بعد از پاسخی، که به هم میهنان در باره استعفای دو عضوشورا دادم، آقای کریم قصیم، یکی از این دو عضو سابق شورا، اندک اندک موضعگیریهایی میکند، که یا در فیس بوک خودش یا در چند سایت و کانال کوچک منتشر میگردد.
البته برخی از این موضوعات برمیگردد به داستان زندگی سیاسی خودش و سوابقی که داشته که به ما ربطی ندارد. اما چون مصاحبه کننده، یا خود وی، اصرار و عمد دارند، که کماکان، نظرات و ادعاهایی را عنوان کنند که مستقیماً به مقاومت مربوط میشود- هر آدم منطقی و منصف این نتیجه را میگیرد که موضوع تنها خداحافظی وخداقوت، “ما رفتیم” و انتقاداتی که به آنها پاسخ داده شده، نیست. باری هرروز درمی یابیم که، از دلسوزیهای اولیه در باره اشرف و لیبرتی دیگر خبری نیست- بلکه القای این امر است که، گویا سازمان بزرگ و گسترده مجاهدین خلق، کم کمک باید قبول کنند که در انتخاب رهبر و مسئول اول خود بسیار اشتباه کرده است وهمه این مشکلات سخت و صعب مقاومت در مقابل فاشیسم خونخوار، و سونامی های منطقه یی و جهانی و سیاست مماشات و دلال بازی، یا تقصیرمستقیم رهبران مورد علاقه و انتخاب و تأیید آنان است یا در اثررهبری بد آنها! همین جا باید به صراحت بگویم که این خود توهین فاحشی است به عقل و شخصیت انسانی وسیاسی تک تک مجاهدین و ساکنان اشرف و لیبرتی، که نیم قرن است برای آزادی و رهایی مردم از یوغ ملوکانه وشمشیر ولایی، تمامیت هستی خود را، در کمال انتخاب و اگاهی، سردست گرفته اند. توهینی آن هم در حق مجاهدینی که در ردیف آگاه ترین، با سوادترین و مبارزترین فرزندان ایران زمین هستند. به عبارت دیگر ایشان و هم محفلانشان، به آنها میگویند که ای امیزخیزیان در محاصرة قشون ظلم و ستم موشک و تیر و تبر!، هر بلایی برسر شما می آید تقصیر ستار و باقر خان است.
یادمان می آید که رژیم سالهاست میگوید که ما بدنه سازمان را مورد عفوقرارداده ایم. تنها رهبرانشان بد هستند. اینها رهبران خود را ول کنند و به ایران اسلامی و به دامان رأفت اسلامی بشتابند!؟ اگر این آب در آسیاب خامنه ای نیست پس ما برسر شناسایی مفهوم آسیاب وهویت خامنه ای باهم اختلافات علمی داریم.
بنابراین من به نوبه خودم مجدداً- به عنوان یک عضو شورا و سفیر و نمایندة این مقاومت خونین و پایدار، پاسخ دیگری را لازم می بینم. صرف نظر ازمحدودیت تعداد کاربران و لایک زنان- این قبیل ادعاها وتحلیلها، و اکنون، گرا گرفتن علیه رأس تشکیلات، حکم نمک پاشیدن برزخم های امیرخیزیان زمان در زیر موشک و رنج و شکنج را دارد. عجالتاً بگوییم نمک پاشی، در خوشبینانه ترین حالت!
پس بر بستر یک سری نکات پایه پیش برویم:
1. پاسخ شورا، در دو بیانیه رسمی، تنها متن رسمی و قابل استناد در باره اصل و نحوة استعفا و ایراداتی است، که به حکم همان آزادی بیان – یعنی آزادی پاسخ دادن به یک بیان- رسماً منتشر شده است. دیگر اگر کسی، در رسانه یی اجتماعی، نظر شخصی خود را میدهد بدانیم که نظر خود اوست وناشی از واکنش درونی یک انسان به یک رویداد و پدیده اجتماعی و سیاسی. اگر در این وانفسای توطئه و آتش و خون در منطقه و عراق و در لیبرتی، کسی در مقابل این موج تبلیغاتی علیه رهبران سازمان ومسؤل شورا، آه وناله واعتراضی میکند بسیار قابل فهم ومحترم و ارزشمند است. اما ما از توهین شخصی و دشنام (اگرفرضاً درجایی آمده است، که من تا این لحظه ندیده ام)، فاصله میگیریم. در این مورد توضیح کامل در مقاله اول دادم و به آن دوباره- با ایقان بیشتر- ارجاع میدهم.
نکته جالب اینکه هرچه هم پیش می رویم به درستی بیانیه شورا در پاسخ به ایرادات و مشکلات ایشان بیشترباورمند میشویم. روندی که این روزها، این عضو مستعفی، پیش گرفته کم کمک، و اندک اندک، هیچ خبرونشان دلسوزانه یی در جوهر امر از “استعفای ما برای پیشبرد و خیر صلاح است” ندارد.
باز تأکید کنم که، در مقابل این صرف حق استعفا، و مطالبی که آنتنی شده است، پاسخ به استعفا واتهاماتی ناشی از بکارگیری آزادی بیان، هم خود بخشی از آزادی بیان است. جای دلخوری شخصی و پرخاش وتوهین شخصی هم نیست. ردیه نویسی هم نیست. در ضمن این روزها دیدیم که- با یک اشاره”منتور”سایتدار و جلودار ایشان – دوسه نفری به دفاع از استعفای ایشان به ردیه نویسی(اگرایشان بکار بردن این کلمه را همچنان دوست دارد) پرداختند!
2. ایشان رفته رفته، شروع کرده اند به اظهار افسوس وعرض معذرت از کسانیکه قبلاً علیه شان، وعلیه رفتارشان در نقض اساسنامه و تعهدات مبارزاتی و شورایی، به هنگام استعفا یا اخراج، هم مصوبه های رسمی و قانونی را امضا کرده اند وهم اینکه تفاسیرو پاورقی نوشته اند وسخنرانیهای کشاف ایراد نموده اند. اخیراً درمصاحبه یی، با یک کیچن تی وی، میگویند که؛ ایشان همیشه در جلسات شورا بی ترس و لرز حرفها و انتقاداتشان را گفته اند و اصلاً رودربایستی نداشته اند و حرفهایشان شنیده شده است. اما چند روز بعد، به یک گرین تی وی، میگویند که در باره مثلاً استعفا و امضاء فلان و فلان حکم اخراج یک یا دو و بیشتر عضو سابق، تحت فشار جو بودند و مجبور شدند! و البته معذرت هم پشتش می آید….. البته و صد البته که حق ایشان است که تمام این نزدیک به سی سال فعالیت و زندگی سیاسی خود در شورا را با نگاهی شاید پشیمان مندانه و انتقاد از خود به بازرسی و بررسی بنشینند. اما، دیگر درجستجوی شریک پشیمان!، هی به این مقاومت نهیب نزنند که؛ شماهم بیا از خودت انتقاد کن و پشیمان شو و عرض معذرت کن!
تا آنجا که عقل نگارنده برای قد کشیدن روی پنجه پا ایستاده است، در این کره خاکی، مردم به دلایل گوناگون استعفا میدهند؛ برخی استعفا میدهند برای اینکه شغل بالاتری پیدا کنند، برخی برای اینکه بیشتر فعالیت کنند، بعضی برای بازنشستگی زودرس و استراحت و فراغت و برخی نیز برای اینکه از گذشته شان نادمانه فاصله بگیرند، نوشته های آقای قصیم در فیس بوک خودش، ورله شدن در یک دو سایت هم محفل و مصاحبه های مشار الیه در کیچن تی وی و گرین تی وی، نشان از قماش چهارم دارد.
