سحرگاهان ، با سرود آزادي بر لب،
بسوي مرگ گام بر مي داشتند،
چه زيبا مي خواندند نغمه رهايي را،
چشمشان آتش فشان عشق خلق بود،
قلبشان شور آزادي و گنجينه ماندگار آرمانشان بود
در افق تيره و تار وطن خورشيد را نشان كرده بودند،
و در خورشيد ذوب شدند
اما، آنچه دلاوران ديدند:
ضعف و زبوني و وحشت دژخيمان و اضمحلال آنها بود
آنها، گردنفراز ايستادند و بر اهريمنان خنديدند
آري آنها در مهر و علايق خلقشان ماندگار شدند