آن قول ها کجا شد و آن وعده ها چه شد؟
ما رأی ندادیم تا آتش کشتارهای بیرحمانه در مرزها برافروختهتر شود و مرزبانان کُرد و عرب و بلوچ و ترکمنِ ما گروه گروه کشته یا اعدام و یا دستگیر و به شکنجهگاهها اعزام شوند. ما رأی ندادیم تا جمعی از راه رسیدگانِ بیهویت و نان به نرخِ روزخور و مرعوب یا مفتون در خیابانها راه بیفتند و با شعار “حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله” رعب و وحشت ایجاد کنند و با هر دگراندیشی ستیزه نمایند و جامعه را در خون و خشونت فرو برند تا آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی برنامههای از پیش تعیین شدهی خود را برای تسلط کامل بر سرزمین اجدادی ما آرام آرام پیاده کنند.
ما رأی ندادیم تا حدود ۸ ماه پس از رفراندوم تعدادی از دانشجویان کم تجربه و ناآگاه و جوزده به سفارت آمریکا حمله کنند و دنیا را علیه ما بشورانند و مشکلاتی بوجود آورند که پس از ۳۴ سال هنوز تاوان این عمل نابخردانه را بپردازیم (آخرین آنها عدم پذیرش سفیر ایران در سازمان ملل از سوی آمریکا) و امروز کار بجایی برسد که حکومت مجبور شود برای رفع مشکلات اقتصادی و سیاسی اش دوباره دست به سوی آمریکا دراز کند.
ما رأی ندادیم، که حدودِ یک سال بعد آقای خمینی با پیام نوروزی خود جنگ علیه دانشگاه و دانشگاهیان را اعلام کند و به اسم انقلاب فرهنگی یک کودتای فرهنگی علیه دانشگاه انجام شود.
میخواهم به عنوان یک دانشگاهی که در تمام مراحل این کودتای ویرانسازِ فرهنگِ ایران حضور داشته، به مناسبت سی و چهارمین سالگرد آن کودتای فرهنگی در این مورد کمی مفصلتر بنویسم و حقایقی را روشن سازم.
بر کسی پوشیده نیست دانشگاه تهران از بدو تأسیس (۱۳۱۳ شمسی) و دیگر دانشگاهها سنگرهایی بودند برای ستیز با دیکتاتوری و ظلم و بیعدالتی که از سوی حاکمان ستمگر علیه ملت اعمال میشد. آقای خمینی که خود را همه کارهی ملت و نمایندهی خدا بر روی زمین میپنداشت در پیام نوروزی سال ۵۹، دانشگاهها را به توپ بست و این مراکز را پایگاه امپریالیسم آمریکا نامید، او که پیش از تغییر نظام میگفت: ما هرچه داریم از دانشگاهیان عزیز داریم و مجیز آنها را میگفت، ناگهان پس از رسیدن به قدرت تغییر عقیده داد و در پیام نوروز سال ۵۹ نظام آموزش عالی کشور را میراث رژیم سابق دانست که استعمار پایهگذار و توسعهدهندهی آن بوده (۱). این موضعگیری “آقا” پس از آن صورت گرفت که حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی، قبلاً برنامهریزی برای بستن دانشگاهها را طراحی کرده بود. او در نوار معروف به “نوار آیت”، گفت:
«این تصمیمی که گرفتیم و در همین اخیراً میخواهد پیاده شود این چیزی است که اگر بخواهد به دانشجویی خبر داده شود و زمزمه شود فوری حریف میفهمد… یعنی باید یک مرتبه اعلام شود و بعد شروع کند، دانشجوها و اینها روش تبلیغات کردن و سر و صدا راه انداختن، گاهی اوقات عکس است بالا زمینه ندارد و باید از پائین و میگوئیم آقا شما شروع کنید فلان مسئله را عنوان کردن، آن دانشکده و آن دانشکده عنوان میکنند، آن وقت براساس خواست مردم به اصطلاح خودشان اینها یک چیزی میخواهند و تصمیم بگیرند. بسته به نوع تصمیمات و در انقلاب فرهنگی هر دوی اینها هست، اینکه الان استادهای غیراسلامی باید تصفیه بشوند، این زمزمهایست که باید از پائین سر و صدایش بلند شود، ما استاد غیراسلامی نمیخواهیم برود یک جای دیگر کار کند… دانشجوها، چون دانشجو عنوانِ دانشجو دارد، به خصوص دبیرستانها را شما باید شروع کنید به کنترل کردن بروید درس بدهید بحث کنید (هر دبیرستان دو نفر).