در طی میلیونها سال، اجداد ما هر روز خود و موجودات زنده پیرامون خود را میدیدهکه توسط حیوانات گرسنه با جثه هایی بزرگ و کوچک پاره پاره میشوند؛ از این رو در طول تاریخ و به تجربه دریافت که به عنوان گونهایست که شکار محسوب میشود. سایه این دریافت که او یک شکار بشمار می آید در مراحل بعدی پیشرفت ذهن بشر هوشمند منجر به شکلگیری و خلق داستان های اساطیر و هیولاها شده است. کارکرد اولیهی خلق هیولاها جسم بخشیدن به «ترس» او بوده است. در همه قصه ها و داستان های کهن همه اقوام و ملت ها ، هیولاها با تمام تفاوتهایی که در اندازهشان، ویژگیهایشان و ظاهرشان دارند دریک چیز اشتراک دارند؛ خوردن انسانها! هیولاها تصویری روشن از وحشت ما از تکه تکه شدن، دریده شدن، خورده شدن و بلعیده شدن هستند .پس تعجبی ندارد که بشر از این سرنوشت وحشت آور بترسد ! زیرا «ترس» از سازوکارهای «بقا»ی او بوده است که معمولاً در پاسخ به یک «تهدید» خاص روی میداده است، و ساختار اولیهی افسانه هیولاها، نیز نمایانگر این ترس کهن در ماست.
در فرهنگ اساطیری همه ملت های کهن قصه های بسیاری از دریدن و بلعیدن هیولا ها آمده است ، اما این فقط یک روایت یکطرفه نبوده است که هیولاها فقط یکه تاز میدان تعیین سرنوشت انسان باشند ! اگر چنین بود نسل بشر نمی ماند که این قصه ها را برای ما سینه به سینه نقل کند .آن روی سکه دریدن و بلعیدن هیولاها، نبرد قهرمانان اسطوره ایی هم بوده است که سرانجام بر هیولاها و اهریمنان ضد بشر پیروز شده اند. در فرهنگ یونانی، هرکول یکی از نخستین قهرمانان اساطیری است که چهرهاش در سده ۸ پیش از میلاد تصویر شدهاست، و بر روی سکههای ایالات و شهرها نیز چهره او نقش گردیده است. او به عنوان نماد وطنپرستی ملی، قهرمانی است که در سراسر یونان ستوده میشود و از پس 12 خان (موانع و نبرد) برآمد و بر هیولاهای محتلف سر راه پیروز شد . او تنها قهرمانی است که به عنوان یک انسان آزاد شناخته شد و به جاودانگی نایل آمد.
در فرهنگ اساطیری میهن اسیرمان ایران داستان ضحاک و نبرد کاوه آهنگر با او از جالب ترین قصه های اساطیری است که در شاهنامه آمده است. ضحاک یک هیولای عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایران زمین سلطهدارد . بر شانه های او بر اثر بوسه شیطان دو مار روییده است که تمایل دارند به داخل سر او بروند و مغزش را بخورند! ضحاک در مشاوره با شیطان به این راه کار می رسد که هر روز مغز سر دو جوان را برای مارها بیاورند تا مارها از خوردن مغز سر ضحاک منصرف شوند . به قید قرعه روزانه دو نفر از جوانان عاصی که برعلیه نظم ضحاکی شوریده اند توسط وزارت اطلاعات ضحاک دستگیر شده و کشته میشوند و مغز سر آن ها برای مارهای ضحاک آورده میشود . سالیان بدین منوال با قربانی کردن جوانان، آن نظم و نظام ضحاکی به عمر ننگین خود ادامه میدهد . سیاست شکار روزانه دو جوان برای خوراک مارها در عوض برقراری امنیت، سرانجام منجر به شکست و نارضایتی مردم و ترک دیوار اختناق وشکستن طلسم ضحاک میشود و اعتراضات شروع می شود! در این میان از درون نظم و نظام دربار ضحاک دو آشپز به نام های «ارمایل » و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه (بخوانید تدارکاتچی) ضحاک هستند برای سد بستن جلوی اعتراضات مردمی تصمیم بهاقدامات اصلاحی میگیرند! تا ازانزجار و انفجار در تقدیر جلوگیری کنند. آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند ! اقدام اصلاح طلبان آشپز برای مدتی جواب میدهد ! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سپردهمیشوند یکی آزاد میشود ! ارمایل و گرمایل اصلاح طلبان نظم ضحاکی خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ! در صف و جبهه مردم آهنگری بود که کاوه نام داشت و تا آن موقع سه جوانش را به نوبت دستگیر و مغزشان را خوراک مارها کرده بودند.
روزی ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد پس از سالیان بازی اصلاحات از رعایا امضا بگیرد که سلطانی دادگر است!(بخوانید شعبده انتخابات با شعار عدالت راه می اندازد!) رعایا را بهصف میکنند تا طوماری را در وصف عدالت ضحاکی امضاکنند! در صف طومار نوبت به کاوه آهنگرمیرسد ، امضا نمیکند ، طومار را پاره میکند ، فریاد میزند که تو بیدادگری! فریاد کاوه ، ضحاک و بیت ضحاک را وحشتزده میکند. این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است. کاوه آهنگر پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن می پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ونام درفش کاویانی بخود میگیرد. با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک و دیگر توده های به جان آمده به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می شود و دیری نمی پاید ضحاک را سرنگون میکنند و فریدون را برتخت می نشانند و بساط دادگستری را در سراسر خاک ایران گسترش میدهد .و…..
