نعمت فیروزی
مرحله پایانی دیکتاتوریها، که معمولاً به آن “فروپاشی اقتدار” یا “سقوط نهایی” گفته میشود، دارای ویژگیهای مشخصی است که از نظر علمی با نشانههایی همراه است که بازیگران داخلی و خارجی را به تحرک وامیدارد. تاریخ سیاسی قرن بیستم وبیست ویکم بارها نشان داده است که دیکتاتوریها در واپسین مرحله پیش از سقوط، الگوها و نشانههایی مشابه از خود بروز میدهند. این مرحله را با نشانههایی مانند گسترش نارضایتی عمومی، بحران مشروعیت، فروپاشی درونی نهاد قدرت، بحران اقتصادی شدید، و نهایتاً افزایش تحرکات اپوزیسیون و بازیگران خارجی تعریف میکنند. مطالعه تطبیقی رژیمهای آگوستو پینوشه در شیلی، نیکلای چائوشسکو در رومانی، حسنی مبارک در مصر و بن علی در تونس نشان میدهد که دیکتاتوریها اگرچه در ظاهر سرپا هستند، اما در درون دچار پوسیدگیهایی هستند که با نخستین ضربه سیاسی یا مردمی، ساختارشان فرو میپاشد.
هانا آرنت، فیلسوف سیاسی آلمانی، در کتاب منشأتوتالیتاریسم استدلال میکند که در رژیمهای دیکتاتوری، پایان قدرت نه با سقوط مشروعیت، بلکه با از دست رفتن «ترس» آغاز میشود. وجه دیگر استدلال هانا آرنت، به حذف یا بیاعتبار کردن اپوزیسیون اشاره دارد. او میگوید: دیکتاتور برای حفظ قدرت خود به حذف یا بیاعتبارسازی مخالفان (اپوزیسیون) وابسته است: «قدرت توتالیتر تنها زمانی میتواند پایدار بماند که صدای اپوزیسیون، اجازه ظهور پیدا نکند.» انکار، استراتژی همه نظامهای دیکتاتوری کلاسیک، برای مشروعیتبخشی به حاکمیت استبدادی و تضعیف مخالفان است. این تاکتیک با یک جنگ روانی با هدف القای ناامیدی در میان مردم و بیاعتبارسازی نیروهای مقاومت، افکار عمومی را مهندسی میکند. همچنانکه که آرنت در جای دیگری تأکید میکند، «زمانی که حقیقت سیاسی توسط قدرت پوشیده میشود، وظیفه مقاومت، بازگشت به حقیقت است» و یکی از مهمترین جلوههای این حقیقت، وجود و بروز اپوزیسیون واقعی در میدان است.
هفته گذشته، در یکی از خیابانهای تهران، یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق و زندانی سیاسی سابق، با بلند کردن پلاکاردی که بر آن نوشته شده بود «مرگ بر خامنهای» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، لحظهای ماندگار در حافظه مقاومت رقم زد. او با ارادهای استوار، نه فقط شعاری سیاسی، بلکه قلب تپندهی خود را به نماد فریادی خاموشنشده بدل کرد که طلسم “ترس” را شکسته و با فریادی در فضای خفقانزدهی تهران، شکاف روشنی در دیوار ضخیم اختناق بگشاید. این اقدام جسورانه، نشان داد که طلسم ترس را میتوان با ارادهای سترگ شکست.
فاشیسم دینی سالهاست میکوشد این گزاره را جا بیندازد که «ایران اپوزیسیون ندارد»، همچنانکه در مورد زندانیان سیاسی، در حالیکه تراکم زندانیها در جهان به بالاترین حد رسیده بود، میگفت: ما زندانی سیاسی نداریم. همه آنها که تحولات قیام مردمی ۱۴۰۱ را دنبال کردهاند میدانند که رژیم در اوج قیام از طریق نفوذیهای خود در خارج کشور درپوش هواداری از بقایای سلطنت تلاش و هزینه بسیار کرد که ترم “اپوزیسیون پراکنده” را به مثابه پادزهر قدرت اپوزیسیون منتشر کند.
در شرایطی که بقایای سلطنت بکلی منزوی و مطرود شدهاند و مجلس ختم آن در واشنگتن در ۱۳ آوریل برگزار شد، ترم “اپوزیسیون پراکنده” هم کمرنگ شده و کارایی و مصداقیت خود را از دست داده است. لذا رژیم بواسطه بعضی محافل خشونتپرهیز، چاره را در “انکار اپوزیسیون” یافته است. طیف «خوشنشین» دو سوی آب که نه دغدغه معاش دارد و نه درد خلق، و طرفه آنکه خود را پیشرو اصلاح خلق میداند! این ترم را در رسانههای استعماری «جار» میزنند. این درحالی است که مقامات رژیم در هر نشست و برخاستی با مقامات کشورهای مختلف، بر سرکوب و محدود کردن مجاهدین تأکید میکنند و حاضر به دادن رشوه های میلیاردی تحت عنوان قرارداد است.
