CNN امروز یک خط در میان فیلم و تصویر روحانی را به نمایش می گذارد و سؤال اصلی اش این است که آیا یخهای رابطه بین حکومت ایران و دولت آمریکا آب خواهند شد؟! BBC وعدۀ پخش سخنان روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل را داده است و شاد و شنگول انگار رئیس بخش فارسی اش تجدید فراش نموده، گزارش پشت گزارش و خبر مهمش هم اینکه جواد ظریف تا تهِ تهِ سخنرانی اوباما مثل بچۀ آدم نشسته و از سرجایش تکان نخورده است.
دیگر خبرگزاریهای معتبر بین المللی هم البته بیکار ننشستند و تا توانستند بر پیاز داغ سفر رئیس جمهور خامنه یی به ینگه دنیا افزودند و حلوا حلوایش کردند.
چرا اربابهای متمدن! جهان معاصر باید اینگونه فرش قرمز در مقدم آدمهایی پهن کنند که دستهاشان بیش از سی سال در خونِ ملت ایران است؟! اینها همه دَم از حقوق بشر و دمکراسی می زنند. امّا پای منافع که به میان می آید، اصلا برایشان مهم نیست که با ستار بهشتی ها این جماعت چه کرده اند. برایشان اهمیّتی ندارد که دقیقا از همان روزی که خامنه یی افسار ریاست جمهوری را بر گردن همین روحانی دغل باز و مکّار انداخته است، چند نفر بر طنابهای دار، رقص مرگ کرده اند؟ بی اهمیّت است که طی همین یکی دو هفتۀ گذشته، چگونه سگهای هارشان را روانۀ کوی و برزن و خیابانها کرده اند و به جانِ زن و مرد ایرانی انداخته اند. اگر اینها را ندیده اند، عکس و تصویرهای انسانهایی که با دستهای از پشت بسته، تیر خلاص به سرهاشان شلیک شده و حتی از مجروحانشان در کلینیک نیز نگذشته اند را که دیده اند.
چراگاهِ منافع را عشق است. اینها نفت را به رنج و خونِ مردم ایران ترجیح می دهند. بوی نفت از خود بیخودشان می کند. این جماعت از زالو هم باج می گیرند، چه رسد به ملّتهایی که اگر خود و نوکرانشان راحتشان بگذارند، می توانند گلیم خود را به راحتی از آب بیرون بکشند.
صحبت امروز و دیروز هم نیست. قرنی است که چنگ انداخته اند بر سرزمین ما. یکروز دیکتاتوری به نام شاه را حاکم می کنند و وقتی که عمر مفیدِ سود دهی اش به پایان می رسد، به آخوند پر و بال می دهند تا همچون هیولایی پنجه های کثیفش را در پوست و گوشت یک ملّت دربند، فرو بَرد.
در این میان هرکس را که قد علم کرد و عزم ایستادگی در مقابل بیدادهاشان نمود، به هزاران ترفند و نیرنگ ناجوانمردانه از میدان به در می کنند و چرخیدنِ در بر پاشنه یی غیر از آنچه آنها بنا نموده اند را با درنده خویی تام و تمام، آنچنان که حتّی حیوانات وحشی را هم انگشت به دهان می کند، پاسخ می دهند.
امروز امّا یکی رو در رویشان ایستاده که در کوله بار کهنه و قدیمی اش رنج یکصد سالۀ یک ملّت و میهن را بر شانه های زخمی و مجروش حمل می کند. کسی که به قول زنده یاد فروغ مثل هیچکس نیست. هر چند که از تبار ستار و میرزا و کلنل و مصدق کبیر است و به دادخواهی آنها قد برافراشته، امّا مثل هیچکس نیست. او درایت مصدق کبیر، عزم جزم میرزای جنگل و شجاعت ستار را با خود یکجا دارد. بر سر هر گذر و بزنگاه و پیچِ تاریخ حی و حاضر ایستاده و گریبانشان را گرفته است. با آنکه از هیچ درنده خویی و مکر و حیله و ناجوانمردی، در قبالش کوتاهی نکرده اند و بارها به زمینش زده اند، امّا دوباره برخاسته و قد علم کرده و محکمتر و استوارتر از پیش، سدّ راهشان شده است.
طرفی نبسته اند از به بند و غل و زنجیر کشیدنش. سودی نبرده اند از بمباران بی امانش. مُهر تروریستی بر پیشانی اش کوبیده اند و سپس در کمال شرمساری و ذلّت، مجبور به بازپس گرفتنش شده اند. خلع سلاحش کرده اند و خونِ پاکش را در صحراهایِ عطشناک و سوزان بر زمین ریخته اند و به اسارتش برده اند، جهانی را بر سرشان خراب کرده است. حتّی از زخم خنجرهایی که ناجوانمردانه در پشتش فرو برده اند، جانِ سالم به در برده است. مانده و درمانده اند که با او چه کنند.
اینها همه و همه یک پیام دارد. دوران ارتجاع و استعمار در سرزمین اهورایی حافظ و مولانا و فردوسی، کوروش و ستّار و مصدق، نفسهای آخر را می کشد. دیگرعلی السویّه است که روحانی را مثل آن مردک شیّاد، خاتمی، حلوا حلوا بکنند یا نکنند. ارتجاع سیاه حاکم بر میهن، به بن بست رسیده است. تمام پشتیبانان داخلی و خارجی شان هم اینرا به خوبی درک کرده اند و اصلا به همین جهت است که با دست در دست این حکومت جنایتکار گذاشتن، برآنند تا با تنفس مصنوعی این پیکر چرکین رو به موت را ولو شده چند صباحی دیگر، سرپا نگاه دارند. ظاهرا غافلند که هیولاهای حاکم بر ایران تاب و توانِ دست برداشتن از سرکوب و خفقان ندارند. غافلند که بند ناف آخوندهای حاکم را با اعدام و شکنجه و تجاوز و حلق آویز کردن، بریده اند و بیش از سه دهه دوام آوردنشان را مدیون و مرهون سکوت و مماشات و امدادهای غیبی از ما بهتران بوده است. نمی دانند که میکربها فقط در فضای آلوده قادر به ادامه حیات کثیف خویش می باشند و در غیر اینصورت حیات ننگینشان به خطر خواهد افتاد.
آینده از آنِ مردم ایران است. نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم آنچه که جانیان عمّامه به سر در طول حکومت ننگینشان بر سر ایران و ایرانی آورده اند. این بار به دست مردم و پیشتازانشان، یکبار و برای همیشه ارتجاع را در کنار استعمار دفن خواهیم کرد. دستهای آغشته به خون را فشردن، گره از کار فروبستۀ آخوندهای مرتجع باز نخواهد کرد. ناقوسهای مرگ همین امروز در نیویورک به صدا در آمده اند و از آن سوی صدای پای کسی می آید که مثل هیچکس نیست.
م. سروش
24 سپتامبر سال 2013 میلادی