شما ملاحظه کنید وقتی که جریان عامه مردم برای دسترسی به مایحتاج اولیه دچار زحمت میشود، نقش دولت نقش گویایی نیست بلکه نقشی در نزدیکی حوادث است!
صاحب امتیازهای مختلف فقط برای مصادره امتیاز میآیند و جامعه رشد نمیکند. انقلاب سر جای خودش است ولی دولتها توفیق بهرهبرداری از این استعداد را ندارند به این دلیل که امتیازطلبند.
هشتصد سال پیش بند امیر ساخته شده است؛ پانصد سال پیش پیش پلهای زایندهرود ساخته شده است و سر جایشان هستند. هیچ چیز به ثبات نمیرسد الا اینکه قرار طبیعی خودش را به دست بیاورد.
قرار طبیعی با ذهنیت منطبق با نیاز و رضایت عامل حاصل میشود. با نارضایتی چیزی حاصل نمیشود. به دنبال این نباشید که دولت تکلیفش را انجام میدهد یا نمیدهد؛ حتی وقتی سرمایه عظیم دلار و ریال میرود، کارها به عمق نمیرسد!
اما میتوان اینطور هم جمعبندی کرد که دولت با توجه به اینکه در تحقق وعدههای قبلیاش در شرایط بحران کامروا نبود، در حال حاضر هم اولین نوع مواجههاش با پدیده بحران، بیان وعده است مثلا اینکه فلان شهر بهتر از قبلش در اسرع وقت ساخته میشود! آیا این روش یعنی صرف پرداختن به توزیع وعده در مدیریت بحران کار درستی است؟
من چهار هزار کیلومتر جاده روستایی در سال 58 در کردستان ساختم و نظریهام هم این بود که تا زمانی که روستا به شهر وصل نشود گرفتاریهای روستا کم نمیشود، همینطور که در زمینه مخابرات این کار را کردم ولی امروز یک متر از این جادهها باقی نمانده است و تمام آنها را یا سیل برده است یا پلهایش خراب شده است. این را بدانید که هرچه پل و جاده و پروژه عمرانی دنبال کردهایم، خیرش به مردم نرسیده است. مردم باید ما را حلال کنند. این سبک مدیریت به هیچ جایی نمیرسد! افتاب