باری ایشان- در این نزدیک سی سال- صدها و صدها بیانیه و گفتار رسمی و مصوبه ناظر برموضعگیری سیاسی و استراتژیک، و ایضا اخراج واخطار وهشدار و لزوم خط کشی در مقابل وزارت اطلاعات و توطئه های رژیم را امضا کرده اند و داد سخنها داده اند. اگرایشان کماکان قصد ادامه پشیمانی و زیر سؤال بردن و معذرت خواهی دارند، آرزو میکنم که عمرشان بسیار بسیار مستدام باد! به نظر می آید طلبکاران، با یکی دوسه رسانه مینی کالیبرشان، حالا حالاها درست بردارنیستند. در کیچن تی وی دیدم که مصاحبه گر کیچن نشین- هی حرفهای ایشان، در باره زندگی گذشته را قطع میکند و میگوید از دیکتاتوری مجاهدین بگین! ویا یک سری سؤال را ردیف میکند که مضمونش این است که دیر استعفا داده یی و چرا حالا که نوبت خودت رسیده است اعتراض میکنی؟! که طفلک، آقای قصیم میگوید که، اینها صد سوال است ومن نمی رسم به همه پاسخ دهم انصاف داشته باشید!
3. به ایشان میگوییم که ما، سوای کار و فعالیت شبانه روزی مان علیه رژیم ایران سوز، فارغ از پوزش خواهی های شما، همیشه، هم آنها در سازمان پرافتخارمجاهدین خلق، و هم ما در درون شورای پرافتخار ملی مقاومت، هروقت لازم باشد، این کار را کرده و میکنیم. اختلاف نظر، برخورد، بحث وجدل، دلخوری ودعوا، هم تا بخواهی هم داشته و داریم. صفرصفر هم میکنیم وهمگی، بلااستثنا، از بحثها و جدلها وانتقادات یاد گرفته و میگیرم و به پیش میرویم. همانطورکه در زمانیکه در شورا بودید بیش از همه صحبت میکردید و بیش ازهمه به سؤالات و پاسخها وایرادات خود شما توجه و پاسخگویی میشد. از دستتان شاید در رفت و در آن کیچن تی هم تأیید کردید. متن مصاحبه هم حی و حاضر است.
اما و اما، همه این تحلیل ها و بحثهای درونی- که طبق اساسنامه شورا و اساسنامه همه مقاومت های سازمانیافته دنیا محرمانه است و بوده و خواهد بود- آن را در این سنگرخونین، هیچگاه روی پیشخوان و در طبق و سایت گشتاپو درایران اینترلینک و دیدبان و اقوام دور ونزدیک آن نمیگذاریم. حالا شما هی داد بزن که یا ایهالناس چرا مثل من اینها اظهار ندامت و معذرت خواهی نمیکنند. به سرنامبارک حاج آقا گمنام قسم! که شما هرچه بیشتر از این داد وفریاد کنید ما اهل اینکار نیستیم! اما حالا یکبار بیایید در نشستهای ایرانیهای مستقل در کنار هوادران بیشنیند تا ببیندید که چه سؤالات وایراداتی مطرح میکنند و ما چه جواب میدهیم. لازم هم نیست که، بعد از نزدیک سی سال، برویم و در کوچه وخیابانها داد وهوار کنیم وبگوییم چون هرچی میگویم گوش نمیکنند، و اکثریت “همه با” من نشده و حرف مرا صد درصد تأیید نمیکنند، پس من رفتم؛ ولی اما و باری باری! همه تقصیر رهبری و پرزیدنت اینها است. شما، بعد از خلع سلاح شدن درباره ایرادات اولی ات- که چیزی تازه یی نبود- حالا یک بهانه انقلابی و رادیکال نما هم دست وپا کرده یی که مرتبط میدهی به نهیب زدن های مسؤل شورا به سران رژیم( پاسخ این یکی ایراد شما در مطلب سوم به زودی خواهد آمد). باری هی بگویی که؛ من مجاهدین را دوست دارم اما رهبرانشان چنین و چنان هستند چون نمیاند تو کوچه و بازار” با من قدم بزنند و هرچه من میگویم طابق النعل بالنعل اجرا کنند، پس من رفتم، و پس ای سایت ها “از طریق دبیرخانه شورای ملی مقاومت”(!!) بگیریدم!
این بازیها را همه مقاومتهای سازمانیافته، دیده و از آن زخمهای بسیار بر تن داشته و حافظه ها از آن به بایگانی تاریخ سپرده اند. الان که به دلیل پیچیده ترین شرایط کشور و منطقه و جهان، و در زیر بالاترین فشارهای ممکن تاریخ، که پری از و “هیرده ای” (اندکی) از آن بسیاری سازمان و دسته ها را نابود کرد، در سنگری طویل مدت هستیم؛ اما بعدها شرح تمام این دورانها را به مردم و تاریخ کشورمان تقدیم خواهیم کرد. ما هم مثل سایر مردم مبارز جهان- کتابها خواهیم نوشت و فیلمها خواهیم ساخت و هنرمندان ارزنده مقاومتان، اپراها و سمفونی ها خواهند نوشت. همان کاری که، هنوز که هنوز است، جنبشهای مقاومت های اروپا و غرب و جهان، بعد از پیروزی بر دشمن استعمارگر، تمامیت خواه و فاشیسم و نازیسم قهار جهانسوز کرده و میکنند.
تمامی اقدامات مهم و استراتژیک و کلیه نظرات سیاسی و تحلیل ها و برنامه ها و بیانیه پایان اجلاس ها و اساسنامه ما، برای دوران گذار به دموکراسی، هم حی وحاضر تدوین و منتشر شده است و صدها مصاحبه و توضیح و تحلیل و میزگرد و ارتباط مستقیم و جلسات حضوری پرسش و پاسخ در باره آنها ترتیب داده شده است. اما، از آنجا که ما درسنگر مبارزه و جنگ تمام عیاربا دشمن مخوف و ایران سوز و ایرانی کشی هستیم، بسیاری از تاکتیکها و بحثها و مسائل درونی، برای ایمنی در مقابل گشتاپوی تمام عیار و سربازان گمنام ولایت مطلقه- محرمانه می ماند وتا حصول پیروزی نهایی خواهد ماند. در تمام جنبشها و تشکیلات جدی و تعیین کننده مقاومت چنین بوده و هست وخواهد بود و حتی در تمام ارتشها و صحنه های جنگ و باز حتی در بسیاری مواقع در درون حکومتهای همین کشورهای دموکراتیک غربی. حفظ سلامت اسرار مبارزاتی و ملی، که ارتباط مستقیم با امنیت یک سازمان مقاومت یا یک کشور و ملت دارد- ازاهم امور جدی تشکیلاتی و کشورداری است. حالا هی شما بیا و بگو آهای شورا و آهای سازمان! بیا همه چیز را به همه بگو و اسرار سنگر را رو کن. روش وتاکتیک شما برای استراتژی تان چیست؟ رهبرتان کجاست؟ چرا آفتابی نمی شود؟ چرا نمیاد توی کوچه و بازار با ما پالوده بخورد؟ به سرمبارک قسم که ما نیستیم وهرگز توی این بازی نمی رویم. پس بقول هندی ها، “مهربانی کرو”(لطفا)، نه چانه مربوطه را خسته کن و نه انگشت مربوط بر “کیبرد” حروف الفبای کامپیوتر و لپ تاپ را!
