جمشید پیمان: باغ آفتزدهات باز “گُلآباد” شود
صبح میآید و در خواب و خرابی تو هنوزنشئه از ساقی و از جامِ شرابی تو هنوزباغ در حسرت یک قطرهی آزادی سوختآبت از سر شده و رو به سرابی تو هنوز چیست جانمایهی هر بود و نبودت جز عشقهیچ شاهی نشود شاهِ وجودت جز عشقهرکجا میروی از عشق جدائیادامه