دانشگاهها به این صورت فعلی باید تعطیل شود و برنامههای آینده کارهای عملی در رابطه با مردم و در زمینهی ایدئولوژی و اسلامی کردن، این کلیات مسئله است.اوّلین کسی که قبل از انقلاب و حالا حتی دقیقاً از موقع انقلاب صریحاً این مسائل را عنوان کردم که اینها در خط امام نیستند و اینها جدا هستند و شما نمیتوانید با اینها یکسان عمل کنید. حتی موقعی که داشتیم حزب جمهوری را علناً پایهگذاری میکردیم قبل از انقلاب خوب اینها فکر میکردند، پیمان، بازرگان، بنی صدر، سنجابی و مدنی همه قابل همکاری هستند. (جملات بسیار غلط و نامفهوم است امّا عیناً از نوار پیاده شده)حتی مطرح میکردند حاج سید جوادی… من از همان اوّل گفتم اینها نمیتوانند با شما همکاری کنند اگر دعوتشان کنید به همکاری میآیند کار را از دست شما میگیرند و خراب میکنند و نمیگذارند. ولی اینها قابل فهم نبود، امّا به تدریج یک مقداری آمدیم پیش برای اینها روشن شد، میفهمید حاج سید جوادی کی هست… خود حریف هم، بنی صدر و اینها میرسید به گوششان یک سال پیش دو سال پیش ما اینها را گفتیم، میفهمند حریفش کی هست، یعنی کی میشناسه (بنی صدر) چه خطی دارد این بود که از همان اوّل سیاستش این بود که من را بکوبد. شما خیلی محدود بگذارید، تا چهارده خرداد همه چیز روشن میشود، البته شاید زودتر از آن روشن بکنیم، یعنی زودتر از این برنامه، بهر حال خواهد بود تبلیغ بکنید که مجاهدین و بنی صدر با هم هستند، ولی اعتراض نکنید و به مردم بگویید اینها با هم هستند و تا حدی که میشود اعتراض مردم را برانگیزد، خیلی خیلی یواش و مطلب را به تدریج مردم بفهمند اوّل بفهمند بعد اعتراض اشکال ندارد… و مطمئن باشید که نقشه آماده است و اصلاً زیرورو میشود تمام مسائل و غیر از مسائلی که شما فکر میکنید میشود. بعد از چهارده خرداد مطلقاً امتحانی نخواهد بود نه دانشگاه باز خواهد بود دانشگاه تعطیل خواهد شد. دانشجویان انجمن اسلامی، استادها، زیاد با ما تماس میگیرند و میآیند مسائلی را میپرسند و به ما تلفن میکنند ما یک ارتباط سازماندهی شدهای را داریم برقرار میکنیم علاوه بر روابط خاص، یک رابطه بین کل شهرها با اینجا هست که برقرار میشود، تصمیم بر این است که انجمنی تشکیل بشود که نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای مختلف تهران و دانشگاههای سرتاسر کشور جمع شوند، چه دانشگاهی و استادی، کارمندی، باید از این نیرو استفاده کرد. به بچهها بگویید (منظور دانشجویان انجمن اسلامی که در تبریز دانشگاه را در اشغال خود دارند) قرص و محکم باشند به زودی موج عوض میشود و به بچهها بگوئید قرص و محکم باشند و ترس نداشته باشند تصمیمی گرفته شده لایتغیر، تغییرناپذیر است. دانشگاهها بعد از 14 خرداد تعطیل میشود و بعدها برنامهای خواهیم داشت که بابای بنی صدر هم نمیتواند روی این برنامه کار کند، حتی ترتیبی داده شده که برخلاف دفعهی قبل نمیتواند بیاید مقاومت کند، ظاهراً هم همراه میشود.” (۲)
هموطنان، عزیزان من!
