دربخش اول مطلب بطور خلاصه از نقش رهبری کننده و احیاء کننده مسعود رجوی در سازمان مجاهدین خلق گفتم . و اینکه بدون هیچ شکی چه درزندان زمان شاه و چه دربیرون و بعد از انقلاب ضد سلطنتی ، مسعود رجوی که ابتدا به نام سخنگوی مجاهدین نامیده میشد و بعد مسئول اول و بلاخره رهبر ایدئولوژیک مجاهدین نام گرفت ، احیاء و بازسازی و سروسامان دادن ، و رهبری این سازمان را بدست گرفت .
درزمان شاه بعد ازکودتای اپورتونیستی در سازمان یعنی از سال 1354 به بعد هروقت کسی دررابطه با مجاهدین به زندان می افتاد ، اولین سئوال بیرون زندان این بود که آیا با رجوی است یانه ؟ ووقتی خبرمی آمد که با رجوی است یعنی اینکه خط درستی را دارد می رود و راست نشده است . راست شدن در بیرون زندان معنایش این بود که فرد هوادار مجاهدین خلق که تا قبل از ضربه اپورتونیستی گرایشات چپ و مارکسیستی بخصوص در حیطه اقتصاد داشت و برایش مرز اصلی همان بود که حنیف نژاد گفته بود ( مرز بین انسان ها با خدا وبی خدا بودن نیست بلکه استثمارکردن و استثمار شدن است ) و مارکسیسم را به عنوان علم طرازنوین در حیطه اقتصاد و تاریخ و جامعه پذیرفته بود و اصول دیالکتیک را در تبیین و تحلیل همه شئون اجتماعی و تاریخی باور داشته و تحلیل های تاریخی و سیاسی و اقتصادی خود را برمبنای این اصول انجام میداد ، اکنون دردافعه ضربه اپورتونیستی ، بسمت تحلیل های اسلامی روشنفکران مذهبی آن زمان عقب نشسته است. مارکسیسم را بکلی از شیوه های تحلیلی و تبیین خود حذف نموده است و بسراغ کتاب های قدیمی اسلامی و حتی نوشته های مراجع تقلید و آخوندها رفته است . تضادهای سیاسی موجود را رها کرده و بدنبال تئوریهای مذهبی سردرکتاب های فلسفه و تفسیر قرآن وکتاب های حتی فقه فروبرده است .دختران مذهبی که سابقا به مجاهدین سمپاتی نشان میدادند و در جستجوی راه وصل شدن به این سازمان بودند و فی المثل درگروه های کوهنوردی که هم دخترها و هم پسرها بودند شرکت میکردند . رانندگی موتور و اتومبیل می آموختند و ورزش های رزمی میکردند و درجهت آمادگی های فردی برای جنگ چریکی ، بخود سخت میگرفتند وبه اصطلاح خودسازی میکردند ، دیگر همه این چیزها را به کناری نهاده بودند ، آنها که قبلا حجاب را بصورت سنتی اش قبول نداشتند و به جای چادر، مانتو و روسری می پوشیدند و زیاد اهل مراسم مذهبی و زیارت و اینها نبودند . یک باره باز به پوشیدن چادرهای سیاه حتی در دانشگاه روی آورده بودند . قبلا با مارکسیست ها دوست بودند و سرمیز غذا کنار شان می نشستند و اعلامیه های آنها را هم تکثیر و پخش میکردند ، و لی بعد از آن ماجرا دیگر شوروی شده بود سوسیال امپریالیست و با دیدن دوستان مارکسیست دیروزی ، رو ترش کرده ، بی اعتنا می گذشتند . کتاب های مطهری و علامه طباطبایی و نظایر آن باز درقفسه های کتابخانه اسلامی دانشکده ها ظاهر میشدند . و زمزمه زمان عمل دیگر نیست باید به خود بازگشت و هویت اسلامی خود را بازیافت همه جا شنیده میشد. درکل اعتقاد به مبارزه مسلحانه هم زیر علامت سئوال رفته بود .
این بود که وجود رجوی و کار تئوریک او برای کسانی که هنوز مساله یک جامعه را طبقاتی بودن و فقر اکثریت مردم میدانستند و حکومت شاه را یک حکومت کاملا وابسته به آمریکا و بورژوازی کمپرادور تحلیل میکردند و تنها راه نجا ت را
تنها درمبارزات چریکی شبیه کشورهای آمریکای لاتین جستجو میکردند، بسیار حیاتی جلوه می نمود.
