ایسنا: آیتالله طالقانی: «مگر چه بود دکتر مصدق؟ چه وحشتی از او داشتند؟»
«دکتر مصدق در پی نهضتهای پیش از خود و ادامهی نهضتهای پس از وفاتش حلقه و واسطهای بود برای ادامهی نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار. این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بودهاست و خواهد بود» (آیتالله طالقانی).
محمد مصدق نخستوزیر ایران، حدمات زیادی انجام داد اما خدمات او در دوران نخستوزیریاش بیش از همه چشمگیر و اثرگذار بوده است؛ خدماتی که با سرسختی و سماجت او نهایتاً منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد و لقب «رهبر نهضت ملیشدن نفت» را به نامش ثبت کرد.
آیتالله طالقانی اسفندماه سال ۵۷ در مراسم سالگرد درگذشت، در سخنرانی خود مصدق را به حضرت موسی (ع) تشبیه کرد و گفت: «دکتر مصدق مردی بود تحصیلکرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقهی اشراف، در دربار و یا پیرامون دربار تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد؛ مرد اجتماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن دربارهی موسی بیان میکند».
دکتر مصدق مردی وطندوست بود که گرچه از سلطنت قاجار دل خوشی نداشت، اما با روی کار آمدن پهلوی اول هم مخالف بود و منتقد جدی حکومت رضاشاه به شمار میآمد؛ بطوری که بخاطر انتقاداتش به زندان رفت و مدتی هم تبعید شد. اما با آغاز به کار پهلوی دوم به عرصهی سیاست بازگشت و با همکاری دکتر حسین فاطمی حزب «جبههی ملی ایران» را تشکیل داد و از همان آغاز طرح ملی شدن نفت را که در تصرف انگلستان بود پیش کشید.
دکتر مصدق، اولین ایرانی بود که توانست در رشتهی حقوق از سوئیس مدرک دکتری بگیرد اما در نهایت پس از یک توطئهی ناموفق قتل توسط محمدرضا پهلوی و کودتا و سقوط دولتش، در یک دادگاه نظامیِ فرمایشی، به سه سال «حبس مجرد» (انفرادی) محکوم شد و با پایان دوران زندان هم آزاد نشد، بلکه در خانهی خود در روستای احمدآباد حصر شد؛ حصری که ۱۰ سال طول کشید.
نصرالله خازنی که در دوران نخست وزیری مصدق رئیس دفترش بود از او با صفت «بذال و بخشنده» یاد میکند و میگوید: «مصدق موقع فوتش فقط یک مقبره داشت و لاغیر. در واقع در طول حیاتش هرچه داشت بخشیده بود. در زمان حیات هم فقط دو دست لباس رسمی داشت و باقی، لباسهای محلی و ایرانی بود و اغلب اوقات برک به تن یا عبا به دوش داشت.»
مرحوم حسین شاهحسینی عضو شورای مرکزی جبههی ملی نیز در مصاحبه با هدی صابر در فیلم مستند «مصدق از نگاهی دیگر» از مردمی بودن و مناعت طبع مصدق میگوید و از اینکه اگر مثلاً پارچهای به او هدیه میدادند به خیاطش میگفت از آن برای بچههای یتیم لباس بدوزد. به تعبیر شاهحسینی، او «مصدق السلطنه» نبود، «مصدق الملّه» بود؛ خصلت دکتر مصدق جاذبیت بود نه دافعیت.
دکتر مصدق خوب تار میزد، به موسیقی ایرانی علاقه داشت، برای خط و زبان فارسی ارزش بالایی قائل بود، متشرع و مقید به قواعد شرعی بود، در حسابوکتاب بسیار دقیق بود، بسیار قانونمدار بود و هیچ کار خوبی را بیپاداش و هیچ کار بدی را بدون جریمه نمیگذاشت. اینها را اهالی روستای احمدآباد و کارکنان خانه ی «آقا» میگویند.
او نه تنها به برابری زن و مرد، بلکه به برابری تمام افراد عمیقاً اعتقاد داشت. حق هرکس را به جای خود ادا میکرد و با رعیت به احترام و انصاف برخورد میکرد. نقل است که روزی همسر دکتر مصدق متوجه شد زنی آمده و با آقا عرضی دارد؛ خانم به مصدق گفت کسی آمده و با شما کار دارد، دکتر گفت «کیه؟»، خانم گفت «یه زنه». این حرف دکتر مصدق را بسیار ناراحت کرد و گفت: «همانطور که تو خانمی او هم خانم است؛ چرا میگی یه زنه!؟» و ناراحت و عصبی بود تا اینکه چندینبار عذرخواهی همسرش او را آرام کرد.
مصدق ماههای آخر عمرش ناخوش احوال بود و پزشکان پس از معاینهی او، توصیه کردند که برای معالجه به خارج از کشور برود اما با اینکه حتی شاه هم اجازهی خروج داده بود، او بشدت با این ایده مخالفت کرد. دکتر اسماعیل یزدی، پزشک معالج مصدق میگوید استدلال او این بود که «اگر قرار باشد هر کس بیمار شد برای مداوا به خارج برود، پس این مملکت اینهمه پزشک را برای چه میخواهد؟ مگر مردم عادی که بیمار میشوند به خارج میروند؟ همان کاری که برای مردم میکنید برای من همان کار را بکنید».
مصدق معتقد بود مقدرات او از مقدرات دیگران جدا نیست و هرچه خدا بخواهد همان میشود؛ گذشته از این، مراجعه به پزشک خارجی یا فراخواندن پزشک از خارج را توهین به اطبای ایرانی میدانست و معتقد بود پزشکان ایرانی و امکانات بیمارستان نجمیه که متعلق به خودش بود، برای او کافی است.
او وصیت کرده بود در گورستان ابن بابویه در جوار کشتهشدگان واقعه ۳۰ تیر دفن شود و اگر شاه مانع این کار شد در اتاق خودش در قلعهی احمدآباد دفن شود که همینطور هم شد.
آیتالله طالقانی ۱۴ اسفند ۵۷، در سخنرانی بر سر مزار مصدق، از او به عنوان «شخصیتی مبارز و تاریخی» یاد کرد و گفت: نام دکتر مصدق همان اندازه که برای هوشیاری، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطرهانگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما – دشمنان داخلی و خارجی – وحشتآور و نگرانیآور است. دکتر مصدق در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فروبست ولی نام او و مزارش برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود. چه سالهایی که گذشت و مردم ما برای زیارت قبر او، زندهکردن نام و نهضت او، به سوی مزارش میآمدند و پلیس و مأمورهای دژخیم و طاغوت، از زیارتکردن و فاتحهخواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همهی راهها را به روی ما و ملت ما در این گوشهی بیابان میبستند؛ چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟ چه وحشتی از او داشتند؟»
شاید این تقارن، تصادفی باشد اما دو روز پیش و در حوالی سالروز درگذشت محمد مصدق، پیشنهاد نامگذاری خیابانی به نام او به تصویب کمیسیون فرهنگی شورای شهر تهران رسید.