بعد ازاین مقدمات نکته اصلی من دربارة فراخوانی “مستقل” است که، این آقای مستعفی، در باره اشرف و لیبرتی داده اند. در این فراخوان، که روی یک سایت مربوطه دیدم- لب مطلب ایشان این است که باید، بعد از ۲۰۰۸، رهبری سازمان فکر چاره بود و فکر دیگری میکرد- بخوانید که چون مبارزه سخت شده بود، به همین سادگی، مثل نوشیدن یک اسپرسو در کافه، بساطش را جمع میکرد و میزد به چاک!. آن هم بساطی که هیچ شباهتی به یک دوکان دونبش و یک شرکت از شرکتهای هالیبرد دیک چینی درعراق نداشت. این از آن کرامات وجبی است که جای درنگ و تفسیر دارد:
این هم یکی از آن ندامت هاست که قصیم میخواهد قیمتش را از مقاومت بگیرد. برای مفهوم شدن موضوع بگذارید بخشی از مقاله خود ایشان در نشریه مجاهد شماره ۸۱۸ در مهر ۱۳۸۵ را تکرار کنم:
« طی سال اخیر من بارها رزمندگان شهر اشرف را «سیاوشان زنده و پیروز » نام دادهام چرا؟ این بیان فقط برای تحسین و ستایش آنها، که شایستهاند، یا صرفاً از سرمهری که همیشه به آنها داشتهام نبوده، راستش این تعبیر در عینحال بازگفت برخی تداعی معانیها در ذهنم بوده است. مدتهاست، وقتی به اشرف و پیشینه و حال رزمندگان آنجا میاندیشم، بیاختیار به یاد اسطورههای محبوب شاهنامه و بهویژه یاد داستان سیاوش میافتم. بهخصوص شنیدن، خواندن و گفتگو از «شهر اشرف» مرا به یاد «سیاوشگرد»(۱) ـ شهری که سیاوش در غربت بنا کرد ـ میاندازد. بارها شده به خاطر رزمندگان اشرف، شاهنامه(۲) را باز کرده، داستان سیاوش را بازخواندهام، به رویدادها و جنبههای گوناگون این افسانه کهن ایرانیان فکر کردهام و با اما و اگر ذهنی در روند این فصل تاریخ حماسی ایران کهن، پایان دیگری از داستان سیاوش را پیش چشم امید و آرزو دیدهام: نه شهادت و «سوگ سیاوش»، بلکه سیاوش زنده و پیروز، که در غربت مبشر صلح و سازندگی است، سپس به میهن برمیگردد و ملت مشتاق و منتظر، همچون خاندان پهلوانی رستمدستان، به پیشوازش میرود. «سیاوش، این شاهزاده افسانهیی ایران باستان، نمونه خوبی و پاکدامنی و انسانیت، هم دلیر است و هم نرمخو، هم جنگاور و هم خردمند، هم زیبا و هم پرهنر»(۳). او محبوبترین شخصیت شاهنامه و به نوعی نماد وحدت ملی است. حالا که بیانیه تاریخی ۵میلیون و ۲۰۰هزار تن مردم عراق، اشرف را، به بطن و ژرفای اجتماعی آن «غربت نزدیک» وصل کرده و دفتر دغدغهها را طور دیگری ورقزده (۴)، بگذارید، «داستان سیاوش و سیاوشگِرد» را، مختصر و فشرده هم که شده، به تعبیر خودم برایتان تعریف کنم»………..
حالا چه شده است که وقتی شرایط سخت شده است، این اسطوره باید بزند به چاک و جان در ببرد و همه پیوندها را فراموش کند… زدن به چاک هم یعنی تن به خواری دادن و یا به دامان خامنه ای برگشتن.
هر چند که هر عضو و هوادار مقاومت در فکر رزم آوران آزادی در اشرف شب و روز ندارد، اما تا همین جا مقاومت و پایداری آنها در این پنج سالی که قصیم خواستار معذرت خواهی از آن است، بزرگترین خدمت را به میهن و مردم اسیر ما کرده است. آنها در زمانه یی که خیانت و وا دادن و نامردمی سکه رایج بازار است، روح و فرهنگ مقاومت و شرافت و ایستادگی را، همانند قیامهای تاریخی و انقلابات ملت بزرگ ایران، در جامعه ایران بارور کرده اند.
از این که بگذریم نمیدانم مقصود ایشان چیست؟ اگر مقصود اینست که مجاهدین می پذیرفتند که به کشور دیگری منتقل شوند که این حرف تازه یی نیست. از همان سال ۲۰۰۳، مجاهدین بارها به مقامات آمریکایی گفته بودند؛ ما هیچ تعصبی به ماندن در عراق نداریم. اگر شما به مثابه صاحبخانه های جدید عراق نمیخواهید ما در عراق باشیم هواپیما بیاورید همه ما را به آمریکا ببرید. هزینه هواپیما را هم خودمان می پردازیم. این را در هر فرصتی گفته و تأکید کرده اند. از سال ۲۰۰۸ به بعد هم صدها بار با طرحهای مشخص و عملی این را تکرار کرده اند.
اما اگر مقصود ایشان اینست که آنها باید دست از مبارزه و مجاهدین می کشیدند تا کسی به آنها در خارج از عراق خانه و سرپناهی بدهد، که هیهات!. اگر برای آقای قصیم سیاوشگرد و امیرخیزازاین پس لقلقه زبان و ابزاری برای لفاظی و گرم کردن منبر است، برای ما اعضای مقاومت و به ویژه برای مجاهدین و اشرفیها عین شرافت و میهن پرستی است و هیهات که از آن کوتاه بیاییم.
ارتش آزادیبخشی که زهر آتش بس وتوقف جنگ ایرانسوز را، علیه شعار هیتلری- خمینی برای فتح منطقه و جهان-، در کام پلید خمینی ریخت، در عملیات مروارید، نه تنها یورش پاسداران خمینی برای دستگیری و بردن مجاهدین به ایران را به شکست کشاند، بلکه از برقراری شعبه حکومت ولایت فقیه درعراق یا لااقل در بصره، با حکم استخدامی مدیریت شعبه توسط آخوند حکیم، برای همیشه جلوگیری کرد. ایضاً، میلیونها مردم عراق را نسبت به نقشه ها و نفوذ سیل آسای خمینی و خامنه ای در کشورشان آگاه نمود ویک همبستگی دوملیتی و منطقه یی علیه بنیادگرایی و فاشیسم مذهبی خلفای تهران- ایجاد نمود، حالا برود و فوراً چمدانهای خود را ببندد و آماده جیم فنگ شدن بشود. درهمینجا توضیح خواهم داد که چون بدون حفظ یگانگی مبارزاتی و تشکیلات سازمانی و آرمانی، و بدون تن دادن به ندامت و بریدگی( همانند تیفیان) به خفت، امکان رفتن به خارج نبود، بنابراین می بایستی تسلیم پروژه اسارت و بازگشت به ایران با اتوبوسهای پاسداران و گشتاپوی خامنه ای میشدند. تازه تق تیف( محل یارگیری رژیم و ایضاً یارگیری آن شارلاتان تواب) چنان در آمد که نپرس! اول درب آن مرکزکذایی را گل گرفتند وبعد آن بدبخت های بدنصیب را در بیابانها و شهرهای عراق آوارده کردند. تنها تعداد اندکی یارگیری و برای کمک به حاج آقا به خارج آمدند. عده یی به اشرف برگشتند. و از عده دیگری اثری در دست نیست. گفته شد که جمعی هم با قایقهای قاچاقچیان در مرز آبی ترکیه- یونان، غرق شدند. پس چی شد قول و قراراعزام به فرنگ به شرط بریدن از مجاهدین.
