جمشید پیمان: آی بانوی بلندآوازه ام؛ ایران!
نیست با من غیر یادت در غریب آبادِ دوزخ کیش ای چراغ روشنِ خاموش من در توس، در شیراز ای گلستان دلم در یوش، در تبریز! ای نگاهِ بی شکیبم، ای زبانِ بسته ام در توسِ پُر تشویش می نشینم رو به روی شعله ی روییده در چشمانِ بیادامه