چندی است که از تهاجم همه جانبه به سازمان مجاهدین خلق ایران و رهبری آن می گذرد بجرم گناه مبارزه و ادامه آن تا سرنگونی رژیم ولایت فقیه. این تنها گناه و البته بزرگترین گناه مجاهدین است. قبلا در مقالات مختلف از عوارض «دوران فترت» سخن گفتم. می گویند از «اثر» می توان پی به «مؤثر» برد. وجود مشتی از بی پرنسیپ ترین افراد و پر شدن آشفته بازار سیاسی ایران از حضور آنها، برخاسته از ضایعات این دوران است. همه اینها وارد صحنه شده اند که قدرت تشخیص را از مردم بگیرند. قدرت تشخیص «دوست» از «دشمن». خوب اگر «مسعود رجوی» و «مجاهدین» آنی هستند که مصداقی و شرکایش می گویند پس صد رحمت به «خامنه ای» و «رژیم جمهوری ولایت فقیه». می گوئید نه؟ به این کامنت توجه کنید:
«الیا چراغ مجاهدین همون اوایل انقلاب مد شده بودند.وقتی چند سال مبارزه کردی نشد باید عاقل باشی و به مغزت رجوع کنی.مجاهد رو به زوال است و قدرتی ندارد.به خدا تو همین ایران میشه آباد وآزاد زندگی کرد من خودم بعد از چند سال زندگی تو خارج از کشور به این نتیجه رسیدم هیچ جا خراب شده انمیشه.» (دوستان غلط های انشایی و املایی نویسنده این نظر را بر بنده ببخشند)
این مطلب از صفحه فیس بوک خانم عاطفه اقبال استخراج شده است. ته کلام را این بنده خدای نظر گذار مطرح کرده است. ته خط ضدیت با مجاهدین یعنی ایران یعنی بازگشت به زیر عبای خامنه ای ختم می شود. یاد آن ترانه معروف شادروان ویگن می افتم که از غربت شکوه می کرد، (بخدا هیچ کجا تهرون نمی شه). خوب این خانم هموطن هر ایرادی که داشته باشد و هر ضدیتی که با مجاهدین داشته باشد لااقل صادقانه و رک و پوست کنده نظرش را بیان داشته است و خانم اقبال هم بسیار دمکرات منشانه این نظر را به معرض دید عموم گذاشته است. هر دو را تحسین می کنم. با اینکه با هم مخالفیم. و معتقدم امروز صحنه «مب ارزه با مجاهدین و رهبری آنها» از دست گردانندگان اولیه آن خارج شده است. شاید آنها را منظوری دیگر بود. علم غیب که نداریم. ولی باید به یادشان آورد که وقتی حرکتی با هدف ضدیت صرف با مجاهدین و رهبری آن شروع می شود، مسلما می بایستی به اینجا هم ختم می شد. این زیاد هوش سرشار را هم طلب نمی کرد. یکی از نفراتی که بسیار تند هم به مجاهدین می تاخت حالا مدعی شده است که ماستش را در کنار مجاهدین می زند. بعینه می بیند که چه می خواست و چه شد؟!.
بعد از ورود جماعت های مختلف با «ظن» های مختلف به این ماجرا، حالا جماعت سلطنت طلب هم وارد صحنه شده اند. همسن و سالهای نگارنده حتما یادشان هست که در سال ۵۶ و در آستانه ورود به «دروازه های تمدن بزرگ» تحت فشار دولت وقت آمریکا، شاه تصمیم گرفت که «فضای باز سیاسی» ایجاد کند. شب شعر انستیتو گوته توسط سفارت آلمان در ایران و حضور شاعران نامدار از جمله شهید فدائی خلق، سعید سلطانپور در آن، خمینی که به رصد کردن اوضاع مشغول بود، دید دارد صحنه از دستش خارج می شود، طی پیامی به پیاده نظامش در حوزه به آنها پیام داد که «بهتر است آقایان هم اشکال کنند» و چون از جبن تاریخی و ذاتی جماعت آخوند خبر داشت بلافاصله تأکید کرد که «برای دیگرانی که اشکال کردند اتفاقی نیفتاده است». چون این برای آخوند جماعت از هر چیز دیگری مهم تر بود. مبادا «اسلام عزیز» – نام مستعار خمینی و جماعت دین فروش – بخطر بیفتد.