از این هم که بگذریم، این حرفها را اگر یک عضو تازه رسیده شورا میگفت، می گفتیم که در جریان روند امور، پس ازحمله بوش تکزاسی و اشغال عراق نبوده است. اما از کسی که در جریان اخبار و تحلیلهای ریز به ریز تحولات و فعالیتهای عظیم و حجیم جهانی و منطقه یی و به ویژه کارزار متخصصین این مقاومت درطول صدها ماه و هزاران روز در مقر سازمان ملل بوده است، با آن تحصن چند ساله که هنوز ادامه دارد، بسیار تعجب برانگیز است. انگاری که اهالی اشرف و مجاهدین گرین کارت عراق را برای بیزینس داشتند و
و بعد که بوش حمله کرد، می بایست همه به شرکتهای مربوطه خود در آمریکا و اروپا برمیگشتند! بی درنگ و بدون تأثیرگذاری برروند و چاره سازی، چمدانها را بسته و با ایرفرانس و لوفتهانزا به سرکارشان بر میگشتند! مسافر مورد توجه ایشان سازمانی است که حاضر نیست سر سوزنی از اصولش کوتاه بیاید و به همین خاطر یک قلم، ۳۰ هزار تن از اعضا و هوادارانش را خمینی درطول چند ماه قتل عام کرده است ، تازه این سازمان سرفراز و آخوند سوز، نزدیک به دو دهه هم درلیست آمریکا و اروپا بوده است. مقصد مورد سفارش ایشان هم غربی است، که به دلیل هجوم میلیونها پناه جو، در سه دهة اخیر، وهجمه سالانه صدها کشتی مملو از جوانان فراری از آسیا و آفریقا به سواحل جنوبی اش در اسپانیا وایتالیا، یونان و جزایر اقیانوسیه، به حد اشباع رسیده است و بنا ندارد که گروه بزرگ دیگری را یکجا بپذیرد حتی تا آنجا که میتواند هیچ پناهنده دیگر را.
خود آقای مستعفی الان میداند که یک قلم، حدود یک میلیون آواره سوری، روی دست ترکیه و اردن و کردستان عراق مانده است و غرب، به طور قطره یی، شاید یک هزارم آنها را در روندی طولانی مدت، پناه ندهد. این انصاف را هم ندارد که بگوید در دنیایی، که میلیونها پناهنده فراموش شده اند و هرروز در کوه ها، دشتها و بیابانها و دریاهای آسیا و آفریقا و اقیانوسیه کشته یا تلف میشوند- چگونه سازمان و شورای این مقاومت- و دقیقاً رهبر و پرزیدنت آن- با یک تلاش گسترده و کارزار به غایت پیچیده جهانی، پرونده سه هزارو دویست- سیصد رزمنده پنجه در پنجه درگیردر سونامی جنگ و توطئه و نقشه های شوم رژیم را اکنون به یک مسألة اصلی در جهان تبدیل کرده، و درست، بعد ازهمان سال ۲۰۰۸، برروی میزهای سازمان ملل وشورای امنیت و پارلمان اروپا و تمامی ارگانهای قانونگذاری و حقوقی و انسانی اجتماعی جهان، به یک پرونده اصلی و غیرقابل فراموشی و بایگانی، مبدل نموده است.
من یکبار، به همراه معاون پارلمان اروپا، در مقر سازمان ملل در ژنو بودم. او برای دفاع و برای نجات اشرف یکسره از بروکسل به ژنو آمده و با یک مدیرکل عملیات نجات در سازمان ملل ملاقات میکرد. بعد از ملاقات پیش من آمد و بعداً گزارش و نقل جالبی را به ما ارائه کرد. درهمان اولین لحظات این ملاقات، این مقام رسمی سازمان ملل، به معاون پارلمان اروپا چنین میگوید: جناب آقای معاون پارلمان اروپا، در روی این میزهای اطاق من گزارشها و پرونده هایی انباشته شده که همگی حاکی از آوارگی، فرار، گرفتاری، بیکسی و هجوم هزاران هزار پناهنده بی نام ونشان دنیاست. اما شما و این سازمان و شورا، داستان این سه هزاز نفر را تبدیل به کیسی کرده اید که آوازه و سروصدای آن به مراتب بیشتر از کیس چند میلیون پناهنده درمانده درجهان است.این پرونده تمام وقت ما را گرفته است. هرروز و حتی هر ساعت، از زمین و زمان و یمین و یسار نامه و نظریه حقوقی و تقاضای ملاقات میرسد. بعد می پرسد؛ شما چرا این همه راه را آمده اید و به خاطراین گروه اندک – در مقایسه با میلیونها پناهنده بیکس و آواره- مهمترین ارگان یعنی پارلمان اروپا را رها کرده اید؟! که ایشان هم پاسخ میدهد که من به خاطر ۳۰۰۰ نفر نیامده ام، من به خاطر مقاومت یک ملت ۸۰ میلیونی آمده ام، من خودم اشرف رفته ام و آنها را دیده ام، آنها یک الگو برای جهان امروز هستند، آنها رفرانس اخلاق و شرافت هستند، آنها امید ایران و منطقه و جهان هستند. اینها نقل به مضمون از گزارشی است که بلافاصله به مرکز شورای مقاومت فرستادیم و قابل استناد می باشد.
القصه، این آقای مستعفی، به عمد فراموش کرده است که از چند سال پیش، و درست بعد از همان سال دوهزار وهشت، خانم رجوی و اشرفیان و نماینده های رسمی شان هم در عراق و هم در خارج از عراق، چند پیشنهاد عینی روی میز سازمان ملل و اروپا و جهان گذاشتند: یا ما را تا تعیین تکلیفمان به آمریکا واروپا ببرید- یا به اردن یا به ترکیه و یا حتی به کردستان عراق. اسناد وبیانیه ها و گزارش ملاقاتها همگی موجود است. حالا هم، بعد از قتلهای موشکی در آن بنگالهای تنگ وفلزی، و فضایی که هشتاد برابر کمتر از شهر اشرف است، میگویند؛ اکنون که نمی توانید سریعاً ما را به خارج منتقل کنید، لااقل به اشرف که صدها برابرمجهزترو امن تر و با حفاظ تر است، بفرستید تا تکلیفمان در بوروکراسی سازمان ملل نهایی شود.
