چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فرار
با دیدن متن استعفای شان، خیلی راغب بودم که بدانم مشکل چیست و چه می گویند؟ پس از چند بار خواندن، مدتی متحیر ماندم که آیا این دوستان! مستعفی حرفهایشان همین است و جدی است یا اینکه قصد دیگری دارند؟ البته باید این را اضافه کنم که من نمیخواهم که نقل قولها را تفکیک کنم و به هر کدام آنها جواب بدهم.
راستش را بگویم. هر چه که پیشتر میرفتم و تناقضات حل ناشده آنها را مرور میکردم فوران عفونت تسلیم طلبی و نامردی را بیشتر حس می کردم. غربت غیرت و شرف، غربت ارزشهای انسانی و میهن پرستانه و مردمی را بیشتر لمس می کردم. از یک طرف دشمن دجال و غدار و شقاوت پیشه ای را با تاریخی از سبعیت، تباهی، سیاهی و سفاکی غیر قابل تصور آن می دیدم و از طرف دیگر مظلومیتی در نهایت تصور و جنبشی با رود خروشان خون و نسلی مجاهد و از جان گذشته که هر روز و هر روز باید خون بدهد و همچنان باید که از هر سو بر او بتازند و از پشت به او خنجر بزنند. آری، این رفت ستم بر ما.
بگذریم :
در این فکر بودم که این درد دلم را از کجا شروع کنم و به کدام حرفهای شان بپردازم. آنها از پروسه آشنایی شان با سازمان گفته بودند که نزدیکی شان با سازمان مجاهدین خلق ایران از بیش از ۳۴ سال پیش (۱۴ اسفند ۱۳۵۷) بر مزار دکتر مصدق آغاز شد. در همان جا بود که مسعود رجوی از مصدق فقید به نام رهبری استوار، سرسخت و سازش ناپذیر یاد کرد. او به پا خاسته بود تا ملت ایران را و بل تمام ملل زیر سلطه جهان را با حقوق تاریخی و میهنی خود در مسیر یک مبارزه رهایی بخش ضداستثماری پیوند دهد و در این راه چه آزارها و رنجها که ندید و بدترین این رنجها، فشار و تلخکامی های ناشی از فتنه چپ و راست. لکن به رغم همه اینها، مصدق بزرگ هرگز پیمان نشکست و تن به سازش نداد و تا آخرین روز حیاتش همچنان به عهدی که با خدا وخلق بسته بود وفادار ماند. مسعود رجوی اضافه می کند که بگذار فرصت طلبان و دشمنان، استواری و سازش ناپذیری پیشوا را لجاجت، یکدندگی و منفی بافی تعبیر کنند. این برچسبی است بسی پرافتخار و غرورآفرین که پیوسته نصیب آنهایی شده است که دست رد به سینه استعمارگران و عمال آنها زده اند و قاطعانه به آنها «نه» گفته اند.
آنها اگر چه شروع خوبی داشتند ولی…، سررشته را پیدا کردم. به سبک و سیاق کلام خودشان اگر جسارتی نباشد! و اگر بر مقام منیع! حضرات بر نخورد اجازه می خواستم که من هم صفحاتی از تاریخ را ورق بزنم. اگر چه نوشتن و بیان این سطور از تاریخ نهضت ملی دکتر مصدق از زبان همچو منی زیره به کرمان بردن است اما، من باب تذکار جملاتی را می نویسم. تا که قبول افتد و در نظر آید. فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ
درباره جبهه ملی ایران و نهضت ملی بی آنکه وارد جزئیات تاریخی و رویدادهای آن بشوم، تاریخ نشان می دهد که مردم ایران مصدق را دوست داشتند به او ایمان داشتند و به او امید بسته بودند. هنوز هم پس از گذشت بیش از نیم قرن مردم ما، او را نمادی افسانه ای از دموکراسی و تعهد خدمت به مردم می شناسند چرا که مصدق کبیر با نیرومندترین استعمار جهان جنگید و میهنش را از قعر تباهی و سیاهی استبداد و وابستگی اقتصادی و سیاسی بیرون کشید. داستان مصدق، داستان اراده ملی است. داستان رهبری بر پایه رأی مردم وپشتیبانی مردم. بی آنکه به قدرتهای خارجی متکی باشد. و البته که این هم به مذاق ارتجاع و استعمار و عوامل ریز و درشت آنها سازگار نبود. مصدق کبیر که برای جاه و قدرت طلبی پا به عرصه سیاست نگذاشته بود و او فقط یک آرزو داشت که آنهم بتواند حیثیت و شرافت به یغما رفته ملت ایران را بازگرداند. جبهه ملی هم در همین راستا شکل گرفت. جبهه ملی تشکلی از گروههای سیاسی بود. ضرورت زمان هم ایجاب می کرد که دکتر مصدق همه حزبها و گروههای سیاسی و شخصیتهای ملی را زیر یک چتر گرد آورد. در ترکیب این جبهه تمامی طیفها را می بینیم که در آغاز با مصدق همراه شدند. از سازمان نظارت بر آزادی انتخابات به رهبری دکتر مظفر بقایی، از خلیل مکی که رهبری حزب زحمتکشان را داشت و حزب ملت ایران از جوانان پرشور میهن پرست به رهبری داریوش فروهر تا نهضت خداپرستان که گرایشات مذهبی داشتند که در همکاری با کاشانی مرتجع و جمعیت فداییان اسلام بودند که سر دسته آنها نواب صفوی بود. در رویدادها و حوادث بعدی در آن دوران جبهه ملی نقش خودش را داشت. اولین فعالیت سیاسی جبهه ملی فراخوان به مردم برای گردهمایی در میتینگ میدان بهارستان بود و بعد هم ملغی کردن قرارداد الحاقی تا داستان خلع ید و ملی کردن نفت و ده ها لایحه دیگر… اینان بنیانگذاران جنبشی شدند که پایه های قدرت انگلستان و آمریکا را در جهان به لرزه در آورد.
