پسرم مرد باش گریه نکن
بغض خود را بگیر در مشتت
کوله بار امانت پدری
چون دماوند مانده بر پشتت
پسرم، مرد باش، گریه نکن
دشمنت شاد می شود، فرزند
خشمگین اش کن و بپیچانش
با صبوری، غرور، با لبخند
خوب می دانم ای عزیز پدر
گریه ات از غبار دلتنگی است
لیک هم پای من بخند و بدان
رمز پیروزی ات هماهنگی است
ستم بند، قامتم نشکست
این قفس شیر می کند پدرت
خیز و هم پای من بیا بابا
گریه ات پیر می کند پدرت
پسرم مرد باش، گریه بس است
اشک ها را ذخیره باید کرد
تا شود سیل خانه برانداز
تا کند غرقه تیره ی نامرد
می توان برج داشت، ویلا داشت
می شود سانتافه سوار شوی
نوک برج ایفل خوری قهوه
یا کنی زیر آن پیاده روی
لیک این انتخاب از خود ماست
دردها را چشیدن و دیدن
در وطن بین مردمان بودن
سر خود را به طاق کوبیدن
جای باده، شرنگ در ساغر
جای می، شوکران درون خم است
مانده خورشید پشت ابر سیاه
یا که در پشت کوه قاف گم است
پی خورشید باش، فرزندم
زانوی غم بغل نکن، برخیز
چون پدر با زمانه شو درگیر
با خرافات و کجروی بستیز
پسرم، شب دراز و طولانی است
گام ها محکم و قوی باید
تا برانیم ابرهای سیاه …
دل طوفانی ات به کار آید
پدر تو صدای مردم ماست
بغض فریاد کن، قلم بردار
جای پای پدر ببین و برو
جای پای پدر قدم بردار
پدرت پشت میله خوشحال است
پدرت پشت میله می خندد
تیغ شمشیر، آب داده به طنز
راه را بر حریف می بندد
باد می کارد آن که با ما نیست
شاد هم چون پدر بزن بر خال
پسرم نوبهار در راه است
رو سیاهی برای هر چه ذغال
محمد رضا عالی پیام – هالو
زندان رجایی شهر
زمستان 1394