مشکل دیگر این بود که برای پناهجو شدن و تحت پوشش کنوانسیون پناهندگی قرار گرفتن، و ایضاً از طرف کمیساریای پناهندگی مورد رسیدگی و باز اسکان قرار گرفتن، می بایستی یک هفت خوان رستم طی میشد. این هفت خوان فقط تکنیکی نبود بلکه سیاسی هم بود. مجاهدین تأکید داشتند که به هیچوجه حاضر به کوتاه آمدن از عضویت در سازمانشان نیستند و کمیساریا هم در این زمینه تعلل میکرد. حالا آن فریاد های “سیاوشگرد، سیاوشگرد” تان چی شد؟
نگارنده، درکنار تمامیت کادر روابط بین الملل و امور حقوقی و سیاسی و رسانه یی شورای ملی مقاومت، به مدت یک دهه، و درست پس از اشغال عراق، به همراه هیأت دائمی مقاومت در ژنو وبسیاری از پایتختهای اروپا، در نزد تمامی ارگانهای مربوطه سازمان ملل متحد؛ صلیب سرخ جهانی، پارلمان اروپا، عفو بین الملل ودهها پارلمان و مرجع بین المللی، هزاران روز و شب تلاش کردیم تا سرانجام کمیساریا- دوسال پیش- تحت فشارهای سیاسی و حقوقی و بحثهای کشاف و نفس دیگر- به این حقیقت اذعان کرد که عضویت در مجاهدین مانعی برای پناهنده شدن نیست ( اطلاعیه کمیساریا ۱۳سپتامبر۲۰۱۱)، و متعاقباً افراد خود را نیز در عراق و لیبرتی، که قرار بود یک مرکز موقت باشد، نه یک زندان و اردوگاه مرگ، برای انجام مصاحبه های روتین مستقر کرد. اما بین اینکه کمیساریا استاتوی پناهجویی بپذیرد با اینکه این افراد پناهجوی مصاحبه شده به خارج اعزام شوند، تفاوف راه، عبور از خوان اول به خوان هفتم است. کاری که آقای کوبلر(مستر مارتین مسهل!) هم مرتباً در آن خرابکاری میکرد.
بخشی دیگری از انرژی ما صرف قبول و احترام به پرنسیب “نان رفولمان”، یعنی عدم استرداد، به ایران تحت حاکمیت فاشیسم خمینیستی شد، که مستر مسهل سخت آن را، با هماهنگی با سفیرخامنه ای و نخست وزیرش در دولت عراق، به جد دنبال و عنقریب صلیب سرخ جهانی را نیز برای تسهیل امر اعزام به ایران با خود همراه میکرد. اعزام که چه عرض کنم، بخوانید دپورتیشن میلونها یهودی و فعالان مقاومت ضد نازیستی، توسط هیتلر، به اردوگاه های مرگ.
مهمترو بسیار مهم ترازهمه این کاره، ما، در کنارهمه این شداید و رنجها و تلاشها، تازه باید اول مقاومت و اشرفیها را از لیستهای تروریستی در می آوردیم، چون این مهمترین مانع و رادع حقوقی و قانونی بود. مگر میشد، کشوری که اینها را تروریست- به دستور خاتمی- خوانده است (رجوع شود به مصاحبه برادر جک استرا و بی بی آلبرایت در بی بی سی و لس آنجلس تایمز)، اینها را همزمان به عنوان مهمان گرامی و پناهنده بپذیرد.
برای انجام این مهم، به جرات باید گفت، که یکی از پیچیده ترین و نفس گیرترین کارزارهای تاریخ جنبش مقاومتی در جهان غرب و سازمان ملل و ارگانهای حقوقی جهان را پیش بردیم. در تاریخ حقوق هم، چنین پیروزی در سطح جهانی از بی سابقه ترینهاست. این مبحث دارد بخشی از مطالعات حقوقی در دانشکده های حقوق میشود( به گواه، همراه با تحسین، یک پروفسورو مقام بالای حقوقی سازمان ملل که از دوستان نگارنده است). مبحثی که ما، با استفاده از اصل دوقرن بایگانی شده “ریت آو مانداموس” در آمریکا پیش بردیم، یک رویه قضایی نوین در تاریخ حقوق آمریکاست. این پروفسور دوست من- که هردوعضو انجمن بین المللی حقوقدانان بین الملل هستیم- در یکی از جلسات، که درسالنی در وزارت خارجه نروژ، تشکیل شد، به همین نکات اشاره کرد. او، درمقابل مقامات آن وزارت خانه و بسیاری پروفسور و حقوقدان، زبان به تحسین و تمجید گشود.
آری ما، با بسیج معتبرترین حقوقدانان ایرانی خودمان، و مشهورترین اساتید حقوق ملل و بین الملل و حقوق انساندوستانه، و هواداران بی بدیل این شورا و سازمان، و هزاران وکیل و حقوقدان در منطقه و دنیا، و بالاترین مقامات پارلمانی و سیاسی جهان، و حتی اعضایی از رهبری آمریکا، که پارالل و همطراز مقامات و رهبران کنونی در ایالت متحده آمریکا بوده و هستند، این سد سدید حقوقی – سیاسی- اپیزمنتی را برای همیشه نابود کردیم. متعاقب آن حکمی از سازمان ملل گرفتیم که توی دهن بخش دیگرهمین یو ان، یعنی یونامی، میزد. طبق دو حکم این مرجع سازمان ملل، یعنی گروه کار بازداشتهای خودسرانه ملل متحد، لیبرتی به عنوان یک زندان معرفی گردید. باشد تا بعدها این پرونده راهم در نزد عدالت قطره یی جهانی دنبال کنیم. همان قطره یی که مسعود رجوی عزیز و گرامی مان از آن همیشه یاد میکند.
حالا این طرفه را بشنوید که این عضو مستعفی، با کمال تعجب، این روزها به ما خرده میگیرد که چرا تنها! به سراغ خارجی ها رفته ایم و ایران و ایرانی را مثلاً فراموش کردیم….! بقول لرها “جفتم ودار!”( عجب مصیبتی است!)؛ ما با بسیج هزاران هزار سیاستمدار، پارلمانتر و وکیل و حقوقدان و کشیش و مقام مذهبی و ملی و اجتماعی و هنری و دانشجو و زن ومرد در جهان و هزاران هزار ایرانی میهن دوست و آزادیخواه از همه اقشار و پیشه ها و ریشه ها، این دو کارزار بسیار تعیین کننده را پیش بردیم و موفق شدیم. با کمال افتخار و قدردانی همینجا بگویم که در تمام این کارزار، هزاران ایرانی وطندوست و آزادیخواه و هوادار فداکار و مبارز، پشتیبان و پشت جبهه این کارزار بسیار خطیر بودند. خود آقای قصیم، قبل از استعفا و ندامت و پوزشها، تمام روح و روانشان، مثل بقیه ما، سرشاراز تحسین و تمجید و شور و سرور برای این پیروزیهای تاریخی بود. اما اکنون، در جایی دیدم که این عضو مستعفی این پیروزیها را به سخره هم میگیرد. به نوشته ۲۹ ژوئیه شان مراجعه کنید. گویا- زبانم لال “کارگردان” ایشان وآن کس ومحفلی که ایشان را سوار آن مینی بوس اپوزیسیون علیه اپوزیسیون کرد- انتظارات بیشتری از وی دارند. شاید بیانات اولیه ایشان، در باره شورا و مقاومت را غیرکافی و مدره و مماشات گرانه تلقی کرده اند!. شما روند آن دلسوزیهای اولیه را بینید، و قسم حضرت عباس خوردن؛ که این استعفا تنها برای پیشبرد و صلاحدید بوده است، با بیاناتی که کم کم دارد غلظت اش در آن سوی دریای خون- وجهه یی پسندیده تر پیدا میکند. حالا چه بخواهیم و چه نخواهیم اینها آب در آسیاب تبلیغاتی گشتاپوی سلطان- ولی خامنه ای ریختن است وصد البته توهین به سوابق سیاسی و فکری خود ایشان، هر آینه اگر در هویت مالک آسیاب کوچکترین شکی را بخواهد به ما القا کند. پیچیدن این اکت و تبلیغ سراسر ضد مقاومت سازمانیافته، و بریکارد و سنگرنشین، با جملاتی کلی و لفاظیهایی مانند؛«هدف و محتوای همبستگی ملی است»( پنجه را بازکرد و گفت وجب)، یا«….ادامه مبارزه تصحیح شده….»! فقط برای زرورق پیچی ساندویج قال گذاشتن و در رفتن و به محفل اضداد مقاومت ودشمنان سیاوشگرد پیوستن است. حالا با چه تصوری و برای چه چیز بهتری و در کنار کدام مبارزه جدی تر و سخت کوش تری، یا اصولاً چه هدفی؟ که لابد، خودش باید بهتر بداند. ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را.
