حمید نصیری
«دوره دوره گرگها است
مهربان که باشی، گمان می کنند که دشمنی!
گرگ که باشی، خیالشان راحت می شود که از خودشانی
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم»
«آلبر کامو»
۱: تا قبل از آغاز انقلاب کنونی، حامد اسماعیلیون به عنوان خونخواه قتل جنایتکارانه همسر و کودک بی گناهش، در انظار عمومی شناخته شد. هیچ مطالبه ای هم بیشتر از آن نداشت. با نگاهی به گذشته وی، به یقین پیش از آن هیچ مشکلی با نظام آخوندی نداشت و یک کلمه از او علیه این نظام نمی توان یافت. نوشته هایش را با طیب خاطر به وزارت ارشاد می داد که با نظارت آن چاپ و منتشر شود. این نیز روشن است که بعد از مهاجرت به کانادا نیز راه رفت و برگشت بی دغدغه به ایران تحت حاکمیت آخوندها برای او خانواده اش هموار بود و حتی در کانادا کتاب می نوشت، داوطلبانه برای کنترل آن، به وزارت ارشاد ارسال می کرد تا مبادا خطای ناخواسته ای از او سر بزند. این روابط دوجانبه و حسنه تا پیش از سرنگونی جنایتکارانه هواپیما ادامه داشت. بعد از آن و تا پیش از قیام، باز طوری حرف می زد که گویی، از نظر او سرآغاز جنایت دیکتاتوری آخوندی همان ساقط کردن هواپیمای مسافربری بود که همسر و دختر خردسالش هم از جمله قربانیان آن بودند. در حالیکه دهها جنایت سبعانه تر از آن در این نظام ضدبشری کم نبوده که اسماعیلیون هرگز و در هیچ جا نه تنها سخنی از آنها به میان نیاورده، بلکه بر آنها چشم و لب فرو بسته است. مثلا: قتل عام بیش از ۳۰هزار زندانی مجاهد و مبارزه طی چند ماه، سربریدن دو هموطن کشیش مسیحی، بمبگذاری در حرم امام رضا که به تکه تکه شدن دهها نفر انجامید، قتلهای زنجیره ای و از جمله پوینده و مختاری دو نویسنده و سربریدن وحشیانه زوج فروهر در منزل و سلاخی هایی که در خارج از کشور مرتکب شده است. به اینها باید قتل عام کودکان سوری توسط سپاه جهل و جنایت را افزود که تصاویر آن در شبکه های اجتماعی موجود است. این جنایت با هدایت و شرکت مستقیم پاسدار جلاد، قاسم سلیمانی صورت گرفت. همان جلادی که درست پنج روز پیشتر از ساقط کردن هواپیما، توسط نیروهای آمریکایی به هلاکت رسید. هلاکت او با موج خوشحالی و واکنش ایرانیان و همه آزادیخواهان غیر ایرانی مواجه شد. آقای اسماعیلیون خنثی بود. رضا پهلوی هم لال. چرا؟
اما با آغاز موج انقلاب، ناگهان و البته محاسبه شده، قایق موج سواری را مهیا کرد و در قامت «سوم شخص مظلوم» و داغدار همسر و فرزند خردسال، به میدان معرکه دوید. در این روند، «دستهای غیب» هم به یاریش شتافند و طی فرایندی که در آن با نقش سازمان یافته شبکه های فارسی زبان که اکثر گردانندگان آنها را مقامات اطلاعاتی و خبرنگاران پرورش یافته در رسانه های امنیتی رژیم تشکیل می دهند آرام آرام به جایگاه فراش باشی رضا پهلوی فراروئید. تنور داغ و خمیر آماده. اینجا بود که ثمره آن همکاری تنگاتنگ با وزارت ارشاد باید خود را در قالب دیگری به ظهور می رساند. وگرنه «سوم شخص مظلوم» چرا باید از زمان تولید آلیاژی تحت عنوان «اتحاد» که ترکیب آن کم شباهت به «شتر گاو پلنگ» نیست، بی هیچ مقدمه پاچه مجاهدین را بگیرد؟ در حالیکه مجاهدین در اولین دقایق بعد از انتشار خبر جنایت شلیک موشک به هواپیما، با موضع گیری قاطع علیه آن، شخص خامنه ای را مسئول این جنایت معرفی کردند و خواستار محاکمه او در دادگاه بین المللی شدند.
