در چند ماه اخير شاهد کمپين جديدي توسط مخالفين مقاومت ايران بوده ايم. کمپيني که از سلسله مقالات و نامه ها و کامنت هاي فيس بوکي توسط به اصطلاح بستگان ساکنين اشرف و ليبرتي آغاز گرديد و سپس به کمپين به اصطلاح آزادي و رهايي ساکنان ليبرتي کشيده شد. به دنباله اش شاهد نامه نگاري و زير سوال بردن رهبري مجاهدين، آقاي رجوي بوديم و دست آخر هم جدايي دو تن از شوراي ملي مقاومت.
در اين سي و چندسال مگر چيزي به جز مبارزه لحظه به لحظه و تنگاتنگ براي اين مقاومت هم وجود داشته است. روزگاري در خيابان هاي ايران براي داشتن اوليه ترين خواسته هاي يک جامعه از ديکتاتوري سلطنتي رهيده، بايد با چماقداران رژيم برسر داشتن ميز کتاب و فروختن روزنامه و يا شرکت در ميتينگ هاي سياسي از حقمون دفاع ميکرديم و ميجنگيديم. و روزگاري هم در زندانهاي رژيم و زير شکنجه و انفرادي و شرايط ترور از اعتقاداتمان بايد دفاع ميکرديم و روزگاري هم آمد که بسياري از همرزمانمان، از خودگذشتگان و سلحشوراني که در ميدان رزم با اشغالگران ايران با چنگ و دندان مبارزه کردند. تا اينکه به سال 2003 رسيديم و باز هم با دستان خالي با توطئه جهاني براي از بين بردن مقاومتمان گلاويز شديم. از يک طرف مجاهدان آزادي در اشرف توسط قويترين کشور دنيا بمباران شدند و از طرف ديگر رئيس جمهور منتخبمان بهمراه بيش از 180 مجاهد در فرانسه دستگير و در يک دسيسه بين المللي در آستانه برگردانده شدن به رژيم ملاها قرار گرفتند. اما در تمام اين شرايط مجاهدين و هواداران و مجموعه مقاومت هميشه در صحنه محکم و استوار ايستادگي کردند و در مقابل اين ضربه ها سر خم نكرده و از تلاش و مقاومت و خود گذشتگي كوتاهي نكردند
خوشبختانه با افتخار بايد اذعان داشت که مقاومت ايران در تمام اين مراحل قويتر و سربلندتر از دفعه قبل بيرون آمد و مثل فولاد آبديده شد و البته و صد البته که اين مبارزه با اشکال جديد ادامه خواهد داشت. اين اولين بار نيست و آخرين بار هم نخواهد بود که مقاومت ايران بايد امتحان پس بدهد و شايد هم که بايد براي پيروزي و دانستن قدر دمکراسي در ايران آينده در پروسه تکامل، سيمرغ شد.
ده سال پيش اين تصوروجود داشت که با دستگيري خانم رجوي و ساير مجاهدين و بمباران مجاهدين مستقر در عراق، آنها تمام خواهند شد اما برعکس در عمل ثابت شد که مقاومت ايران موفق تر از هميشه از اين آزمايش خارج شد ودر صحنه بين المللي بيش از هميشه مطرح شد. مقاومتي که بعد از 10 سال قادر هست جمعيت بيش از 100هزار نفر را در گردهمايي هاي سالانه اش در حمايت ازمقاومتش جمع کند و در صف حاميانش شمار بسياري از سياستمداران مشهور دنياي غرب از آمريکا تا اروپا و خاورميانه از جناحهاي گوناگون را داشته باشد.
به جرئت ميشود اين ادعا را کرد که مقاومت ايران قويترين اپوزيسيون دنيا هست چرا که توانسته دراين ابعاد جهاني برعليه خونخوارترين و ثروتمندترين ديکتاتورهاي دنيا که به پدر خوانده گي تروريسم شناخته ميشود با تمام متحدين علني و پشت صحنه اش بجنگد و نه تنها حذف نشود بلکه بيشتر از هميشه مطرح شود. اپوزيسيوني که توانست قويترين دولت دنيا را به زانو درآورد و حق خود که حذف از ليست تروريستي بود را بگيرد. تصميم تاريخي که تاريخ آمريکا را براي هميشه تغييرداد. ديگر هيچ گروهي به شکلي که مجاهدين در ليست قرار گرفتند نميتواند در ليست سياه قرار بگيرد و اگر هم گرفت ميتواند دولت آمريکا را به چالش بکشد.
پس اين مقاومت با مقايسه با دهه شصت و هفتاد و هشتاد و بخصوص در ده ساله اخير قويتر از هر زمان ديگري از همه سدها گذشت و پيروز بيرون آمد.