تمامی اعضای جبهه ملی در مدت تبعید دکتر مصدق به احمد آباد، به آنجا رفت وآمد داشتند و جلسات زیادی برای سازماندهی گروه سیاسی خود تشکیل می دادند.
از امضاء کنندگان پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت و از یاران قدیمی دکتر مصدق چند تنی قابل ذکرند. دکتر مظفر بقایی و حسین مکی و همچنین آخوند کاشانی مرتجع. اینها کسانی بودند که در رساندن مصدق به وزارت کمک کرده بودند و در تمامی لوایحی که مصدق به مجلس ارائه می نمود پشتیبان و حامی او بودند. جناح اقلیت مجلس را تشکیل می دادند و بازوهای مصدق کبیر بودند.
اما پایان سخن شنو که از کجا برآمدیم و به کجا شدیم. سیر تاریخ و دشواری امر مبارزه و درافتادن با استعمار انگلیس که بر منابع نفت ایران چنگ انداخته و خون ملت ایران را میمکید و توطئه پشت توطئه سازماندهی میکرد سرنوشت را بر این یاران قدیمی طور دیگری رقم زد. بعد از سی تیر عده ای از اعضای جبهه ملی نغمه مخالفت و بیقراری سر دادند و باعث پراکندگی در جبهه ملی شدند. سرانجام هم از جبهه ملی جدا شده وبه راه خود رفتند. کاشانی مرتجع که یک دورانی همراه مصدق بود از اینکه نتوانسته بود در کابینه سهمی داشته باشد از مصدق جدا شد. حسین مکی که مخبر جبهه ملی بود و در ترکیب اعضای خلع ید اعزامی به جنوب بود خنجر را از پشت زد. او از حمایت و لطف بی حد و اندازه مردم جنوب برخوردار بود. تا جاییکه به او لقب سرباز فداکار داده بودند. لقب سرباز فداکارِ میهنِ حسین مکی به سربازِ خطاکار تبدیل شد. حزب زحمتکشان بقایی، کاشانی مرتجع حزب توده، جناح اکثریت مجلس، افسران اخراجی ارتش، سفارتخانه های انگلستان و آمریکا در طراحی توطئه بودند. کاشانی که شمشیر را از رو بسته بود و ادعای مشروطه طلبی می کرد و مصدق را خودسر و مطلق العنان خطاب می کرد. شعارهای آن روز معاندان و اضداد مثل حزب توده که در مقالات خود مصدق را زیر ضرب گرفته بودند، به مصدق دشمن عوام فریب خلق می گفتند. حزب توده در نشریات خود می گفت و می نوشت که عوام فریبان، آخرین تیر ترکش استعمار هستند و دکتر مصدق نماینده این گروه است، قرارداد الحاقی را ملت ایران رد کرد نه جبهه مفتضح ملی. حزب توده می گفت که دیکتاتوری که شاخ و دم ندارد. بساطی که دکتر مصدق گسترده است از رسواترین اشکال دیکتاتوری است، خود رأیی است.
