حمید نصیری
در یاد جنایات دهه شصت
و قتل عام اسیران مجاهد و مبارز در سال67
هندسه شوم
با یه نقطه چین شروع شد
شکل یک هندسه مبهم
آدمای جور واجور
واسه یه حجمِ پر از غم
روی رأسِ یک هرم بود
یه چیزی مثل هیولا
روی قاعدش همیشه
پر بود از یه گَله ملا
توی دشت بی مساحت
جنگی شد به نام یک دین
بچه ها مثل یه ابزار
واسه خنثی کردن مین
سنگرای دین فروشی
پشت چند زاویه کور
زیر وحشت جنایت
آدمای مات و مقهور
بین یک فضای بی شکل
امتدادٍ خطٍ خون بود
فاصله قد یه گوله
واسه هر کی که جُوون بود
زنارو مچاله کردن
توی یک دایره تنگ
چندتا پاسدار اراذل
مثل بارون می زدن سنگ
توی سلولهای بی سطح
یه مربع واسه صدتا
یکی روی خطٍ فرضی
یکی می خوابید روی پا
یه مکعب فلزی
عین هو شکل قفس بود
توی اون تا به لب مرگ
فاصله فقط نفس بود
سه نفر نشسته بودن
شکل یک مثلث شوم
اسرا دسته به دسته
می شدن به مرگ محکوم
تو صفی تا بی نهایت
همه سرها رو به بالا
واسه اجرای شقاوت
چوبه های دار برپا
رویِ چوبة عمودی
صدتا صدتا می کشیدن
لحظة جون دادنا رو
با چشای خون می دیدن
تهٍ گودالهای بی نام
یه چیزی شبیه بیضی
می چیدن جنازه ها رو
ضربدری یا که موازی
حالا تصویر اونا هم
مثل تصویر ستاره
تو فضای کهکشانها
تا زمین دنباله داره