و اما اين توطئه هاي جديد هم مرحله جديدي از آزمايش پس دادن و تکامل اين اپوزيسيون ميباشد. توطئه اي که از کمپين دروغين خانواده ها و به اصطلاح دلسوزان کمپ اشرف و ليبرتي شروع شد. وقتي که فشارهاي مستقيم رژيم در دوسال اخير بر روي اشرف به نتيجه نرسيد حال نوبت سرو صدا در خارج کشور و از طرف يکعده معلوم الحال که با دوستي خاله خرسه خود دلسوزي براي اعضاي خانواده هايشان کمپين شيطان سازي راه انداختند و به دروغ و با بيشرمي هر اسمي که بنظرشان ميرسيد بدون کسب اجازه افراد به کمپين اضافه کردند و وقتي با اعتراض آن عده روبرو شدند گفتند که اين انتخابي است و شما ميتوانيد خودتان را حذف کنيد. اين يک حرکت شيادانه به روش آخوندها و ملاها بود که توسط اين افراد استفاده شد.
جالب اين هست که يکي از به اصطلاح دلسوزان عاطفه اقبال بود که هميشه از افتخاراتش حضور در صف اين مقاومت بود. البته بعد از جدايي او از سازمان مجاهدين در دهه هفتاد، پس از اينکه ديگر کشش مجاهد بودن را نداشت، از افتخارات ديگرش اين بود که حتي يک سنت كمك مالي به مجاهدين نكرد. همين آدم چون در خيالات خودش بسر ميبرد اين ادعا را دارد که خود مسعود و مريم به او پيشنهاد مسئول اولي سازمان را هم کرده بودند و او بود که اين پيشنهاد را قبول نکرده بود!!!! البته اگر کمي بگذرد مطمئنا اين ادعا را هم خواهد کرد که حتما مسعود پيشنهاد رئيس جمهوري را هم بهش داده بود او قبول نکرده است.
اين فرد که هميشه در دنياي دروغيني که خودش براي خودش درست کرده آنقدر پيش رفته که خودش را سياستمدار ميداند و مدتي هم در فيس بوکش شغل خود را سياستمداراعلام کرده بود. کيش شخصيت، افکار ماليخوليايي و خود متشکري بزرگترين بدبختي براي هر انساني باشد که عاطفه هم از آن مبرا نيست. او که اينهمه ادعاي نزديکي به مجاهدين را داشت حالا کاسه داغتر از آش شده و به اصطلاح از حق برادرش که سابقه مبارزاتي بيش از 40 سال را دارد دفاع ميكند!! او تاحدي پيش ميرود که به خودش اجازه تعيين و تکليف براي برادرش را ميدهد. اما او خودش در نوشته هايش اشاره نميکند که وقتي فرزندان همين برادر در بمبارانها ي دوران جنگ کويت به پاريس آمدند نه تنها مادر و همين خواهرش عفت اقبال مسئوليت نگاهداري دو فرزند محمد را قبول نکردند بلکه خود او(عمه بچه ها) نيز حاضر به از خود گذشتگي و پناه دادن به دو نوجوان نشد و حتي بيشرمي تا حدي پيش رفت که بچه ها را به اوور مياورند و تهديد به اعتصاب غذا در مقابل درخانه را ميکنند و خوب طبعا مسئولين بچه ها را به اوور مي پذيرند.
کمي بعد هم هر دو نوجوان تصميم به برگشت به اشرف ميگيرند و الان در صف مجاهدان ليبرتي ميباشند. عاطفه در مورد قصي القلبي خودش و خواهرش هيچ صحبتي نميکند چرا که به واقع حرکتشان شرم آور بود. اما مجاهدين با سعه صدري که دارند هميشه سکوت کردند و هرگز در اينمورد حرفي نزدند. ولي بايد که گفتنيها را گفت تا همگان بدانند عاطفه و عفت اقبال چه كساني هستند.
همين دو نفر با توجه به اين کار کثيفشان، اين توقع را هم داشتند که در هر برنامه مجاهدين در صف جلو در کنارخانم رجوي و در صدر تمام ميهماني ها بنشينند. البته با پرويي تمام هم هميشه خودشان را با خانواده رضايي و بخصوص عزيز مقايسه ميکردند. بزور تلاش مذبوحانه ميکردند که برادرشان مجاهد خلق عارف را اولين شهيد سي خرداد به قبولانند. البته که براستي مشخص نيست که اولين شهيد که بوده و مطمئن هستم که عارف با تمام تفاصيلي که از او خوانده ام مصمم و مجاهد در صحنه حضور داشته و به شهادت رسيد. اما اينکه خواهران بي مايه او بخواهند از خون برادرشان براي خود اعتبار بخرند بحث ديگري است.