«سوم شخص مظلوم» برای دادن علامت سلامتی به همانها که کتابش را بعد از معاینه بالینی به چاپ می سپردند در اولین اظهار لحیه گفت که هیچ ارتباطی با مجاهدین ندارد. اینکه رونمایی خاصی نبود، اما شنونده این پیام کی بود؟ شیوه ای فرسوده و تکراری برای بالا بردن نرخ خود. وگرنه فهمیدن اینکه وی را با یک خروار سریشم هم نمی توان به مجاهدین چسباند، کار سختی نیست. اما، روشن شد که آن سکوت روزهای نخست، حساب شده و در خدمت اظهارات امروزیش بود. «سوم شخص مظلوم» در ژاژگویی بعدی خود علیه مجاهدین مدعی شد، با توجه به اینکه «به ایران رفت و آمد» داشته، می داند که مجاهدین در داخل محبوبیتی ندارند. باز نیز، غیر از بالا بردن غلظت وقاحت، فاشگویی جدید نیست، چه اینکه همسر و دختر خردسالش قربانی همین «رفت و آمد» شدند، اما ربط آن با نامحبوب بودن مجاهدین در داخل کجاست؟ اینجاست که می توان به معجزه همان لابراتوآر که آلیاژ «شتر گاو پلنگ» تولید می کند و بنگاه نظرسنجی موسوم به «گمان» زیر مجموعه «سربازان گمنام امام زمان» پی برد. اما در محتوا، اگر منظور از «محبوبیت» از جنس محبوبیت «سوم شخص مظلوم» و تنها پس مانده سلطنت مدفون پهلوی است که وی اکنون مشغول صابون مالیدن و شستشوی چرک آبهایش است، پیشکش خود و همگنانانش باد! ما به این شهره مفتخریم که در چشم شاه سلطان ولایت، محبوب نباشیم. اگر بودیم که «سوم شخص مظلوم» به جای به ابتذال کشیدن و خیانت به قاموس کلمات، الان مشغول واکس زدن کفشهایمان بود. ما به این مدال مفتخریم که هیچ نفروختن بهتر از فروختن شرف است. بگذریم که همه شواهد پیداست، در انتهای خط، از او چیزی جز نسخه سیاسی امیر تتلو در سناریو آلیاژ سازی برای شازده پس مانده که برای حرف زدن باید فرهنگ لغت به دستش داد، باقی نمی ماند.
۲: باری، اکنون که پرده ها کنار رفته، «سوم شخص مظلوم» بالاخره بعد از نوحه سرایی های مدرن در «تی.وی.انترناسیونال» و «شما و ایشون» حول کشته شدن همسر و دختر بی گناهش، ناگهان صدا خفه کن را از هویت سیاسی خود بر می دارد و تحت پوشش «آیت الله بهنود پهلوی» و «صدای مردم مظلوم آمریکا» از حجم روضه ها می کاهد، هم به مرثیه خوانی در باب تاج و تخت به زیر کشیده شده «خاندان جلیل سلطنت» می افزاید، هم پایبندی به ارادت خود به «برادران» وزرات ارشاد را غلیظ تر نشان می دهد. اینجاست که همزمان با نشان دادن رژه های مشمئز کننده قداره کشان و لات و لمپنهای ساواکی توسط «خبرنگاران» سلطنت طلب ولایتمدار، نام برده نیز در هر مصاحبه بعدی، دوز ترکیبی سلطنت طلب ولایتمداری خود را بالا می برد.
