جمشید پیمان: زِ لبخندَت افشان به یَلدا فروغ
«برای یلدای ایستاده در آستانه ی دَر» به چشمم نشان گرچه از خواب نیست به جانم تمنّای مهتاب نیست شبم همچو تهمینه آبستن است وِرا کودکی غیر سهراب نیست چو بالد، بمیرد به چنگِ غروب غروبِ ستمگر ولی باب نیست فراروی خود هرچه بینم غم است درادامه