حال که از گوشهی کوچکی از توطئهی بستن دانشگاهها مطلع شدید لازم به یادآوریست همانگونه که آیت در نوار گفته بود اجرای کودتای فرهنگی از دانشگاه تبریز آغاز شد به این ترتیب که آقای رفسنجانی عضو مرکزیت حزب جمهوری اواخر فروردین ۵۹ به تبریز میرود و در دانشگاه تبریز میخواهد سخنرانی کند و برنامه از پیش آماده شده بود. یکی از دانشجویان که گویا دانشجوی دانشکده پزشکی بود حرفهایی میزند که جلسه متشنج میشود و حزب الهیها دانشگاه را اشغال میکنند و این امر به دانشگاههای دیگر گسترش مییابد و در آخرین روزهای فروردین ۵۹ شورای انقلاب جهت رسیدگی به وضع دانشگاهها جلسه فوقالعاده تشکیل میدهد و در پایان جلسه شورای انقلاب طی پیامی به مردم، دانشجویان و دانشگاهیان از آنان میخواهد دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی را ترک کنند. همچنین شورای انقلاب تا پایان روز اوّل اردیبهشت ماه کلیهی دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی را تعطیل اعلام میکند. پس از بسته شدن دانشگاهها از روز ۱۵ خرداد ۵۹ و اجرای دستور شورای انقلاب، در روز ۲۳ خرداد ماه ۵۹ از سوی آقای خمینی شورای انقلاب فرهنگی با عضویت این آقایان تشکیل شد: حجتالاسلام ربانی املشی، دکتر حسن حبیبی، حجتالاسلام دکتر محمّدجواد باهنر، دکتر عبدالکریم سروش، دکتر علی شریعتمداری، شمس آل احمد و جلالالدین فارسی.
برنامهی شورا این بود که با بهرهگیری از همکاری اساتید و دانشجویان و کارکنان مسلمان و متعهد، دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و صاحب نظران خطمشی آیندهی فرهنگی و آموزشی کشور را تعیین و نظامی براساس فرهنگ اسلامی تدوین نمایند.
آقای خمینی بعد از تسلط به مراکز قدرت و قبضه کردن امور کشور میدانست مرکزی که در مقابل یکهتازی او و اطرافیانش خواهد ایستاد و تن به دیکتاتوری خشن او بنام مذهب نخواهد داد دانشگاهها و مراکز آموزش عالی کشور است. او خوب بر این امر واقف بود که با وجود دانشگاههای مستقل نخواهد توانست قدرت مطلقه خود را برای سرکوب همهی دگراندیشان اعمال نماید. او خوب میدانست دانشگاه تحولآفرین و دگرگونساز است و از بدو تأسیس، دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها در تمام تحولات کشور نقش کلیدی داشتهاند بنابراین باید این سد بزرگ را از پیش پای نظام ولایت مطلقهی فقیه برداشت. و چنین شد که در یک کودتای خونین آقای خمینی و گروههای وابستهاش سنگر دانشگاه را هم ظاهراً فتح کردند و بیش از ۶۰ هزار دانشجو و هزاران استاد را دستگیر، شکنجه یا زندانی و اعدام کردند با این پندار که دیگر خیالشان از دانشگاهها راحت خواهد شد. امّا چه پندار غلطی؛ آینده نشان داد که دانشگاه سنگر آزادی است و این سنگر فتح شدنی نیست.
آری؛ ما به این نظام رأی ندادیم که پس از استعفای مدیریت دانشگاه در مخالفت با بسته شدن دانشگاهها آقای خامنهای چند روز بعد (۵/۲/۵۹) با سوء استفاده از تریبون نماز جمعه، دانشگاهیان را خائن خطاب کند و حاضر به شرکت در یک مناظره برای روشن شدن اینکه چه کسی خیانت به فرهنگ و وطن کرده نگردد.
ما رأی ندادیم تا آقایان خمینی و خامنهای و عوامل آنها مقدمه حمله عراق به ایران و آغاز جنگ هشت ساله را که مملکت را به باد فنا داد و صدها هزار شهید و معلول و فراری و بیش از هزار میلیارد دلار خسارت مادی بر این کشور وارد کرد را با کارهای نادرست خود آماده سازند و در پایان جام زهر بنوشند و با آن شعارهای توخالی همه چیز را به نابودی کشند. قبلاً در مطلبی درباره “جنگ هشت ساله” سخنان تحریک آمیز آقای خامنهای در نماز جمعه علیه صدام، چهار ماه پیش از حملهی عراق به ایران، که بهانهای برای حمله به کشورمان گردید را ذکر کرده ام (۳).
هموطنان، عزیزانِ من!