درحقیقت امر ، رجوی نقش تعیین کننده و بزرگی را درتحلیل دوباره شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و تعریف هویت مجاهدین خلق به عنوان نیروهای مسلمان و پیشرو که هدفشان تبدیل اسلام به یک مذهب دینامیک برپایه پیشرفت های علمی ورشد و گسترش تکنولوژی و مذهبی رو به جلوبا قدرت تطبیق با شرایط روز بود که بتواند به یک تئوری مبازه طبقاتی برای توده های مسلمان بدل شود، درآن برهه انجام داد
اگر آن اصول چند گانه ای که مسعود رجوی درزندان درسال 1354 در تعریف دوباره مجاهد خلق و مرز بندیهاش انجام داد ، انجام نشده بود . مجاهدین خلق توان ایستادگی دربرابر ارتجاع را چه در همان زمان و چه بعد درزمان خمینی نمی داشتند . اگر مرز همان نقطه استثمار تعییین نمیشد . تفاوت چندانی بین اسلام آنها و اسلام خمینی بوجود نمی آمد و آن پتانسیل عظیم اجتماعی که لایه به لایه نیروهای پیشرو و رادیکال جامعه مثل زنان ، دانشجویان ، دانش آموزان و کارگران و طبقه کم درآمد را به آنها وصل میکرد امکان پذیر نمیشد.
بدون کار تئوریک رجوی ، مجاهدین خلق حداکثر میتوانستند همان تفکر ملی مذهبی ها ( مثل بازرگان ) را داشته باشند که ایده .های مذهبی شان قابل تدوین و تبدیل به یک تئوری پیشرو نبود . مهندس بازرگان و ملی مذهبی ها ، لیبرال هایی بوده اند که دستگاه عقیدتی شان هرچند به سمت سکولاریسم متمایل بود ( و هست ) ، اما یک دستگاه منسجم قابل تدوین نیست . آنها دیدگاه ضد طبقاتی نداشتند وبه جز آیه الله طالقانی که درتفسیر های قرآن اش به مساله استثمار و طبقات اشاره هایی کرده است . و دراین رابطه از بقیه پیشرو تر بود ولی سایرین، مسلمانان متدینی بودند که چندان تضادی با سرمایه داری نداشتند . هرچند البته معتقد به حضور دین در دولت بصورتی که بعد از انقلاب بوجود آمد نبودند.
بنابراین مسعود رجوی تئوریسین مجاهدین خلق بود ه است و او بود که بدرستی عقاید حنیف نژاد و گروه اول مجاهدین خلق را تبیین کرد و تکامل بخشید.
بعد از انقلاب ضد سلطنتی و حتی در حول و حوش سرنگونی شاه ، گروه های مختلف مذهبی بوجود آمدند که اکثریت با رنگ و بوی مجاهدین خلق بودند . ولی وقتی به مساله اقتصاد و تحلیل اقتصادی جامعه میرسید ، می گفتند در این مورد با مجاهدین خلق یکی نیستند و آن تئوریهای اقتصادی که از آن صحبت میکردند ، منبعی به جز همان رساله های آیه الله های اسلامی نداشت . هیچ اندیشه رادیکالی برای حل معضلات اقتصادی یک جامعه طبقاتی نداشتند و وهرچند دلسوز طبقه کارگر و کم درآمد بودند ولی ریشه یابی مشکل که کارکردها ی سیستم سرمایه داری بود ( مثل ارزش اضافی ، عدم تملک بر حاصل کار و بردگی نوین کارگران را) نمیتوانستند بطور ریشه ای تحلیل کنند و خود به خود به یک تفکر رفرمیستی دراین رابطه گرایش می یافتند و دستگاه تئوریکشان قادر به ایجاد تحولی جدی درجامعه نمیتوانست باشد ..
بنابراین وقتی فردی زندانی میشد و گفته می شد که او با رجوی است ، معنایش برای دوستانش دربیرون این بود که او هم به مبارزه طبقاتی معتقد است و هم به مبارزه مسلحانه و هم به مارکسیست ها نزدیک تراست تا آخوندها !
پس دراین قسمت متوجه شدیم که ایجاد اصول مدونی برای ساختن دوباره سازمان مجاهدین ویران شده چه اهمیت بزرگی داشت . و نقش مسعود رجوی دراین رابطه برجسته میشود .او از افتادن مجاهدینی که مانده بودند درچاه ویل اندیشه های عقب مانده آخوندی جلوگیری کرد
بارها از زندان خبرمی آمد که فلانی پشت در کمون رجوی مانده است . مسعود رجوی درآن هنگام هم درزندان همه سازمان را دوباره عضو گیری کرده بود . همان کاری که در انقلاب ایدئولوژیک سال 1364 انجام داد
پایان بخش دوم
زری اصفهانی