حال از سوی آن روی دیگر سکه شیخ، یعنی شاه هم به دوستداران بازگشت به «عصر پهلوی» خبر رسده است که وقت آن است که این طیف هم «اشکال» کنند. تنی چند ورود به صحنه کرده اند که از قضا همه هم استانی این نگارنده می باشند. یکی دوستی است که روزگاری با ما در تشکیلات آلمان بود. از سال ۶۷ دنبال کارش رفت و اصلا در جریان وقایعی که از آن سال ببعد افتاد نبود. در آلمان بدنبال درس و زندگی خود بود. بقول خودش در کوههای اطراف ژنو با همکارانش به نوشیدن «شراب فرانسوی« و «کباب خوک و گوسفند» مشغول بود. این اصلا به بنده ربطی ندارد اما قضیه از آنجا به این نگارنده ربط پیدا می کند که همین دوست سابق طی مقاله ای در سایت «پژواک ایران» مصداقی، در آن واحد هم در پایگاه مجاهدین در اشرف حضور دارد هم در کوههای اطراف ژنو. این دوست حالا ادعای سلطنت طلبی دارد و مقاله ها در وبلاگ های مختلف اندر مذمت دمکراسی و مزایای دیکتاتوری رضاخانی و محمد رضا شاهی و در تعریف و تمجید از ساواک در کشتار بهترین فرزندان وطن نوشته و می نویسد. چون مطالبش چه بلحاظ شکل و ادبیات نگارش و چه در محتوا و کیفیت مطالب چنگی بدل نمی زد، از نثر فاصله گرفت و با اسمی مستعار به سرودن شعر آنهم بقول ما شمالیها سرودن شعرهای «بندتنبانی» روی آورد!. وقتی بعد از حدود ۱۵ سال او را در دنیای مجازی یافتم و با تبادل شماره تلفن، طی اولین و آخرین تماس تلفنی با او، تعجبم از مواضع سلطنت طلبانه اش را ابراز داشتم و مطرح کردم که خودم در سال ۵۲ تنها بخاطر نوشتن یک انشاء در دبیرستانی در تهران، اولین سیلی را از یک مأمور ساواک دریافت داشتم، گفت خوب کاری کرد. چون آن سیلی را زد که راه به خطا نروی، به عمق دانش سیاسی این دوست پی بردم و دیگر ادامه ندادم. امروز چون آن مقاله از سایت مصداقی به هر علتی برداشته شده به همین مقدار اکتفا می کنم.
دومین نفر آرش سیگارچی است که در صدای آمریکا مشغول به کار است. او را از رشت و زندان آن شهر می شناسم. روزنامه نگاری جوان بود و جویای نام که می خواست عقد اخوت بین جماعت اصلاح طلب و سلطنت طلب برقرار سازد. سر و کارش به زندان رشت افتاده بود. بزودی خلاصی یافت. حال چگونه نمی دانم. بیکباره سر از آمریکا در آورد. شاید راحتتر بتواند «خط» را به پیش ببرد. خوب جماعت سلطنت طلب و اصلاح طلب هر دو دنبال «جامعه مدنی» هستند و لذا اشتراکاتی دارند و بخاطر همین دغدغه ای که دارند از هرگونه «مبارزه» که بوی خشونت دهد، بیزارند. مبادا به «جامعه مدنی» آسیب برسد. فراموش نشود که سلطنت طلب حامی جامعه مدنی زمانی که در قدرت بود ناخن از پای و دست مبارزان و مجاهدان می کشید، در عصر فضا، آپولو برای شکنجه آنها می ساخت و در تپه های اوین فدائی ها و مجاهدینی را که دوران محکومیت خود را می گذراندند، به رگبار می بست. آن دیگری یعنی اصلاح طلب، به تظاهرات و مراکز فعالیت دیگر گروهها حمله می کرد و در سالهای دهه شصت در مقام قاضی شرع حکم اعدام صادر می کرد، یا بعنوان بازجو شکنجه و تجاوز می کرد و یا در قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ دست داشت.