واقعيت اين هست که عاطفه خودش به اعتبار خودش چيزي در چنته نداشت. همسر اول او محمود که يک مجاهد خلق بود مشوق اصلي او بود و توسط رژيم به شهادت رسيد. پدر اقبال هم خودش پايش در مبارزه بر عليه رژيم بسيار محکم بود و استوار تا به آخر در حمايت از مقاومت ايستادگي کرد.
اما اينها هيچکدام براي اين دو اعتبار نمياورد. عفت خود قرباني عاطفه ميباشد چرا که او از اول هم بلحاظ سياسي چيزي در چنته نداشت و ندارد و فقط دنباله رو و قرباني جاه طلبيهاي خواهرش عاطفه بوده و هست.
عاطفه هميشه ادعاي داشتن مرز ضد رژيم بود اما وقتي ايران اينتر لينک و خبرگزاري فارس خبر “جداشدن خواهران اقبال از سران مجاهدين” را دادند هيچگونه موضعي نگرفت و در برابر اين خبر سکوت کرد. شايد هم در توهمي که خودش داشت واقعا خودش را از سران مجاهدين ميديد و از اين همه درجه و نشان گرفتن از رژيم خيلي خوشش آمد و سکوت کرد. اما همين سکوت يعني هم زبان شدن با يکي از بدنامترين رژيم هاي دنيا يعني ديکتاتوري آخوندها و متجاوزان ايران.
حال او که هنوز جرات موضعگيري عليه رژيم ملاها را ندارد به خودش اجازه ميدهد که براي اين مقاومت و هوادارنش خط و نشان بکشد و ادعاي بر دهان زني آنها را ميکند. اگر خيلي راست ميگويد بهتر است به فکر تلنگر زدن به رژيم باشد. او آنقدر در تفکر ماليخولياي خودش غوطه ميخورد که بلافاصله بعد از جدايي دو تن از اعضاي شورا عجولانه به ميدان ميدود و ميگويد مجاهدين الان در توجيه هوادارن خود بسر ميبرند. او باز هم چون فاقد شعور سياسي هست اين را نميفهمد که هواداران مقاومت بعد از بيش از سي سال ايستادگي در كنار اين مقاومت و در مقابل رژيم ملاها خودشان خودجوش به حمايت از مقاومتشان به ميدان ميايند. همانطوريکه در فتنه 2003 در پاريس و تمام شهرهاي دنيا به صحنه جنگ با توطئه ها آمدند و از آرمانشان دفاع کرند. حال نيز که جنگ سياسي به خارج کشور و به فضاي مجازي کشيده شده است اينبار اين خود هواداران و ياران مقاومت هستندکه خودجوش به ميدان آمده و ازآرمانشان با چنگ و دندان دفاع ميکنند.
جنگ جنگ است چه در خيابانهاي ايران چه در ميدانهاي جنگ و چه در فضاي مجازي و خارجه نشيني.
کسي نيست که به خانم اقبال نصيحت کند که از بهم زدن اين گنداب دست بردارد که بيشتر از اين بوي تعفن او همه جا را پر نکند. چرا که اولين قربانيش خود او ميباشد و بس.
واما نشانه گيري رهبري مجاهدين در اين ماه هاي اخير هم حرکت جديدي نيست. از همان روزهاي اول بعد از انقلاب هميشه رهبري مجاهدين زير حمله و تهمت و افترا بود. هزاران زنداني زن ومرد کوچک و بزرگ که در زندان هاي رژيم در سراسر ايران مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند ميتوانند به آن شهاد ت دهند و هزاران ديگر با شعار “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” در برابرجوخه هاي اعدام رفتند و با اين شعار جان باختند. شعاري که سر منشا شعار “ايران رجوي رجوي ايران” شد.
پس اين تازگي ندارد اما مطرح کردن آن دوباره در شرايطي که رژيم در انتهاي خط بسر ميبرد و در هر لحظه در حال انقباض بيشتر هست و بسوي اضمحلال پيش ميرود فقط مصداق يک چيز ميباشد و آنهم همزباني با رژيم و کينه به مقاومت و تلاش براي از بين بردن اين مقاومت که تنها آلترناتيو مطرح ضد رژيم ملاهاست.
