وَ من همیشه پُرم از امید و شعلهی شوق
جمشید پیمان، نگو؛ نمیشِکُفَد شور در دلِ شیراز نگو که؛ نیست خروشی به خطهّی تبریز نگو که؛ نیست فروغی به دیدهی اهواز نگو که؛ از تپش افتاده قلبِ کرمانشاه نگو که؛ نیست چراغی به شهر ما بیدار! نگو که ؛ هیچ بهاری نمیرسد از راه نگو که؛ وانمیرهد ایران خستهادامه