حال این آقای سیگارچی در وانقسا روزگار رسوایی کوبلر از فرط عقب ماندگی و پرت افتادگی از تحولات سیاسی مقطع کنونی جامعه ایران، در مقام مدعی العموم ( از کدام کشور؟) بیاد دفاع از کوبلر و حقوق او افتاده است. باید به او بقول هموطنان آذری مان گفت «خوش گلدی». «امر دیگری نبود»؟!.
باید به جماعت سلطنت طلب گفت، اوضاع به هر جهتی که بچرخد. شما در آن نقشی نخواهید داشت. هیچ دانشمند و زبردستی هم در عالم واقعی یافت نشده است که مرده را زنده گرداند. تا ابد می توانید تقلا نموده و زور بزنید. اشکالی ندارد اما بدانید بنا به همین تجارب دم دست در کشور همسایه افغانستان با بافت عشیره ای و قبیله ای بعد از سرنگونی طالبان، آمریکا به سراغ محمد ظاهر شاه سرنگون شده توسط «کودتا»نرفت. در ایرانی که شاه با «انقلاب» توسط مردم سرنگون شد. با جامعه ای «شاه زده» و «شیخ گزیده» از محالات است که ارباب عالم بخواهد گوشه چشمی بشما داشته باشد. تازه می خواهند با «فریدون» باب گفتگو بگشایند. لابی رژیم با دمش دارد گردو می شکند که مبادا «ظریف» (۱) بشکند. شما می توانید کماکان شانس تان را با «اشکال » به مجاهدین بیازمائید اما بدانید طرفی از این «عشوه» ها نخواهید بست.
راه درازی تا از پرده برون افتادن تمامی حقایق نیست. کابینه «فریدون» نشان داد که تمامی این رژیم در گردش قدرت به حلقه ای تنگ گرفتار آمده است. این جماعت «کچل»به اصطلاح اعتدالیون اگر «طبیب» بودند در دوره های پیشین که جامعه ایران به چنین سقوطی گرفتار نیامده بود، «سر» خود و وزارتخانه تحت مسئولیت شان را دوا می کردند. چه کسی نمی داند که «طرح تعدیل اقتصادی » رفسنجانی کوس رسوایی ورشکستگی اقتصادی ایران را به صدا در آورد و حالا دوباره آن تیم آمده اند که مرده را زنده گردانند. این امامزاده های دروغین کور می کنند، شفا نمی دهند. این را ما از ۳۴ سال پیش می دانیم چون دستمان در کار بوده و هست. جامعه ایران این دور تسلسل را باید پشت سر بگذارد و خواهد گذاشت. با اراده های صیقل خورده تر از پیش به استقبال حوادث می رویم. با مجاهدین و رهبری آن. ایمان داریم که در پس تمامی دسائس و در انتهای تمامی ذلالت ها و خود فروشی های جماعتی بریده از وادی عزم و رزم برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه، این خلق قهرمان ایران خواهد بود که بر تمامی دشمنان درونی و بیرونیش پیروز خواهد شد. ما به این کلام و به این تقدیر تاریخی ایمان داریم. روز خفت و خواری نهایی جماعت خود فروخته و به دشمن پیوسته را بعینه می بینیم و روز رستگاری نهایی مجاهدین و رهبری آن را هم گواهی می دهیم . این ما و این شما. حال بجنگ تا بجنگیم.
۱- منظور محمد جواد ظریف وزیر امورخارجه معرفی شده توسط روحانی به مجلس آخوندی است.
علیرضا یعقوبی
15 مرداد 1392