ما اشرفیها، در دورة ۳ ساله یی که وزارت اطلاعات آخوندها یکسری خودفروخته و یا خودباخته را با تطمیع و تهدید و تلبیس بهعنوان «بستگان مجاهدین» کنار درب اشرف میآورد تا علیه ما سیرک راه بیندازد، آنها را «فامیل الدنگ» نامگذاری کرده بودیم. گاه گداری هم که بعضی بچهها از کارشان فراغتی پیدا میکردند، خطاب به آنها میخواندند: «ننگِ ما، ننگِ ما، فامیل الدنگِ ما ».
این جماعت که گاه فیالمجلس بر سر پول دعوایشان هم میشد- پولی که از «وزارت» میگرفتند- ابتدای امر با نمایش «دلسوزی برای بستگانمان!» شروع کردند. به ما اندرز میدادند که «بیایید برویم ایران، اشرف تا ۲ روز دیگر با خاک یکسان خواهد شد…» و اباطیلی از این قبیل. این «دلسوزی!» البته در برخورد با کوه مستحکم اشرف و واقعیت سرسخت پایداری اشرفیها، باید ماهیت خود را بروز میداد. از این رو دیری نپایید که پوستة رویین آن شکست و تبدیل شد به «اگر دستمان به شما برسد، زبانهایتان را از حلقوم بیرون خواهیم کشید…» و تشکر از حکومت آخوندنشاندة مالکی، بهخاطر کشتار مجاهدین اشرف در ۱۹ فروردین ۹۰.
سرتان را درد نیاورم، بازیگران این سیرک آنقدر گلوپاره کردند که آخرِکار، زبان خودشان از حلقوم بدر آمد و به دستور وزارت اطلاعات، نواله را برگرفتند و به قفسهایشان بازگشتند.
آمدیم و آمدیم، تا به زندان لیبرتی رسیدیم. آخوند مصلحی که دید اینجا دیگر سیرکِ مکانیکی جواب ندارد، به موازات پیشبرد توطئهها و دسیسههای ضدانسانی جنایی و نظامی رژیم آخوندی، تصمیم گرفت این بار یک سیرکِ الکترونیکی راه بیندازد. این کار البته خیلی سادهتر بود، چرا که اینترنت مملو از همه رقم آگهیهای عرضه و تقاضای روسپیان سیاسی است.
آنچه شما خواننده گرامی از دست و زبان من میخوانید و میشنوید، یک تحلیل ذهنی یا برچسب صوری و بیمحتوا نیست. بلکه واقعیتی مادی است که توسط کسی بیان میشودکه بیش از نیم عمر خود را در صفوف مجاهدین با فاشیسم آخوندی جنگیده است و بهطور خاص در دهة اخیر با انواع و اقسام دسیسهها و توطئههای رژیم ولایت فقیه و همدستان داخلی و خارجیاش چنگ در چنگ بوده است. چرا در مقدمه به این نکته اشاره میکنم؟ چون میخواهم جایی برای سؤاستفادة وزارت اطلاعات خامنهای و هرآنکس که همصدا و در خدمت آن، در مقابل مجاهدین منبر و تکیه برای «نجات جان بستگانمان» راه انداخته ببندم. میخواهم هر ایرانی آزاده و میهنپرستی بداند که حرف ما ساکنان زندان لیبرتی که از روز اول خودمان مبتکر طرح «اعزام به کشور ثالث» بودهایم و سوژة اصلی این دعوا هستیم، یک چیز است؛ و حرف انگلهای سیرک الکترونیکی وزارت اطلاعات در نمایش «کمپین برای نجات مجاهدین»، چیزی دیگر. «کمپین»ی که توسط تفاله بریدگان معلوم الحالی نظیر عاطفة اقبال و محمد علی اصفهانی و… به اضافه یک دوجین از مزدوران بدنام وگمنام گشتاپوی آخوندی که عمدتا با نامهای عاریتی پای این « عَلَم» آخوند پسند با «کامنتها» و اراجیف خود سینه میزنند و آن را حلواحلوا می کنند، راه افتاده است. از این رو میخواهم در صحنة کارزارمان با رژیم ولایت فقیه، به شکلی هرچند کلی، ابتدا دو جبهة اصلی این جنگ را ترسیم کنم تا بتوان به پلیدی نقش این سیرک و خیانت عناصر آن روشنتر پی برد.