ایضاً ایشان میگوید که، باید، به جای این همه خارجی، میرفتیم به سراغ ایرانیها!. این را هم ایشان به بزرگترین و سازمانیافته ترین اپوزیسیون تاریخ ایران میگویند، با این همه حامی و هوادار ایرانی و خارجی و آن همه گردهمایی هزارهزاران ایرانی وخارجی – آن هم در زمانیکه نود درصد ایرانیان- به هر دلیلی که به خودشان بستگی دارد- مرتب به ایران سفر میکنند. بوی مجاهد و شورایی دادن در هنگام ورود به ایران یعنی حکم دستگیری و شکنجه و حتی اعدام خود را در کیف دستی به داخل هواپیما بردن. نمیدانم که این چه سری است که ما پایگاه مردمی نداریم، تمام شده ایم، متلاشی شده ایم، استراتژیمان شکست خورده است و… و……. ! ولی ولاکن؛ هرچی میخواهی بگو، اپوزیسیون هم باش، و اما وای به حالت اگر در یک تظاهرات و گردهمایی شورا و سازمان شرکت کرده باشی. دراین صورت بلیت یک طرفه و وصیت نامه یادت نرود!
ایشان، در یک نوشته، گفته اند که چرا از شخصیتها و حتی “معلمین مدارس ایرانی” دعوت نمیکنیم. درحالیکه، همیشه و همه جا، این مقاومت، در چهارچوب طرح همبستگی ملی، با آن سه شرط: سرنگونی تمامیت رژیم، جدایی دین از دولت و تشکیل یک جمهوری براساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، پذیرای همه بوده است. تا کنون یک شخصیت، که به واقع دل در گرو این سه اصل دارد، نه به ما چیز بدی گفته و نه از ما گله یی کرده است. اگر تصمیم دارند که مستقیماً عضو مقاومت و جبهه همبستگی یا صد در صد فعال نشوند این یک تصمیم مبتنی برزندگی خودشان است، که من بارها از بسیاری از دلسوزان شنیده ام. اینها، چه بسا بارها به ما خسته نباشید یا خدا قوت هم گفته اند، و تحسین و تجلیل کرده اند. بسیاری از شخصیتها با ما رابطه خوب دارند. نمونه اش مراسم خاکسپاری بانو مرضیه و مراسم بعد از آن در مقر مقاومت وشورا در پاریس بود.نمونه اش برخوردهایی که در کوچه و خیابان، افراد با نمایندگان مقاومت میکنند. من چندی پیش، در پاریس، به دو خانم ایرانی، درخیابانی برخوردم که اصلاً از ما نبودند. یکی شان مرا شناخت و به دیگری معرفی کرد. آنها گفتند که دستتان مریزاد همه میدانیم که دستگاه و تشکیلات شما بسیار جدی وفعال است، ما برنامه های سیما و مصاحبه های شما را می بینیم. ما آمده ایم به فرزندانمان سر بزنیم و برمیگردیم، خدا به شماها قوت و قدرت بیشتری بدهد. من چیزی نداشتم، جز قطره کوچکی اشک در چشم، که آن را نیز پنهان و از آنان دریغ داشتم. کم کم دارد دراین محافل، ودرغربت و سردرگمی و منفی بافی، تعریف “ایرانی کیست؟” هم گم وگور میشود. از این دست نمونه ها فراوان است. پارسال یک زن مسن، در یک قطار در اسلو، جلوی چشم دیگر مسافران، مرا، این بار به گریه تلخ و این بار مشهودی، انداخت. او با صدای بلند و اندوه و بغض گفت: فلانی من از ایران آماده ام. من سه فرزند آواره و پناهنده یکی درنروژ، دیگری در کانادا و سومی دراسترالیا ! دارم. تمام سال باید فرش و جاجم ببافتم تا بتوانم دوسه سال یکبار به دیدن آنها بروم. سه نفر در سه قاره به فاصله و پهنای کل کره زمین. نمونه دیگرش صدها پیام محرمانه است که از کانالهای فراوانی از داخل به مقاومت و به ما میرسد(برای من بیشتر از سرزمین اجدادیم لرستان سرفراز) و…و…و
باری ما هنوز، ” دروغ چرا …..”، یک بار ندیدیم که خود این عضو مستعفی، که اتفاقاً مقیم کشوری است که پر جمعیت ترین جامعه ایرانی را دارد- یعنی آلمان – وایضاً این همه سابقه بسیارطولانی زندگی در خارج کشور دارد- یک ”شخصیت” که هیچ، حتی یک نیم ”شخصیت” به ما معرفی کند حتی یک ایرانی مقیم آن کشور را، تا اگر ما اکرام نکردیم و به او خوشامد نگفتیم، آنگاه، با خیال راحت و فراغ بال و قوت گلو، سرنای شکوه را بنوازد. آقای محمدرضا روحانی، چند بار مرا ومسئولین مقاومت را به کسانی از این شخصیتها معرفی کرد و خود شاهد هستند که چه گذشت. آنها یک کلمه در شکایت و گله و عناد به ما چیزی نگفتند. خودش شاهد مراسم خاکسپاری بانوی هنر ایران در جوار مزار ونسان وانگوگ بود. بعضی از این شخصیتها- با معرفی خودش- به همراه ما با اتومبیل به گورستان اور آمدند.
این راهم بدانید که این آقای مستعفی تا کنون خودش حتی یک معلم ایرانی مقیم آلمان را به ما معرفی نکرد که ما قدم او را روی چشم بگذاریم. از کنار گود داد سخن دادن چه راحت و حق به جانب نماست. بقول شکسپیر؛ “گاهی فصاحت ( اینجا بخوانید ازپشت میز آشپزخانه ویا درکیچن تی وی دستور العمل مجازی صادر کردن)، معجزه میکند، چون چشم ها ازگوشها کم تجربه ترند”
باری با این روند معذرت خواهی از شرکت در کارها و امضاها، و اکت و عملهای این زندگی سیاسی تقریباً سی ساله- درشورای ملی مقاومت- من نگران هستم که ایشان به زودی از سیاوش افسانه یی مان هم شخصا معذرت بخواهند و بگویند که؛ یا سیاوش! من “تحت تأثیر جو و فشار”تا همین چند ماه پیش اشرف را با اسطوره ها ی کهن ایران زمین ممزوج کرده و اشرف را “سیاوشگرد” خطاب میکردم و مقاومت و پایداری و جا نزدن اشرفیان را نماد جوهری آن اسطوره میدانستم.
پیش از آن هم، وقتی از اقبال و روابطه توده های زن و مرد و نخبگان و روشنفکران عراقی و رفت و آمدهای هزاران هزار شان به اشرف می شنیدند، و آن حمایتهای میلیونی، از این همبستگی نیروهای مترقی منطقه یی در مقابل بنیاد گرایی و ارتجاع به خود می بالیدند و میبالیدیم. و ایضاً از افشاگریهای مجاهدین به مردم عراق و منطقه در باره درجه نفوذ رژیم در آنجا. آن هم مجاهدی که خود مسلمان شیعه، یعنی اسماً هم مذهب خمینی و حکیم و مالکی بود. آن بیانات آتشین و سخنرانیهای پر از اشک و آه را کی قراراست در گام بعدی خواهان پوزش شود؟ تبت لسانهم !.