در همین چارچوب، در یک «مصاحبه» نفرت انگیز که از «صدای آمریکا» پخش شد، گرداننده برنامه که خود وابسته به یکی از منفورترین مدعیان م.ل. سابق است که از سال ۵۹ دربست خود را به خدمت «خط ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی» در آورد، چنان بیوگرافی از «سوم شخص مظلوم» قرائت کرد که چگوارا را در قبر لرزاند. با این سوال که «چرا شما را به مجاهدین وصل می کنند» (با بکار بردن فعل سوم شخص مجهول- چه کسی یا کسانی وصل می کنند؟) بی هیچ قبح و حیایی، جواب تولید شده در در همان لابراتوآر را از دهان «سوم شخص مظلوم» بیرون کشید. او برای دادن «علامت سلامتی» خود به همان که باید بشنود، گفت: «…من این سوال را چندین بار پاسخ دادم، به هیچ عنوان، فکر کنم از دو جانب این در واقع شایعه را شکل دادند. یکی بر اساس کتابهایی است که جلدش را شما نشان دادید، میون این همه شخصیتی که من در مورد شون نوشتم، خب یک شخصیت عضو سازمان مجاهدین خلق هم در یکی از کتابها بوده و من به همه پیشنهاد می کنم که این کتاب را مطالعه بکنند، برای اینکه فکر می کنم بیشترین نقدها به سازمان مجاهدین خلق در این کتاب که کتاب داستان است، دیده می شه..». اینکه چگونه «نقد» یک سازمان سیاسی در یک کتاب «داستان» قالب شده خود حکایتی است که عاقلان دانند و فقط مرغ پخته را به خنده می اندازد. اما این پاسخ، از یک واقعیت دیگر رونمایی می کند که همان «رمان» کذایی نیز دست پخت مشترک وزارت ارشاد و «سوم شخص مظلوم» است. اثبات می کند که دیکتاتوری آخوندی تا چه حد نیازمند لجن پراکنی علیه مجاهدین است و او پیشتر تا چه حد مطیع این نظام بوده و هنوز هم در همان خط می راند. و از قضا تولید سوال کذایی هم در همان لابراتوآر صورت گرفته و مجری «صدای آمریکا» با کپی برداری از تکنیک باز تولید زباله، آن را بازخورد می کند.
پس جای تعجب ندارد که اگر «سوم شخص مظلوم» جعل را «حق مسلم» و ذاتی خود بداند و حتی آن را به لوث وجود شازده جانش بیالاید. جعل و دزدی آن هم با چراغ روشن از مفهوم مقدس«دادخواه» قدغن! کلمه «دادخواهی» بیش از سه دهه است که در دفتر مقاومت و برای بیش از سی هزار قتل عام شده از مجاهدان و مبارزان به ثبت رسیده که بر طناب دار رقص آزادی کردند و در برابر شلیک رگبارها، سرود رهایی خواندند. «سوم شخص مظلوم» سالوسانه تلاش می کند جریان «دادخواهی» قتل عام شدگان را به زیر سایه پس مانده نیم قرن دیکتاتوری پدر و پدر بزرگش ببرد که غیر از دهها میلیارد ثروت به یغما برده مردم، چیزی جز نام موروثی کهنه و کپک زده و ننگ ابدی جنایات پدر به ارث نبرده است. یقینا تلاش برای نسبت دادن «دادخواهی» به پس مانده سلطنت مدفون، تقلبی فرومایه و گرد پاشیدن بر حافظه جمعی جامعه است. از قضا باید که دامنه این «دادخواهی» تا جنایات دیکتاتوری مدفون شده شاه نیز بخاطر زندانی، شکنجه و اعدام هزاران تن از فدائیان و مجاهدین و دیگر نیروهای مبارزه گسترش یابد و عاملان آن از جمله پرویز ثابتی شکنجه گر دژخیم و بدنام ساواک را در برابر عدالت قرار دهد. همنشینی و هم سفرگی با وزارت ارشاد و پس مانده خاندان پهلوی و جلادانی نظیر پرویز ثابتی کجا و «دادخواهی» کجا؟
در چنین بستری برای جلوگیری از سوء استفاده و مخدوش کردن بین دو مفهوم «شهید» و «قربانی» که به هیچ وجه مترادف نیستند، «سوم شخص مظلوم» در حد «دیه خواه» همسر و دختر بی گناه خود است که «قربانی» شدند. چه اینکه، وقتی از نرخ «محبوبیت مجاهدین» با خبر است، باید بهتر بداند در میان قربانیان جنایت شلیک به هواپیما، نیز بودند کسانی نه کم شمار از محارم مقامات نظام که از قضا برای شرکت در مراسم «بزرگداشت» قاسم سلیمانی جنایتکار به «ایران رفت و آمد» کرده بودند و با نصب تصاویر منحوس او بر سینه، عکسهای خود را نیز در شبکه های مجازی منتشر کردند.
