جمشید پیمان: کم نیستی ای جوان ز گربه

Jamshid Peyman1

دانی ز کجاست هیبتِ یـوز؟

از گربه ی پیش او کم از موش !

بنگر چه میان آن دو بگذشت

این تجربه را مکن فراموش

 

هر روز پلنگ بی مروّت

بر گربه ی بینوا جفا کرد

حیوانِ پر از هراس ،روزی

پاتک زد و یـوز را فنا کرد

 

سعدی به صحیفه ی گلستان

این قصّه ،چو دُر کشید در بند

آن گربه چو گشته بود عاجز

چنگال به چشم یوز افکند *

 

کم نیستی ای جوان ز گربه

ملا نبوَد قوی تر از یوز

برگرد و بران ز صحنه او را

شام سیه وطن بکن روز

*سعدی:

نبینی که چون گربه عاجز شود

در آرد به چنگال چشم پلنگ