البته که حساب حزب توده از ابتدا هم روشن بود و هرگز ما داستان خیانت حزب توده را با یاران قدیمی جبهه ملی در یک کفه نمی گذاریم. اما آنها که از پشت به مام میهن خنجر زدند و مجاهدت ملی مصدق را به مسلخ اغراض خویش کشاندند، ببینید که تاریخ هم با آنها چه کرد؟ به این می گویند عبرت تاریخ. به قول دکتر فاطمی، الان در دور افتاده ترین روستاها هم که برویم و هر کس که کمترین سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، کسی نیست که نام مصدق را نشنیده باشد و او را به بزرگی یاد نکند. ولی آیا کسی نام مکی را بر زبان می آورد، آیا مظفر بقایی جایی در تاریخ دارد؟ آیا آخوند کاشانی که رئیس مجلس هم بود جز بدنامی و نفرین چیزی عایدش شده است؟ حسین مکی کسی بود که در ترکیب هیئت خلع ید جنوب بود. اما اینها همگی تا زمانی اعتبار دارد و تا زمانی می توانست ارزش و قرب خود را داشته باشد که در جهت منافع مردم و خلق باشد. مکی یا بقایی و دیگران تا زمانی محبوب ملت بودند که در زیر چتر رهبری مصدق بودند. بایدکه در مسیر مبارزه از خیلی از چیزها گذشت. از منافع فردی خود چشم پوشید. از جاه وکرسی و مقام و شهرت چشم پوشید. همه اینها اعتبار و موجودیت خودشان را از رنج و خون ملت و خلق می گیرند. وقتی که مصدق فریاد میزند که ای مردم ما را تنها نگذارید وآنها را به گردهمایی در میدان بهارستان برای اعتراض فرا میخواند، می دانست که قدرت و حیثیت او در اتکا به مردم است. به دربار میگوید که بین من و ملت جدایی نیندازید من باید قابلیت اطمینانی را که به من ابراز شده ثابت کنم و یا شهید شوم.
آقایان روحانی و دکتر قصیم، اینک ای دل نگران باش که جای تو کجاست؟
اینجاست که بوی متعفن تسلیم طلبی و خیانت بلند می شود. با صراحتی که به وقاحت تنه میزند. با وقاحتی که آشکارا از مقاومت میخواهد که خیانت کرده و پا روی خون شهیدان بگذارد و مسیر انبساط را پیش بگیرد!
در ابتدا هم گفتم که خیال ندارم به جزئیات تناقضات ذهنی آنها بپردازم و پاسخ دهم و این نکته تاریخی را گفتم که بدانید که نتیجه خیانت و پشت کردن به اعتماد خلق چیزی جز این نمی تواند داشته باشد.
اینش سزا نبود دل حق گزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
عباراتی که نوشته اند را برای اولین بار نیست که می شنویم. مکرر از زبانهای غیر! هم شنیده ایم! دیوار کشیدن به دور خود، سخن نگفتن با دیگر ایرانیان و روی گرداندن از آنها و… همان تهمتهایی که به پیشوای مبارزه ضد استعماری ما هم زدند، اگر چه که به ظاهر با حسن نیت. به قول دکترمنوچهر هزار خانی، نمی خواهد که مرا قانع کنید که مملو از حسن نیت هستید و خیر شورا را می خواهید. ولی چه کنم که راه ترکستان هم با حسن نیت سنگفرش شده است.
براستی که این مقاومت و پایداری این نسل چه مرزهای روشنی بین طبلهای تهی از یک طرف وآزادیخواهی و صداقت و فدا و میهن دوستی واقعی را ترسیم کرده است.
این بحثها اصلا تئوریک و نظری نیستند. برای آنها که عمری در عرصه شطرنج سیاست بیرق خود را برافراشتهاند، بسیار قابل فهم است. برای مردم ایران هم به معنای طولانی کردن عمر همین رژیم است. به معنی ادامه فقر و بدبختی و خودسوزی و خودکشی، جرم و جنایت است.
البته که آنها در پیرانه سر مختار و آزادند که مسیر و سرنوشت خودشان را هر طور که می خواهند رقم بزنند. اگر در سال سرنگونی و انتهای راه خسته شدهاند به خودشان مربوط است. ولی حق ندارند که طلبکار مجاهدین باشند. حق ندارند که سنگ جلوی پای سازمان و شورا بیندازند.
حرف به درازا کشید. اجازه بدهید در مقابل تمامی نکات به ناحق آنها باز هم از مصدق کبیر بنویسم که در بیدادگاه نظامی گفت «آری تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوریهای جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنجة مخوف ترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافکنده ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانوادهام و به قیمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا به همت و اراده مردم آزاده این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را در نوردم. حیات و عرض و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرزی میلیونها ایرانی و نسلهای متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام. عمر من و شما و هرکس چند صباحی دیر یا زود پایان می رسد. ولی آنچه می ماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.»
گناه ما سازمان مجاهدین هم همین است که پنجه در پنجه وحشتناک ترین دیکتاتوری مذهبی تاریخ انداختهایم. گناه ما همین است که نگذاشتهایم طی این سی سال کسی با نامهای پر طمطراق ملی گرایی و غیره خود را آلترناتیو دموکراتیک جا بزند. اجازه نداده ایم که در این سه دهه کسی به بهانههای مختلف مرزبندی شاه و شیخ را در شورا مخدوش کند و مسیر انبساط! را باز کند. در هر جا رژیم است این مقاومت هم رو در روی او صف کشیده است و اینها همه به پشتوانه و اعتماد خلقمان بوده است و خواهد بود و در این سه دهه هم همینطور بوده است و خدا کند که شایستگی اعتماد بیش از اینِ خلقمان باشیم و عبرت بدِ تاریخ نگردیم.
علیرضا رشیدی
تیرماه 1392