۳: «سوم شخص مظلوم» که از آنچنان توانی در سنجش میزان«محبوبیت» مجاهدین برخوردار است، یقینا شنیده است که سعید ماسوری که دو برادر و شماری از بستگان نزدیکش توسط دیکتاتوری آخوندی اعدام شدند، معادل حدود نیمی از عمر او را در زندان سپری می کند، بدون حتی یک روز مرخصی، اما خودش را به کری می زند. حتما خوانده است که فاطمه مصباح که همراه پدر، مادر، خواهر و برادرانش (۱۳عضو خانواده) اعدام شد، سیزده ساله و دو برابر سن دختر معصوم به قتل رسیده او را داشت، اما خود را به ناآگاهی می زند. می داند، مریم اکبری منفرد با دو خواهر و دو برادر اعدام شده، چهاردهمین سال زندانی اش را آغاز کرده، با سه فرزندی که بی مادر از کودکی به بهار بلوغ رسیده اند، یعنی چهار سال بیش تر از زمان مهاجرت داوطلبانه خانوادگی ایشان برای زندگی بهتر، در زندان است، اما خود را به نفهمی می زند.
قسمتی از نامه این شیر زن دلیر را که یک ماه پیش در آستانه چهاردهمین سال زندانی اش نوشته می آورم، گرچه یقین دارم، هیچ قرابتی با روح، فکر و مرام و مسلک او ندارد و موجی به اندازه ته مانده آب در لیوان هم در ایشان ایجاد نمی کند. اگر غیر از این بود، نه همسر و دختر خردسالش طعمه آن موشکهای جنایت بار می شدند و نه خودش الان تیمارکش کسی می شد که برای حرف زدن باید فرهنگ لغت به دستش داد. «۸ دی ۱۴۰۱ سیزده سال تمام است که مرا از سارای ۴ساله و دو دختر ۱۲ساله ام در آن نیمه شب زمستانی جدا کردند…سیزده سال که ثانیه به ثانیه اش برای گذراندنش نفس گیر بود. سیزده سال که شمردن روز به روزش، آدمی را خسته می کند و چه برسد که بخواهد تک به تک ۴هزار و ۷۴۵ روز را در وسط یک جنگ نابرابر باشد! این قصه چهار هزار صفحه ای نیست، واقعیت عریان زیر سلطه فاشیستهایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم. اگرچه با بند بند وجودم دلم می خواست در کنار فرزندانم می بودم، کدام مادری نمی خواهد؟ اما پشیمان نیستم، بلکه مصمم تر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیر رسمی گفته و از تکرارش خرسندم!… اگر از من بپرسید که پس چطور در میان تاریکی شکنجه و طاقت فرسایی زمان دوام آوردم؟ می گویم شعله سرکش ایمان درون قلبم است که مرا سراپا نگهداشته است. در میان تنهایی ها با دستهای خالی این شعله گرم و سرکش، همان چیزی است که بازجوها می خواهند از لحظه اول دستگیری آن را از زندانی بربایند… تا وجودش یخ کند و تن به یوغ بسپارد…اما من در تمام این ۱۳سال، با خشم مقدس با شکنجه هایی که شاهد بودم و بر جانم نشست، آن را شعله ور نگهداشتم! خندیدم و خنده تکثیر کردم که بتوانم و بتوانیم بایستیم. چرا که مقاومت قلب ماست. ایمان به مسیری که خواهر و برادرهایم برایش جان سپردند، ایمان به مسیری که قدم در راهش گذاشتم و ایمان به مشتهای گره کرده و قدمهای استوار جوانانی که هم اکنون در کف خیابانها با تن و جانشان در مقابل دیکتاتور ایستادند… به خانواده های دغدار، به هر مادری که عزیزش را در این راه فدیه کرده، به همه خواهران و بردارانی که تکه ای از تن شان را از دست داده اند، با تعظیم در مقابل شهیدانشان می گویم که شریک داغ نشسته بر دلشان هستم، دست شان را از راه دور می گیرم و شانه به شانه برای دادخواهی استوارتر از قبل می ایستم، صحبت از سیزده سال نبردی بی وقفه است اما کلام کوتاه این که، من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید، سرود فتح خواهم خواند. فردا از آن ماست…». مریم اکبری منفرد دی ماه ۱۴۰۱، زندان جنهمی سمنان. »
درک «سوم شخص مظلوم»، باید در حدی باشد که تشخیص دهد، چقدر با این فرهنگ، با این عزم و شجاعت و بی باکی بیگانه هست. این همان چیزی است که مرحوم منتظری در هنگامه قتل عام سال ۶۷ به خمینی هشدار داد که مجاهدین از بین رفتنی نیستند، چون آنها یک اندیشه، یک مرام هستند و با کشتن از بین نمی روند. خمینی سی هزار نفر را قتل عام کرد که بیش از ۹۰درصد از آنان را مجاهدین تشکیل می دادند، اما چه نتیجه ای گرفت؟ آنوقت با کوتوله به جا مانده از عصر فئودالیسم به نام رضا پهلوی و مجموعه «شتر گاو پلنگ» در لابراتوآر آلیاژ سازی برای دزدی انقلاب سناریو می نویسد. «توفان خندها!»