توجه داشته باشند که، در وانفسای توطئه های رژیم برای فروپاشی سازمان مجاهدین و اشرف، به همدستی مالکی، که “کویسلینگ ” خامنه ای درعراق است (مقام نروژی که نخست وزیر هیتلر در نروژ شد)-، آن تواب شارلاتان و افسرلباس شخصی گشت و شناسایی اوین- بخوانید همان مشوق و منتوراستعفای آقای قصیم-، یعنی آن راننده مینی بوس -که با آن “مقاله”(که هرروز بیش از بیش با شهادتهای صدها تن از یاران زندان، نخ نماتر میشود)، تیر خلاص را به عضویت ایشان در شورا زد – خودش، به همراه بسیاری از آن جمع مینی بوس جاگیر- تلاشهای فراوانی در تشویق اشرفیان و”سیاوشگرد”ان به بریدن و گسستن و رفتن به تیف (بخوانید تسلیم به حاکمان توران) میکرد. به گواهی یکی از مسئولان سازمان صلیب سرخ جهانی در سوئد- او- یعنی آن مقاله نویس – مرتب هم به تیف”ی ها نهیب “پایداری” بعد از پیوستن به آن مرکز آمریکایی- آخوندی میزد وهم قول میداد که آنها را به اروپا بیاورد. وهم هنگامیکه، یکی از جوانان از تیف به سوئد آمده بود، فورا اورا وادار و تشویق به فاصله گرفتن و ناسزاگویی به سازمان مینمود. حتی مادران داغدیده پناهنده را نیزاز قلم نمی انداخت. آن مقام صلیب سرخ، در همه ملاقاتهایش، به من با تعجب میگفت که این شخص کیست و چرا چنین برنامه یی را به طورسیستماتیک اجرا میکند. اکنون نیز تمامی شاهدان و منابع “موثق” این شارلاتان نوظهور و مأمور گشت شناسایی و دستگیری مجاهدین در تهران – درتیره سازی چهره سازمان و رهبری آن- تعداد بسیار اندکی از چند نفری است که از”تیف” به خارج آمده ویا “آمده شده” اند.
صبر کنید طنز تاریخ ادامه دارد. این عضو مستعفی، به رهبرسازمان و مسؤل شورا نیز- با عاریت گرفتن از مقاله یک پناهنده دراروپا- که به ناگهان درس سکسولوژی به باریکاد و سنگر نشینان مقاومت میدهد، توصیه میکند که: ” آقای رجوی….. از بارگاه الهی به کوچه و بازارقدم رنجه فرمایید، با مردم در آمیزید. باور کنید شما خودتان را از بهترین لذتهای دنیا محروم کرده اید!….لذت و شوق با مردم بودن…….!”
در اینجا نمیگویند که با مردم در آمیزید یعنی چی. آیا، برای نجات یک ملت و مردم، به مدت پنج دهه، تمامی هستی و زندگی خود را در رهبری یک مقاومت خونین و توفنده روی دست گرفتن، خود را از لذات دنیا محروم کردن و برای سراو رژیم فاشیستی بالاترین بها را گذاشتن(همانطور که برای سر ژنرال دوگل و ژان مولن رهبران سیاسی و نظامی مقاومت فرانسه، برای سر رهبران تمام جنبشهای مسلحانه و مقاومت سازمانیافته اروپا- مثل کریستان هوگه و ماکس مانوس نروژی و برای سرژنرال مارنهایم فنلاند- گذاشتند)- آیا بهترین آمیزش و وصل انسانی و فلسفی و تاریخی با مردم نیست؟ من میروم “کنشگری” شبیه اوشان وایشان، در همین اروپای دوران جنگ جهانی پیدا کنم. تا اینجا که پیدا نکرده ام. منتظر پیدا کردن چنین شخصی در اروپای آن روز هستم، که او نیز، رهبران همه این مقاومتها را دعوت کرده باشد که دستجمعی از کانالهای زیرزمینی شهر ورشو و خانه های تیمی و مخفی گاههای داخل وخارج کشور، دراسلو، کپنهاک، هلسینکی، آمستردام، بروکسل، روم، میلان، آتن، لیسبون ومادرید، واز مخفی گاههای- با جان هزاران رزمنده مبارز حفاظت شده درکوه ها و دره ها- بیرون آمده، قدم زنان در خیابانها به میان مردم رفته! و فوراً از خود از”لذتهای دنیا” رفع محرومیت کنند. لعنت تاریخ بر خمینی باد! که از نکبت حرکت و ظهور بی برکت اش- شخص بنده ها، در این خارجه، چه چیزها که ندیده و نشنیدیم.
باری تاکنون هیچگاه، از این جماعت حاضری خور، نشنیدیم که بگویند که میدانند که در همین اروپا و غربی، که در آنها در نهایت آسایش و آزادی بیان زندگی میکنند، پیش از تشریف فرمایی شان به این کشورها به عنوان پناهنده سیاسی و اجتماعی ومقیم، میلیونها نفر از مقاومتهای سازمانیافته و ارتشهای آزادیبخش و هسته های زیر زمینی، جان ومال وخانواده و همسرو زناشویی و حتی فرزندان خود را رها کردند و به صوف مقاومت پیوستند. تنها، برای ذکر یک مثل از هزاران هزار امثال و سابقه وسند تاریخی همین اروپا وغرب، باید خاطر نشان کنم که مردم مبارز فنلاند در جنگهای بزرگ مقاومت شان، در سالهای ۱۹۴۰، داروندارو خانه وکاشانه و زندگی خصوصی و “لذت های دنیا” را رها کردند. آنان حتی، صدها صدها کودک خردسال خود را به کشور همسایه، یعنی سوئد، فرستادند تا بتوانند درجبهه های جنگ با دشمن متجاوز خونخوار و سرکوبگر – فارغ از کوچه و بازار تا پای جان بجنگند که چنین کردند. بابا! لااقل، به جای دادن درس سکسولوژی و دادن آدرس کوچه و بازار، کمی هم ببین که این ملتهای مهماندار و مهمان نواز، که شما را پذیرا شده اند، خود و مادر و پدران و اجدادشان برای ساختن این خانه چه کردند وچه خونها دادند تا این خانه آزاد و کوچه خیابانهایش آباد و شاد و امن امان شود و آب جاروب، تا شما شصت هفتاد سال بعد، بیایید و از دموکراسی و آزادی بیان آن نوش جان کنید. ما که هیچ لااقل حرمت صاحبخانه را رعایت کنید.
