز بعد همه سوار اسب به محل مشخص شده بروند و اسب هر کدام که در طلوع آفتاب پیش ازهمه و قبل از همه شیهه کشید وی پادشاه شود!! مهتر زیرک داریوش نیرنگی به کار برد و مادیانی را در محل مورد نظر سر بزنگاه به اسب نشان داد! اسب داریوش بی درنگ شیهه برآورد و صاحب نیک بخت او بدین ترتیب سرآمد دیگران شد و به تخت نشست !!! تفاوت این انتخاب با سلطنت انتخابی مورد نظر رضا پهلوی در کشیدن همین شیهه است! درعصر ارتباطات کشیدن شیهه انتخاب سلطنت! را مافیای رسانه فارس زبان 24 ساعته ( بخصوص انترنشنال و من و تو)، به عهده گرفته اند و با تمام قوا می خواهند اسب او را به تخت سلطنت برسانند. ملاک آن انتخاب نه فرزانگی و شایستگی ”مرد سرآمد”، که شیهه اسب در هیجان مادیان دیده! عامل به سلطنت رساندن داریوش شد و ملاک این انتخاب، شیهه 24 ساعته مافیای رسانه !!! است البته پیچیدگی و زیرکی! مهتران این رسانه ها را هم نباید از نظر دور داشت ! الغرض سپهر سیاسی همه کشورهایی که در آنها انقلاب بوقوع پیوسته است هیچگاه از عناصری با کارکرد صفات رذیله و همدست دشمن خالی نبوده است. همیشه انقلابیون مجبور بوده اند در دو جبهه بجنگند.یک جبهه دشمن اصلی و یک جبهه عناصر فرومایه که به جای جنگیدن با حاکم ستمگر، به نفع او پاپیچ انقلابیون شده اند و بخشی از انرژی جبهه انقلاب مصروف آنها می شده است. در انقلاب الجزایر حزبی که خود را حزب کمونیست الجزایر می نامید، بدلیل ارتباطش با حزب کمونیست فرانسه عملا جلوی استقلال کشور الجزایر سنگ اندازی می کردند و پا پیچ جبهه آزادیبخش الجزایر می شدند. عمار اوزگان در کتاب «برترین پیکار» پرده از روی نقش خائنانه آنها برداشته است. در انقلاب چین در حالیکه گردانهای انقلاب درگیر نبرد با نیروهای ضد انقلاب چیانکای چک مورد حمایت غرب بود، در جبهه داخلی انقلاب با اپورتونیست های راست نیز درگیر بودند، آنها مخالف راهپیمایی بزرگ بودند و از نیمه های راه جدا شدند و بخش عظیمی از نیروهای رزمنده ارتش آزادیبخش خلق چین را با خود همراه کردند و بردند. بطوریکه از ۱۰۰ هزار نیروی در آغاز راه پیمایی و بعلاوه هزاران نیروی جدید که در راه به آنها پیوستند، فقط۶ تا ۸ هزار نفر به پایان راه رسیدند و بیش از ۹۹ درصد نیروها در بمباران ها و شبیخون ها یا کشته شدند و یا به بیماری مبتلا شده و مرگ آنها را درربود و یا قسمت اعظمی از آنها توسط اپورتونیسم از صف انقلاب جدا شده و حذف شدند. با این حال آن ۱ درصد با قیمانده که به مقصد رسیدند هسته ارتش آزادی بخشی را تشکیل داد که در عرض کمتر از 5 سال به بیش از یک میلیون رزمنده بالغ شد و سر انجام بر نیروی اشغالگر ژاپن و دولت مورد حمایت غرب چیانکایچک پیروز شد.
تا آنجا که به تاریخ و نبردهای سترگ انقلابیونش برمی گردد زخم های بسیاری از عناصر جبهه رذالت بر تن خود دارد. در انقلاب جاری ما نیز وارث سلطنت مدفون این نقش را به عهده گرفته است. با این تفاوت که او بر خلاف پدرش شاه، که یک فرمانرواي قرن نوزدهمي بود و خود را مالك همه چيز می پنداشت, حتی نتوانسته است یک تشکل یا جبهه ایی پدید آورد که اندکی وزن در صحنه سیاسی بحساب آید. او با چماقداری سینه چاکانش در خیابان های اروپا، پیش پرده هایی از ماهیت خود را و دموکراسی مورد نظرش را به نمایش گذاشته اما در عین حال هنوز قدم از قدم برنداشته، کسانی که نه از سر این اعتقاد که او”سایه خداست” بلکه با سرآب دموکراسی او همراه شده اند، را یک به یک ناچار کرده است به او هشدار بدهند. اما این بچه با به نشنیدن زدن خود به همان رهی میرود که پدرش پیمود! در تاريخ ايران وبلكه جهان كمتر پرسوناژ اكسيد شده اي با برخورداري از اين همه رسانه استعماری وجود داشته است که بتواند خودش را به عنوان وارث مرده مدفون شده ایی، ناجی میهن تلقی کند. بنابر این با پای فشردن بر مرزبندی هرچه قاطع تر با آنان از مولود مبارک انقلاب نوین بیشتر و بیشتر حفاظت کنیم.
نعمت فیروزی