مصداقي نيز که خود شارلاتاني بيش نيست و اعتبار خودش را از خون هزاران قرباني رژيم ايران بدست آورده نشان داد که دست آخر باز هم تجديد عهد با اربابانش کرد. با خوش خدمتي به رژيم و ملاها، چهره واقعي خودش را به هر کسي که صادقانه به امر مبارزه بر عليه رژيم ديکتاتور ايران معتقد هست نشان داد و ثابت کرد که از اول هم در کجا ايستاده بود. کسي که از خاطرات و نوشته هاي زندانيان ديگرسوء استفاده کرد و کتاب نوشت واعتبار براي خودش خريد. آنقدرپيش رفت که فقط خودش را متخصص شرايط زندان در سراسر ايران و حتي بندهاي زنان ميدانست و با بيشرمي حتي نوشته هاي زنان زنداني را نيز به نقد ميکشيد و نظر ميداد.
و باز هم اين مقاومت ايران و هوادارانش بودند که چون هيچ وقت روي تضاد فرعي دست نميگذارند و ترجيح ميدهند که ضربه ها هميشه به رژيم وارد شود و به نيروهاي مخالف رژيم حرفي نزنند باز هم سکوت کردند. اما خود مصداقي بهتر از هر کسي ميداند که چه سازماني او و همسرش را از ترکيه به ژنو برد و چگونه او از آنها ياد گرفت که همه گزارشها را نکته به نکته تهيه کند و او امکان دسترسي داشتن به بقيه گزارشاتي که در آن هنگام از طرف زندانيان به مقاومت ايران ميرسيد را پيداکرد. اين شارلاتان تواب، باز هم از خون بيگناهان استفاده کرد و براي خودش اعتبار خريد.
و اما آخرين سوژه بر عليه مقاومت، استعفاي حضرات روحاني و قصيم از شوراي ملي مقاومت بودکه به شکل کاملا غير حرفه اي انجام شد. يعني قبل از طي کردن پروسه اطلاع به دفتر شورا استعفاي خود را از طريق سايتهاي ديگر و بخصوص سايتي که بلندگوي مخالفين مقاومت ايران بود اعلام کردند. البته اين دوستان فکر ميکنند يک حرکت انقلابي و رو به جلو انجام داده اند غافل از اينکه هردوي آنان دست به يک خودکشي سياسي زدند و متاسفانه خود را با طناب گنديده عاطفه و ايرج به چاه انداختند. البته اين اولين بار نيست که افرادي از شوراي ملي مقاومت جدا شدند و انشالله که آخرين بار باشد. اما اولا توجه کنيم که دو فرد از شورا کناره گيري کردند و نه دو سازمان. متاسفانه تاريخا تجربه اين را نشان داده که هر کس که از مقاومت جدا شده خودش از صحنه مبارزه حذف شده است.
آقاين قصيم و روحاني از بني صدرها و قاسملو با سازمانش و يا متين دفتريها و هشترودي بالاتر نيستند. به راستي هرکدام آنها در صحنه مبارزه بر عليه رژيم و يا حتي سياست ايران کجا هستند؟ قاسملو که حزب دموكرات كردستان را به يدک ميکشيد کاملا فيزيکلي از صحنه بدست همانان که براي مذاکره رفته بود حذف شد و بقيه هم به نحوي زبان رژيم شدند مانند فريبا هشترودي که آنقدر به افتضاح رسيد که با انجمن نجات به همکاري نشست. بايد که فقط اميدوار بود که اين دو به همکاري با رژيم هيچوقت کشيده نشوند.
اما شايد شنيع ترين حرکت اين آقايان اشاره به همکاري مجاهدين در سوريه بود که با اين حرف خودشان جان 3200 انسان بيگناه که تنها جرمشان عشق به وطن و از خودگذشتگي و فداکردن هر گونه خواسته شخصي براي آزادي ميهن عزيزشان ايران ميباشد دانسته و يا ندانسته به خطر انداختند. با اين حرف حالا مالکي و رژيم و گروه هاي وابسته به رژيم ملاها احتياج به بهانه ديگري ندارند چرا که با استناد به اين نامه راحت ميتوانند ساکنين اشرف و ليبرتي را قتل عام کنند. واي بر هردوي اينان که با قلم زهر آلود و نااگاهانه اشان ورقه کشتار آنها را امضا کردند. بهتر است که هردويشان دست به دعا شوند که کشتار ديگري پي نگيرد چرا که اگر پيش آيد هردوي آنان، آقايان قصيم و روحاني دستشان به خون آغشته هست.
در انتها بايد بگويم كه مبارزه با اين رژيم با دستهاي خالي و با پشتوانه مردم ايران بسيار سخت هست اما مجاهدين و مقاومت ايران توانسته اند که همواره از کوره همه اين آزمايش ها سر بلند بيرون بيايند و مثل فولاد آبديده شوند. شايد هم که بايد اين امتحانات را رد کنند تا بتوانند تضمين آزادي و دمکراسي و دوباره ساختن ايران را بدهند.