آن بَبو را ببین چه در سر داشت
دیگران را چو خود بَبو پنداشت

به پناهنده ی سیاسی گفت
بشنو از من اگر چه گویم مفت:
“رو امان نامه گیر از مُلّا
پیش او تا کمر بشو دولّا
“رجوی” را بزن دو صد تهمت
تا که ملّا کند تو را رحمت
دهدت پاس و پول و شیرینی
می کِشد ماله هرکجا ر..ی
سوی ایران تو را کند راهی
راهی ساری و قم و شاهی”!
آن پناهنده در جوابش گفت :
“مفت گفتی ولی نگویی مفت
با پلشتان چه زود گشتی جفت
کِی، کجا و چگونه شورَت خفت؟
جمشید پیمان، 17 ـ 02 ـ 2021