ما به جمهوری اسلامی رأی ندادیم که آقای خمینی و یارانش به بهانهی جنگ تحمیلی به جان دگراندیشان و مخالفین بیافتند و جنایات دههی ۶۰ را مرتکب شوند و دهها هزار نفر از زنان و مردان آزادیخواه که اهداف انقلاب ۵۷ از تغییر نظام را طلب میکردند و حکومت استبدادی و یکهتازیهای آقای خمینی را برنمیتافتند را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کنند و آن جنایات ضد بشری را بوجود آورند تا آنجا که صدای آقای منتظری قائم مقام رهبری هم بلند شود و در خاطراتش از جنایات دهه شصت که در زندانها اتفاق افتاد سخن بگوید و از جنایت علیه بشریت در سال ۶۷ پرده بردارد (که بقولی بیش از ۳۰ هزار زندانی در حالِ کشیدن محکومیت خود و تعدادی از کسانی که محکومیتشان تمام شده بود اعدام شدند) و اسراری را که نظام ولایی سعی در مخفی نگاه داشتن آن میکرد افشاء کند. جنایاتی که پس از گذشت حدود ۲۵ سال هنوز عمق آن معلوم نشده و تاکنون گوشهی کوچکی از آن افشاء شده است.
ما رأی ندادیم که پس از پایان جنگ و خوردن زهر قبول قطعنامهی شورای امنیت از سوی آقای خمینی جمعی از کاسبان جبهههای جنگ تمام قدرتهای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و فرهنگی کشور را در دست گیرند و از این طریق ثروتهای کلان بیاندوزند و با ثروت و قدرتی که به دست آوردهاند بر جان و مال مردم تسلط یابند و کشور را تا سرحد انفجار پیش ببرند.
ما رأی ندادیم تا کارِ فساد و تباهی، دروغ و دزدی به جایی برسد که بخشی از افرادی که خود در دهه شصت عامل سرکوب و مفاسد بوجود آمده بودند، به وخامت اوضاع کشور پی برند و با شعار و ادعای اصلاح طلبی روی کار بیایند و در دوران اصلاحات هم با کرنش و کوتاه آمدن در برابر نهادهای انتصابی و ولی فقیه، مردم را از اصلاحات نا امید کنند و باعث فرار بیش از پیش استعدادها و جوانان از کشور شوند و نهایتاً دولت اصلاحات با وادادگی و برگزاری انتخاباتی مخدوش موجب روی کار آمدن آدمی غیرطبیعی شود.
ما رأی نداده بودیم که فرد بی تعادلی مانند احمدینژاد و باندش مملکت را شخم بزنند و فساد و فقر و دزدی و دروغ را به آنجا رسانند که جامعه آمادهی انفجار گردد و در سال ۸۸ مردم علیه تقلب در انتخابات به قیام برخیزند و آنگونه بیرحمانه مورد هجوم و کشت و کشتار و زندان و شکنجه قرار گیرند و معترضین علیه تقلب در انتخابات را “فتنهگر” و “خس و خاشاک” بنامند و آقای خامنهای هم از چنین انتخاباتی و چنان رئیس جمهوری کاملاً پشتیبانی کند. در مورد دوران ریاست جمهوری آقای احمدینژاد نیازی به بیان آنچه بر سر ملت آمد نیست اما باید یادآور گردم که در نظام ولایی ۳۵ سال است هر کسی به قدرت دوّم تبدیل شود چارهای جز اطاعت از دستورات رهبر ندارد و مسئول اوّل همهی نابسامانیها کسی جز ولی فقیه نیست و تا چنین نظامی برپاست همین آش است و همین کاسه. وضع روز به روز بدتر میشود و می بینیم که با روی کار آمدن آقای روحانی هم وضع بر همان منوال پیش است. زندانها از دگراندیشان پر است، حصرها ادامه دارد، گرانی و فقر و فساد و دزدی بیداد میکند و و در آخرین لحظات نوشتن این نامه، شاهد فاجعهی دردناک حمله به بند ۳۵۰ اوین هستیم. خوشبختانه افکار عمومی جهان به ویژه در اروپا و آمریکا به انحاء مختلف از ظلم و جور و جنایتی که نظام ولایی در ایران میکند آگاهی یافته و دنیا خوب متوجه شده چه در ایران میگذرد.
هموطنان، عزیزان من!