آیا واقعا رژیم فاشیسم ایران اپوزیسیون ندارد یا اینکه این حرف وزارت اطلاعات رژیم از زبان عناصر معلومالحالی است که خودشان در تبعید می دانند، اما در ترازوی تعادل قوا بین رژیم و اپوزیسیون، پارسنگ سمت ملاها هستند، تا کفه ملاها را سنگینتر کنند. اینها میتوانند در هر لباسی باشند. حقیقت اما این است که اپوزیسیون ایران قویترین و فعالترین اپوزیسیونها در منطقه و جهان علیه دیکتاتوری است.
برخی از افراد و جریانهایی که خود را مخالف رژیم مینامند نیز ناخواسته یا آگاهانه، این ادعا را بازتولید میکنند. آنان با نفی یا بیاهمیت جلوه دادن تمامی گروههای سازمانیافته، عملاً در زمین رژیم بازی میکنند. این ادعا به ویژه با هدف حذف یا بیاعتبار کردن سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت دنبال میشود؛ سازمانی که چه موافق آن باشیم یا نه، واقعیتی سیاسی و سازمانیافته در صحنه است. حضور منسجم، گسترده و پیوستهی آنها در داخل با «کانونهای شورشی» و در خارج با شبکههای رسانهای، دیپلماسی فعال، و تظاهرات خیابانی در اروپا و آمریکا (از پاریس و ژنو و برلين و هامبورگ و استکهلم …تا واشنگتن)، گواهی از قدرت سازماندهی، پیام روشن سیاسی و هدفمندی راهبردی آنان است.
در هفتههای گذشته، درحالیکه بسیاری از جریانات در انتظار معجزه از مذاکرات آمریکا با رژیم بودند وصرفاً در فضای مجازی یا گفتگوهای رسانهای مشغول تكرار ناامیدی ونفی آلترناتیو بودهاند، مجاهدین خلق با دهها کنفرانس واکسیون وتظاهرات و برنامه دیپلماتیک، از آینده مردم ایران سخن گفتهاند. این تفاوت، یک تقابل استراتژیک است: برخی جریانها در فضای راحت انتقاد، “اپوزیسیون زدایی” را ترویج میکنند، حال آنکه یک نیروی سیاسی واقعی، درگیر سازماندهی، کنش، وحضور در میدان است. آنچه ایران امروز نیاز دارد، نه اظهارات آخوند پسند در این یا آن رسانه، درباره نبود آلترناتیو، بلکه پذیرش وتقویت هر نیرویی است که عملاً علیه استبداد مبارزه میکند.
نتیجه:
در مرحله پایانی دیکتاتوریها، جنگ اصلی وروایت انقلاب در صحنه عمومی در کف خیابان وهمگام با آن تلاش در متقاعد کردن کریدورهای قدرت به شرط بندی نکردن روی أسب مرده شکل میگیرد. آنکه بتواند تصویر آینده را بسازد، (برنامه ده ماده ای خانم مریم رجوی)، حقیقت را بازنمایی کرده، ومردم را به ورود به صحنه فرابخواند، پیروز نهایی خواهد بود. انکار اپوزیسیون، همراهی با رژیم است؛ ایستادن در کنار حقیقت، یعنی شناسایی وتقویت نیروی اصلی که در هر شرایطی در صحنه است وتمامی بار سرنگونی را بر دوش خود حمل می کند.
مجاهدین خلق، فارغ از موافقت یا مخالفت با خط مشیشان، امروز تنها نیرویی است که هم در میدان داخلی، هم در صحنه بینالمللی، با فاشیسم دینی درگیر نبرد مرگ وزندگی است. جنگ با فاشیسم دینی، جنگ بودن یا نبودن است ودر این جنگ، هر کس به انکار اپوزیسیون دهن لقی می کند یعنی در صف ملاها جا رزرو کرده است حتی اگر در آن سوی آبها یا در تل آویو سکنی گزیده باشد. خون ریخته شده از همه اپوزیسیون وبویژه مجاهدین نه تنها هیچ انکاری برنمی تابد، که رسواگر جبهه همدستان و همیاران فاشیسم دینی است.