جمشید پیمان: در کمان کرد آرشی جان را
خانه تاریک و جانِ من تاریکخستهدل بودم و ز غم سرشارپُر ز نقش محال،رؤیاهامخالی از رنگ و رو، دَر و دیوار شاعر شعرهای نومیدیبودم و در گریز از شادیعشق گمگشته و جهانم بودتهی از روشنای آزادی در چنان روزگار تیره و تاردر کمان کرد آرشی جان راکاوه ای شد برونادامه