اکنون در عصر ارتباطات و اینترنت وآگاهی بشر و تسلط او بر زمین با همه موجوداتش و راهیابی اش به کرات دیگر، البته که جایی برای تجسم بخشیدن به باور به هیولا ها با آن اندازهشان، ویژگیهایشان و ظاهرشان باقی نگذاشته است، اما بشردر ادوار مختلف تاریخ خود رفتار هیولایی را در هیئت انسانی تجربه کرده است.
بله بر روی قسمتی از این کره خاکی که میهن اسیر ما قرار دارد، نسلی از همان هیولاهای افسانه ایی اما در هیئت و شمایل انسانی حاکم شده و زاد و ولد کرده اند که بیش از 40 سال است، بدون اغراق بسا بسا بیش از قصه های اساطیری از اعماق تاریخ، به دنبال شکار جوانان و آزادیخواهان و دگر اندیشان هستند، نه دو نفر دو نفر که هزار هزار، تا پاره پاره کنند، بدرند، بخورند وببلعند.!! شرح آنچه در این 4 دهه نه فقط بر سر مردم ایران که بر سرآب و خاک و کوه و دریای آن آمده است، ازافسانه های هیولا ها غیر قابل باورتر است اما واقعیت و حقیقتی است که هر انسان را از شنیدن و دیدنش بی تاب و طاقت و دلریش میکند.
طنز تلخ اما مضحک این است که این هیولاها در پناه از «ما بهتران»آن سوی آب ها! تلاش میکنند ساز و کارهای جوامع امروزی را بخدمت بگیرند تا خود را بسان انسان متمدن امروزی جلوه داده و چنین بنمایانند که گویی این خود مردم هستند که مخیر هستند و انتخاب میکنند به دست کدامیک از هیولاها پاره پاره و دریده و نابود شوند! از این ساز کارها یکی هم انتخابات است که هر 4 سال یک بار بساط آن را می گسترند تا مردم ایران در چرخش ایام نوبت دریدن و بلعیدن خود را از یکی به دیگری واگذار کنند!
در میان مجموعه این هیولا ها که در پس این سازوکار چرخشی می خواهند به ریاست و دریدن و بلعیدن بیشتر دست یابد ،یکی اما پیش از این و بیش از همه برای حفظ نظام هیولاها دریده و اعدام کرده است. او حالا بنا به خواست مرشد هیولا ها به میدان آمده و چنان سوگلی مرشد شده که کارچرخانان قواعد چرخش و بازی هیولا ها را نیز بخاطر تضمین بر کرسی نشستن اش به هم زده اند. از این رو بی سبب نیست که در دل مردم تنفری عمیق همراه با تهدیدی خطرناک نشسته و بر ضمیرشان این نگرانی که چه خواهد شد !؟
از سال 96 قهر و خشم کاوه ها در هیئت جوانان قیام و کانون های شورش خواب را از چشم ضحاکعلی خامنه ایی و همه «ارمایل» و «گرمایل» های اصلاح طلب و چپ خط امامی ربوده است . خیزش کاوه ها و گسترش کانون های شورش نظم و نظام ضحاکی حاکم را چنان در تله سرنگونی گرفتار آورده است که نه راه پس و نه راه پیش را نمی یابد وبناچار در یک قمار بزرگ ناچار شده تن به کاری بدهد که مجبور به بریدن بخشی از گوشت تن خود شود.
وضعیتی در بازی شطرنج وجود دارد که بازیکن شطرنج نه کیش است نه مات و نه پات و نه آچمز.حق حرکت دارد اما آرزو میکند ای کاش اين حق را هم نداشت؛ حق حرکات بسیار دارد اما فایدهای ندارد چون هر حرکتی بکند با حرکت بعدیِ حریف مات میشود به این حالت اصطلاحاً «زوگزوانگ» یا حرکت اکراهی گفته میشود.
گری کاسپاروف معتقد است زوگزوانگ وحشتناکترین وضعیت در بازیِ شطرنج است که یک بازیکن ابله در نهایت بدسلیقگی میتواند خودش را در آن وضعیت غیرقابل بازگشت گرفتار کند این وضعیت مرگبار از هر صد هزار دفعه تنها یک بار اتفاق میافتد و از دردناکترین انواع خودکشیهای شطرنجی است.
ضحاک ولایت در چنبره سرنگونی از سر اجبار به این حرکت و تصمیم اکراهی و آوردن هیولای قاتل 67 رئیسی جلاد به صحنه نمایش انتخابات روی آورده است . اگر از صندوق بیرون بیاید یک بار و اگر نیاید دو بار زهر شکست را به کام خود ریخته است . این نظام با جلاد 67 و بی آن، در محاصره کاوه های آهنین عزم قرار دارد و با بسیج همه واحدهای جمجمه اش(1 ) دیگر نمی تواند به کسب و کار مرگ برای سالیان ادامه دهد. هیولاها در کمتر از یک هفته در نمایش پیش رو در 28 خرداد از کاوه ها و در کمتر از یک ماه از جنبش مقاومت و سازمان کاوه ها در برنامه کهکشان در 10 ژوییه برابر با 20 تیرماه، جواب خود را دریافت میکنند. بی هیچ نگرانی با خردی منطقی و سنجیده به پیش بتازیم که زمان تاخت فرا رسیده است .
نعمت فیروزی
24خرداد 1400
14ژولای 2021
(1 )واحد های جمجمه وظیفه نگهبانی اردوگاههای مرگ را هیتلر منحصرا به آنها سپرده بود . گروههای نخبه جنایت بودند که افرادش از میان خشن ترین و آدمخوارترین افراد اس اس برگزیده میشدند . اینان برای یک دوره خدمت دوازده ساله استخدام می شدند و بر پیراهن های سیاه خویش نشانی از جمجمه انسان بر دو پاره استخوان نصب می کردند .