آن ۹۰ درصدی (نه ۹۸.۵ درصد اعلام شده از سوی حاکمیت) که روز ۱۲ فروردین سال ۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند از حاکمان این ۳۵ سال میپرسند: “آن قولها کجا شد و آن وعدهها چه شد؟”
من به عنوان یک ایرانی که در سال ۵۸ (۱۲ فروردین) به جمهوری اسلامی رأی مثبت دادم احساس میکنم به اندازهی همان یک رأی به آنچه در این ۳۵ سال بر شما گذشته مسئولم و حاضرم در یک دادگاه مردمی که هیأت منصفهی آن کسانی هستند که به دلیل سن و سال یا هر دلیل دیگر به جمهوری اسلامی رأی ندادهاند به محاکمه کشیده شوم. امّا پیش از آن جناب آقای خامنهای باید به مسئولیتهای خود در آنچه در این ۳۵ سال پیش آمده اعتراف کند و از ملّت بخواهد استعفای او را به علت عدم توانایی در رهبری جامعه و نداشتن صلاحیت لازم و کافی بپذیرد و اعلام نماید آمادهی حضور در یک دادگاه مردمی و تحت نظارت مراجع حقوق بشری بینالمللی است.
مردم آگاه ما قطعاً به آن حد از شعور و درک سیاسی رسیدهاند که در یک فضای کاملاً آزاد که هر فرد و گروهی حق داشته باشد نظر خود را بگوید و بنویسد تصمیم بگیرد و راه آینده را تعیین کند. آقای خامنهای طبق بند ۳ از اصل یکصد و دهم قانون اساسی خودشان میتوانند قبل از کنارهگیری فرمان آزادی تمام گروهها و سازمانها و احزاب را با هر عقیده و مرام برای اظهارنظر و شرکت در یک همهپرسی آزاد و مردمی صادر نمایند و به هیچ یک از وابستگان و پیروان خود اجازهی دخالت در این امر ملی را ندهند. باید برای نجات مملکت از این وضع فلاکتبار تنها و تنها از مردم کمک خواست و همین مردم هستند که میتوانند سرنوشت آیندهی خود را رقم بزنند. پس از انجام مقدمات کار عقلای قوم میتوانند جزئیات امر را تعیین نمایند.
هموطنان، عزیزانم!
به نظر من که آخرین روزهای زندگی را سپری میکنم و هیچ آرزویی جز نجات مملکت ندارم، تنها راه برای عدم تکرار گذشته و جلوگیری از تکرار خون و خشونت، یک تغییر و تحول ریشهای و به دور از خشونت است. بدین منظور آقای خامنهای برای نجات خود و کشور و ملّت در مرحلهی اوّل باید دستور دهد:
۱- تمام احکام اعدام که در دادگاههای فرمایشی صادر شده لغو گردد
۲- زندانیان سیاسی عقیدتی از هر گروه و دستهای با هر نوع افکار آزاد گردند
۳- حصرها برداشته شود
۴- روزنامهها در نوشتن و انعکاس نظرات مردم آزاد باشند
۵- اجتماعات صلحجویانه آزاد باشد
۶- هیچ کس را به اتهام اظهار عقیده دستگیر نکنند
۷- تشکیل سازمانهای مستقل دانشجویی، کارگری و… احزاب و سازمانهای مدافع استقلال و تمامیت ارضی ایران آزاد شود.
من چند ماه قبل از آقای خامنه ای خواستم که به صلاح خود و به علّت عدم صلاحیت از رهبری استعفا دهند و اجازه دهند که یک حاکمیت ملی و مردمی در ایران شکل بگیرد پیش از آنکه همه راههای نجات کشور بسته شود و مملکت در خون و خشونت فرو رود.
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
پی نوشت:
۱- پیام نوروزی به نقل از اطلاعیه شورای انقلاب اسلامی کتاب غائلهی ۱۴ اسفند از انتشارات دادگستری جمهوری اسلامی (۱۳۶۴) ص ۲۸۵
۲- قسمتی از سخنان آیت که در دو قسمت منتشر شد و نشانگر آن بود که چه نقشههائی از سوی حزب جمهوری اسلامی و دبیر سیاسی حزب آقای آیت برای تسلط بر دانشگاهها بنام “انقلاب فرهنگی” کشیده شده است.
۳- آن سخنان تحریک آمیز حدود ۴ ماه قبل از حملهی عراق به ایران ایراد شده؛ برای اطلاع بیشتر به جزوهی “جنگ هشت ساله نعمت یا نقمت” نوشتهی اینجانب که در سایتهای اینترنتی موجود است مراجعه کنید. ضمناً خاطرات سید محمود دعایی سفیر ایران در عراق قبل از جنگ هم در این باره خواندنیست.