جبهة اول متشکل است از مجاهدین و مجموعة گستردهیی از شخصیتها و سازمانهای برجستة سیاسی، حقوقی و مذهبی بینالمللی. حرف این جبهه تأمین امنیت مجاهدین اشرف و لیبرتی و احقاق حقوق حقة آنهاست. شعار این جبهه برای رژیم آخوندی، همچون تیغ زهرآگینی است که از واکنشهای آن و کارگزارانش چنین برمیآید که سرنگونی خود را در کار و شعار آن میبینند.
جبهه دوم که مقابل اینها ایستاده، مثلثی است متشکل از کوپلر، رژیم آخوندی و مالکی. ( من شخصاً نام آن را «مثلث کـِرم» گذاشتهام). این جبهه نیز ظاهراً حرف از خروج مجاهدین از عراق میزند، اما به شیوهیی که به قتل عام مجاهدین راه میبرد. پشتیبانی سیاسی و عملی این جبهه را «کمپین»هایی از سنخ کمپین فوقالذکر بر عهده دارند که همان شعار «اعزام مجاهدین به کشور ثالث»، اما از نوع رژیم را میدهند.
این وسط دیگر جریان سومی وجود ندارد. هر چه هست یا با مجاهدین است یا مثل جماعت «کمپین»، در خدمت رژیم و دستگاه آخوند مصلحی.
حال با این معارفة کلی، میرویم سراغ شناخت بیشتری از سیرک الکترونیکی رژیم و معرفی بازیگران آن.
همانطور که اشاره کردم، این سیرک، مدتی است با نمایش «کمپین برای نجات مجاهدین» به راه افتاده که بارزترین مبلغین آن نیز سایتهای وزارت اطلاعات، از قبیل «ایران اینترلینک»، «ایران دیدبان» و… میباشند.
این بار اما کارگردانِ سیرک، بهخاطر سوختن بازیگران قبلی و برای تکمیل سناریوی نمایش و ربط دادن آن به موضوع «کمپین»، نقش اول را به «مازیار ایزدپناه» داده است تا بلکه از نسبت خانوادگی او با من آب و تاب بیشتری به نمایش بدهد. غافل از اینکه ترفند «فامیل الدنگ» نه جلوی درب اشرف و نه در اینترنت دیگر اثر ندارد.
داخل پرانترز یادآور میشوم که واژة «الدنگ»، یک مارک نیست، بلکه در اینجا و برای چنین افرادی به معنی واقعی خودش بکار میرود. «الدنگ» در لغتنامة دهخدا، «لوده، بیغیرت و بیکار و بار» معنی شده است. (کمی جلوتر، خوانندة گرامی به وجه تسمیة بر حق این صفت در حق اینان گواهی خواهد داد).
امثال محمدعلی اصفهانی و….، خوب، از جمله انگلهایی بودهاند که این جنبش، مثل هر ارگان زندة دیگری، سالها پیش برای حفظ سلامت خود، آنها را بهخاطر بیمرزیهایشان در همة زمینهها با ارتجاع، دفع کرده. بعد از مدتی نیز جذب اُمّالأوساخ، یعنی کثافتخانة وزارت اطلاعات آخوندی، شدهاند. فرد اخیر الذکر که البته بارها با دستنوشتههایش خود را معرفی کرده، انصافاً اگر کسی، به حسب تصادف، اجبار یا اختیار، فقط یک روز با او سر کرده باشد، مادیت و عینیت واژة «گندگاوچالهدهانِ» زندهیاد شاملو را در مییابد.