“وبولفه” ( به ابوالفضل لری)، اگرمن به پسر و دختر ماکس مانوس و همسر گونارسونسه بو- رهبران مقاومت مسلحانه نروژ بگویم- که یک بی بی وبلاگی- که در اروپای شما پناهنده شده اند- اگر در سنگرهای لارویک یا در دره روکین-، آنجا که قرار بود مقاومت مسلحانه، مرکز آب سنگین در پروژه اتمی هیتلر را منفجر کنند که کردند -، به بابای شما میگفت که ” بیا! ازغارهای کوه های تله مارک…. پایین بیا و به کوچه و بازار قدم رنجه کن و……از…لذت های دنیا بچش و غرغره کن….آنها به او، که به همت خون آن همه قتل عام شده در ایران و اعدامی در اوین و کهریزک و دیزل آباد…- در خارجه پناهنده شده – چه خواهند گفت و یک قلم چه لعنتی نثار و چه تفی دوقبضه حواله خواهند نمود. بابا، به همه اولیا و انبیا و قدیسین و مقدسات بشرمذهبی و غیرمذهبی قسم، که اگر این رهبران مقاومت و مبارزات تاریخی این ملتها از … پایین می آمدند و به کوچه و خیابان سرازیر شده و به
دنبال لذتهای دنیا بودند- من و شما فکر نمیکنم که الان در اینجا بودیم. حتی در هند مبارز استقلال و آزادی هم نبودیم و اصولاً در یک هیچکدام از دموکراسیهای امروز. آهای مصاحبه گر کیچن تی وی دریو. اس. آ.!، به سرمبارک قسم که، اگر جورج واشنگتن- فرمانده ارتش آزادیبخش مردم آمریکا، پایین آمده و میرفت توی کوچه و بازار و دست از فرماندهی برمیداشت و سایر مبارزان سخت کوش آن زمان، اکنون شاید جنابعالی در مطبخی در آن دیار یک رسانه تصویری درست نکرده و حتی به آن دیار راه پیدا نکرده بودی! در ضمن لازم به یاد آوری هم هست، که در هیچ ارتشی و اردوگاه و سنگری نظامی- تاکنون کسی درس سکسولوژی نداده که هیچ، بلکه سربازان و رزمندگان زن ومرد در آسایشگاه های کاملاً جدا استقرار دارند. بروید پادگانهای نیروهای جهان وسازمان ملل،هم درهنگام جنگ هم در هنگام مأموریت و آماده باش را، که اکنون در بسیاری از نقاط دنیا استقراردارند، مشاهده کنید.
ایضاً اگر، از بین این همه سایتهای رنگارنگ، سرزدن به اندک سایتهایی از خیل کمکیهای مستقیم و غیرمستقیم گشتاپو- را وقت و حوصله ندارید- این را هم بشنوید که یکی دیگر از سرنشینان مینی بوس آن شارلاتان، در سایت او، افشای سایتهای اتمی آخوندهای جنایت پیشه و ایران سوزتوسط مقاومت ایران را- خیانت خوانده است. باز شخص بنده، به فرزندان و نوه و نبیره آلبرت اینشتن آلمانی- که افشاگر اصلی برنامه اتمی هیتلرایضاً آلمانی بود – و به همه آن جوانان و دانشمندان جوان آلمانی که در افشای آن برنامه – که اگرموفق میشد چهره دنیا، امروز چهره دیگری بود- چه بگویم؟ بگویم که عده یی از برکت خون هزاران هزار مجاهد و فدایی و مبارز و ایرانی آزادیخواه، در این اروپای از چنگ هیتلر و موسیلنی و فرانکو آزاد شده، پناهنده شده و علیرغم هزاران هزار ایرانی، که در هرکجا که باشند آنی میهن را فراموش نکرده و برای آزادی ملت در زنجیرشان تلاش و مبارزه میکنند، اینان به اپوزیسیون ما و به دشمنان مقاومت سازمانیافته ایران تبدیل شده اند- یعنی دشمن دشمن رژیم- چه توضیحی بدهم. چگونه بگویم که اینان بمب اتمی ملاهای فاشیست و آدمکش را “حق مسلم ماست” میدانند.
آنان که خود در جهان غرب آزادشده زندگی میکنند، اما به ما ایراد میگیرند که چرا جنگ ضد میهنی خمینی برای “فتح قدس از راه کربلا” وپروژه دوزخی تشکیل حکومت اسلامی در عراق و مصرو اردن و همه جا را- توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران و با فروریختن زهر آتش بس به حلقوم نامبارک خمینی به پایان بردیم. ما که نگذاشتیم که پنچ سال دیگر- بعداز امضای طرح صلح بین مسؤل شورای ملی مقاومت و دولت وقت عراق- که هزاران شخصیت جهانی- که کتابش الان جلوی من است- آنرا حمایت وتحسین کردند-،این جنگ ایرانسوزادامه یابد. اجازه ندادیم که خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی ودیگران – که آقا زاده هاشان در خارجه درس خوانده یا در ایران غنی سازی مالی میکردند- چندین هزار جوان ایرانی و شهر و دیار ایران را به نابودی بیشتر بکشانند. ناگفته نماند که خود من، در بحثهای بسیار گسترده و متعددی که با سیاستمداران و روزنامه نگاران و روشنفکران و حتی مردم عادی و درو همسایه دارم- ، به اروپاییان این حقایق تلخ را بازگومیکنم. تا بدانند که بخش بسیار اندکی از این میلیونها پناهنده شریف ایرانی- با اسف – خواسته و یا نخواسته (که مهم نیست این ظرف محتواست)، و مستقیم و یا غیر مستقیم ، به بوق تبلیغاتی گشتاپوی فاشیسم آخوندی تبدیل شده اند. میگویم ببینید که این نمک ایران و جهان نشناسان وحرام لقمه گان(بقول هندی ها حرام خوران) –، که خوشبختانه تعدادشان در همین نوع مینی بوس ها جا میگیرند- در مقابل هزاران هزار پناهنده وطندوست و آزادیخواه و مبارز و مقاوم و هشتاد میلیون ایرانی در بند فاشیسم مذهبی، چه میکنند.
باری، در سومین سفر خانم مریم رجوی به نروژ، هنگامی که بخش کوچکی از این برچسب زنی ها و شیطان سازیها را – آن هم از زبان خبرنگار مهمترین روزنامه آن کشور شنید- ، زنده یاد گونار سونسه بو، قهرمان بزرگ جنگ مسلحانه با قوای اشغالگر هیتلر- و دارنده بالاترین نشان تاریخ این کشور- در پاسخ خبرنگار گفت: این حرفها برای من خیلی آشناست. گشتاپوی هیتلر و عده یی از عوامل خواسته یا ناخواسته کمک کننده اش، عینا ًهمین صفات زشت را به ما میدادند. ما هم آن روز برای اینها خائن و تروریست و دیکتاتور و شکنجه گر و چنین وچنان بودیم. آنان از کنار گودچه نسخه ها که نمی پیچیدند وسرزنشها که نمیکردند. حتی میگفتند خودشان گول خورده اند ولی رهبرانشان چنین وچنان هستند و باید ولشان کنند! بعد رویش را از روزنامه نگار به طرف خانم رجوی برگرداند و گفت ” بلی! میفرمودید….”
آن خانم روزنامه نگار، فردای آن روز تصویر بزرگی از این ملاقات تاریخی را چاپ وفشرده یی از سخنان گونار بزرگ را نوشت. محل این ملاقات، موزة تاریخی مقاومت علیه فاشیسم و نازیسم بود. باشد که ملت ایران نیز در فردای آزادی ایران زمین، تجربیات تلخ و شیرین تاریخی مقاومت بی امان خود علیه حکومت جهل وستم آخوند خونریز وایران سوز را، با دیگر ملتهای جهان در میان بگذارد. به ویژه داستانهای تلخ این سنگ اندازان خود حق به جانب بین را، که در زمین سخت مبارزه، واز طولانی شدن نفس گیر مقاومت، خسته شدن و بریدن و بی عملی و وادادن و پیوستن یا دست کم همراهی با دشمن را، با زرورق لفاظی و صغری کبری چینی، نه تنها توجیه میکنند بلکه از همه طلبکارتر هم هستند. لرها میگویند: ” فرمونی به و تملی، هزارنسیت بشنو” از تنبلی چیزی بخواه
تا هزار نصیحت بشنوی!
پرویزخزایی – هشتم اوت ۲۰۱۳، کافه گراند- اسلو