پيرزني را ستمي درگرفت
دست زد عمامه ي اکبر گرفت
اين همه ظلمي که به ملت شده
ملت اگر دمخور ذلت شده
آن همه بيدادگري بهر دين
آنهمه اعدام که شد در اوين
خودکشي کارگر و کارمند
بابت درماندگي از چون و چند
کليه فروشي جوانان ما
اينکه شده شهرنو ايران ما
اين همه نامرد شدن در نبرد
کشتن زنجيره اي اهل درد
قتل نويسنده ي ” بد” نيمه شب
کارد به آن دکتر ” بد” در مطب
تيرخلاصي به حقيقت زدن
نام سعيدي مثلاً خط زدن
آن که به زندان شما بود و مُرد
در ميکونوس کشتن مردان کُرد
قتل برومند و سپس بختيار ….
مختصري گفتم و فهرست وار
اين همه زير سر سرکار بود
نقطه ي تو مرکز پرگار بود
سيّد علي نيز که والي شده
با نظر حضرتعالي شده
الغرض اي اکبر عاليجناب
غصه نخور گر نشدي انتخاب
اين که در اين دوره ترا شد رقيب
خود تو درآوردي اش از توي جيب
شعر از هادی خرسندی