عاطفة اقبال هم اخیراً بهاندازة کافی معرفی شده و نیازی به معرفی ندارد. اما نفر جدید این «کمپین»، که از جانب نامبردگان بهخاطر نوآوری در زشتخواری و زشتخایی علیه مجاهدین خیلی تشویق و تمجید و تحسین هم شده، مازیار ایزدپناه است. کسی که سالهای سال در فرانسه دنبال کار و زندگی بوده و هست و اگر کسی خبری از ایران به او ندهد، حتی حال شنیدن یا خواندن خبری در مورد جنایات رژیم آخوندی را نداشته و ندارد، تا چه رسد به «دلسوزی» برای من یا مجاهدین! با اینحال خوب است برای درک نقشی که وی در حال حاضر برای جبهة رژیم و در قالب «نگرانی برای برادرم» و در دفاع از «کمپین» ایفا میکند، چند نکته را خیلی مختصر و ساده برجسته کنم. البته نه از موضع دهان به دهان شدن با او یا بقیه همپالکیهایش در «کمپین» کذایی؛ چرا که پرنسیبهای مبارزاتی، بهقول حافظ، به من «رخصت خبث» نمیدهد، «ور نه حکایتها بود».
اولاً- ببینیم تشویقهایی که از جانب گردانندگان سیرک الکترونیکی و یا سایتهای وزارت اطلاعات، از جمله «ایران اینترلینک» و«ایران دیدبان» و … نثار وی شده پیرامون چه موضوعهایی است.
یکی از جماعت «کمپین» در مدحش نوشته است:
«مازیار عزیز شما روی نکات درستی دست گذاشته اید که فکر نمیکنم اساسا قابل توجیه باشد. حمله ای که به کمپین در این مدت شد بی سابقه بود. همانطور که شما بخوبی اشاره کردید. با بیشرمانه ترین اتهامات به کمپین حمله کردند تا آنها را حذف کنند» ملاحظه میکنید که هدف، پرداختن به حملة خمپارهیی رژیم به مجاهدین و قتل عام آنها نبوده و نیست، بلکه دفاع از حملهیی است که به «کمپین» شده است. کدام کمپین؟ همان که سایتهای وزارت اطلاعات تبلیغش را میکنند و همان که شعار رژیم را میدهد. البته نیاز به این توضیح من نبود چون طرف خودش در ادامه، همه چیز را به تمام و کمال برملا کرده:
«…کلمات جدیدی که ابداع کرده اید در نوع خود بینظیر است. من تا بحال نشنیده بودم ولی چه بجا آنها را بکار برده اید. کلماتی مثل : انقلابی چی گرها…..قتل عام کردن یک فرد – یعنی من!- و… براستی که حملاتی که علیه کمپین در این مدت کوتاه شد نیاز به ابداع کلماتی جدید دارد. دست مریزاد مازیار عزیز» اگر به مقالة مزبور نگاهی انداخته باشید، بهروشنی در مییابیدکه اینهمه تقدیر و «دست مریزاد» از طرف کمپینهای خط مقدم آخوند مصلحی، از مازیار ایزدپناه، دقیقاً بهخاطر هرزگی بی حد و حصر زبان و گسیختگی افسار و عنان او، علیه مجاهدین است و نه چیز دیگر. ویژگی که برای دنیای بیرون، تنها نشان از یک درونمایة وحشی با فرهنگ و ادبیات حوزه و بسیج و گشتاپوی آخوندی دارد. فرهنگی که در دهاندریدگی و بیپرنسیبی، تنها سخنرانیهای فخرالدین حجازی برای والههای «امام امت» را به یاد میآورد و دهان به دهان شدن با آن، نزول به مدارهای پایینتری از کلام و مرام انسانی را میطلبد.
ثانیاً- ترفند کثیف استفاده از «فامیل الدنگ» که رژیم بکار گرفته، اگر چه در جلوی اشرف مقداری طول میکشید که برملا شود، در اینجا اما ظرف چند دقیقه و بهاندازة « یک پاراگراف» بیشتر طول نمیکشد. آنجا طرف ابتدا میگفت «تا دیر نشده خود را نجات دهید و…» و بعد از چند روز در بغل مزدوران مالکی عکس میگرفت و از آنها میخواست زودتر اشرف را قتل عام کنند. اینجا اگر چه سیرک با مقالة مازیار ایزدپناه و با عبارتهایی چون «حمله موشکی جنایتکارانه مزدوران جمهوری اسلامی به زندان لیبرتی…» افتتاح میشود، اما خیلی زود و در عرض چند پاراگراف، باکثافتهایی که از دست و زبانش جاری شده ادامه مییابد، ماهیت نویسنده و جریان متبوعش را برملا میکند. در منطق اینان، برای کمپینی که تنها وزارت اطلاعاتِ مقام ولایت، آنهم برای تسهیل قتلعام مجاهدین، سنگش را به سینه میزند، همه چیز قابل فروش و معامله است. از برادر و خواهر و پدر و مادر و خانواده گرفته تا شرف و وجدان فردی. در منطق اینان «گزمهها » که خواهان اعزام اندکی از مجاهدین به نقطهیی خارج از عراق، برای سرکوب و قتل عام بقیه میباشند «قدّیسانند». شاید با من هم نظر باشید که بکار بردن صفت «الدنگ» برای این حد از بیغیرتی و بیحیایی نیزکم باشد.
ثالثاً- تنها نکتة جالب توجه در مقالة مازیار ایزدپناه، که متأسفانه دوستانش آن را نگرفتهاند و یا گرفتهاند و به روی خودشان نیاوردهاند، این است که میگوید:
«…آیا بدلیل همین نداشتن مرزهای روشن اخلاقی و انسانی با ارتجاع مذهبی حاکم نیست که بعضی از اعضا و کادرهایتان همینکه تغییر قبله می دهند و به خدمت دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی در می آیند هیچ از دریدگی و وقاحت و بی پرنسیپی و دروغ و زیر پا نهادن پرنسیپ های انسانی و اخلاقی کم نمی آورند؟» این را دقیق گفته، زیرا مصداقهای بارز و قانونمند را در کنار خود میبیند. (منظورم امثال محمدعلی اصفهانیهاست). لابد از دور یا نزدیک دیده و یا شنیده که آن روی سکة افتادن آنها به وادیهای بیمرزی ایدئولوژیک، اخلاقی و انسانی با ارتجاع آخوندی و تکرار لجن پراکنیهای آن و خصومت هیستریک علیه مجاهدین، درآمدن «به خدمت دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی» است. این هم عجیب نیست، دیالکتیک سر سخت مبارزة سیاسی- اجتماعی است. طبعاً و بطور قانونمند نیز در این نقطه، همانطور که در مقاله مزبور اشاره شده، «هیچ از دریدگی و وقاحت و بیپرنسیبی و دروغ و زیر پا نهادن پرنسیبهای انسانی و اخلاقی کم نیاورده و نمیآورند».
البته از آنجا که نویسنده این مقاله، گوی سبقت را در «گند گاو چالهدهانی» از آنها ربوده است، شاید بهتر بود از همان آغاز، جهت قبلة خودش را نیز ذکر میکرد، تا نیازی به اینهمه هرزهنویسی و گـَرزهزبانی لمپنی پیدا نکند.
رابعاً- هر آدم با شرفی در ینگه دنیا هم که باشد، وقتی فقط اندکی سر از موضوع اشرف و زندان لیبرتی و ترفندهای کوپلر – رژیم – مالکی در میآورد، بلا درنگ پشت سر مجاهدین میایستد و خواهان اعزام دستهجمعی آنان – به اشرف یا کشور ثالث- آنهم با شعار «امنیت در درجة اول» میشود و فریاد میزند. بگذریم از اینکه وقتی بیشرفی برای جماعت سیرک، ارزش میشود، میپندارند مجاهدین نیز باید همچون آنها ، که زالوصفتانه به قیمت خون و جان شهدای مجاهدین پاسپورت پناهندگی گرفتهاند، فقط به فکر بدر بردن جان خود از مهلکه باشند. هیهات! شما همان به که سر در آخور حیوانی خویش و ملوث به نجاست وزارت اطلاعات، و با نظام ارزشی و فرهنگی که شایسته خودتان است، به همان «کمپین»تان مشغول باشید و به همدیگر دستهگل بدهید و از «ایران اینترلینک» و «ایران دیدبانِ» آخوندها هم دستهگل بگیرید.
لبخندشان لاله و تزویر است
انعام را به طلب
دامن فراز کردهاند،
که «زندگی» بیدردسر
تقدیم میکنند.
البته در مثل مناقشه نیست، فقط برای نمایاندن حضیض پستی جماعت «کمپین» میگویم. افرادی مانند آقای طاهر بومدرا، یک فرد غیر ایرانی که خودش بهعنوان مسؤل حقوق بشر یونامی و مشاور در امور اشرف ، شاهد اجرای سیاستهای جنایتکارانة رژیم آخوندی و دولت مالکی منجمله توسط کوبلر علیه مجاهدین در لیبرتی و اشرف بوده و در اعتراض به آن و تن ندادن به بیشرافتی، از پُست و پول و مقام خود گذشت، حقیقتاً سگش به این جماعت شرف دارد. چرا که به محض دیدن حقیقت، به دفاع از آن، به هر قیمت، برخاست و کوشیده و میکوشد. این نمونه بهخوبی نشان میدهد که پایبند بودن به شرافت و غیرت انسانی، مقولهیی است که تنها به ارزشهای اعتقادی افراد وانتخابشان بر میگردد.
همزمان جماعت «کمپینیان» ،ازجمله همپالکی جدیدالورودشان مازیار ایزد پناه، را هم میبینیم که سالهای سال شاهد جنایات رژیم ولایت فقیه در حق مردم ایران بوده و هستند. اما دریغ از اینکه یک خط علیه آن بنویسند. در عوض تا دلتان بخواهد، دهان و دندان به گرفتن پاچة مجاهدین باز کرده و تیغ جلاد برگلوی آنها تیزمیکنند و خون قربانیان را نیز به پای خودشان می نویسند؛ چیزی که دجالِ ضدبشر، خمینی ملعون در همان اوایل روی کار آمدن و بعد از او نیز تا به امروز توسط دم و دنبالچههایش، درمورد کشتار و شکنجه مجاهدین توسط چماقداران و پاسداران ، گفته و میگویند که «مجاهدین اعضا و هواداران خودشان را شکنجه میکنند و می کشند تا به وسیله آن تبلیغات و بهره برداری سیاسی علیه جمهوری اسلامی بکنند». تأسی به دجال مدفون و پس مانده هایش با تکرار رذیلانه ترین منطق او علیه مجاهدین، البته یک انتخاب است، اما انتخابی کثیف و خائنانه.
سخن کوتاه میکنم. از آنجا که من خودم حی و حاضر و با افتخار در صفوف مجاهدین ساکن در زندان لیبرتی هستم، وظیفة خود میدانم که سؤاستفادة رذیلانة امثال مازیار ایزدپناه و عاطفة اقبال را از خویشاوندی خانوادگی با ساکنان لیبرتی، آنهم برای دشمنی با آنها، محکوم و برملا کنم. چرا که دردنائت و بی شرافتی و بیحیایی، چیزی کم نگذاشتهاند. یک ضربالمثل فارسی میگوید «یک جو از حیا کم کن، هر چه خواهی بکن». اما در مورد آنها باید گفت که از حیا حتی یک جو هم باقی نمانده است. پس بگذار هم آخور و هم آغل با «ایران اینترلینک» و «ایران دیدبان» بسر کنند و در این گنداب سیاسی تا هر عمقی که میخواهند غوطهور شوند.
ببین که اینها چگونه در باران
رخان لاشة مردار ششهزاران سالی را
به خون گلها سرخاب میکنند هنوز
برای سیر چنین باغوحش چنگیزی
مگر به گردن زرافهیی در آویزی
کامیار ایزدپناه