۴: گزافه گویی های «سوم شخص مجهول» بخصوص با استفاده از کلمات بلیغ در نمایشها و تریبونهایی که کارگردانان و گردانندگان پشت صحنه آن، اعزامیان دیکتاتوری آخوندی هستند، منافع حقیری را در پشت خود پنهان داشت که الان به حکم پویش انقلاب برون افتاده است. فقط باید کور بود که منطق محاسبه در «سوم شخص مظلوم» را ندید. ای کاش اندکی برای خون همان دختر خردسال و بی گناه و همسرش ارزش قائل بود تا امروز خود را به چاقوی دسته بلند زنجان در دست اراذل و اوباش آموزش دیده سلطنتی – ولایتمداری تبدیل نمی کرد.
ادعای شنیع، کثیف و رذالت بار وی که گویا شهیدان مجاهد ربطی به سازمان شان ندارند، عین سیاست جنایت آمیز است که آن روی سکه جنایت سیاسی است و تنها دلباختگی سلاخ به قناری را تداعی می کند. اگر که این دعاوی فرسوده را به حساب موج گرفتگی سیاسی او نگذارم که نمی گذارم، در آن صورت هزار بار درست تر این است که با صدای بلند باید گفت این خود «سوم شخص مظلوم» است که صلاحیت خونخواهی همسر و فرزند قربانی شده اش را ندارد. چرا که علاقه و دلبستگی بی شائبه خود را به سپاه پاسداران جنایتکار آن چنان عمیق و پایدار کرده که حتی بعد از قتل آنها توسط این نیروی اهریمنی، نشان داد که از رکاب زنی بر ارابه این دستگاه جنایت پرور دست بر نمی دارد و به صراحت می گوید که مانع از گذاشتن تمامیت سپاه پاسداران در لیست تروریستی در کانادا شده است. یاللعجب! شاید هم این علاقه و دلبستگی از دورانی بجا مانده که قبل از بستن بار و بندیل برای زندگی بهتر در کانادا، مدتها به عنوان دندانپزشک، کار تیز کردن و برق انداختن دندانهای سپاه پاسداران را به عهده داشت که بیشتر بدرند و بخورند. راستی اجرش چه بود؟ دعای آقا!!! یا بیشتر….
وانگهی، اگر دختر خردسال و همسرش جز قربانیان آن جنایت نبودند، آیا امروز در این تریبونها جولان می داد؟ یا همانند سالهای گذشته در آستانه عید نوروز، در حال بسته بندی بار و بندیل برای «رفت و آمد به ایران» بود؟ گذشته «سوم شخص مظلوم» که هیچ ردی جز این باقی نگذاشته است. هیچ و هیچ. و هنوز که هنوز است حرفایش را غربال شده می زند که مبادا آنهایی که باید بشنوند، دلگیر شوند.
۵: و یک سوال در باب نویسندگی و جوایز کذا «سوم شخص مظلوم»: با چندین جلد کتاب چاپ شده و جایزه فلان و…،چرا عضو کانون نویسندگان ایران نبودید؟ راهتان ندادند، یا خود نرفتید؟ پاسخ هر دو حالت یکی است. این تنها جواب را می توان در پیکر بی جان بکتاش آبتین دید که زجر کش شد. و دو همکار و هم بندش که هنوز در زندانند. چرا چهره نویسندگی «سوم شخص مظلوم» هیچ قرابتی با بکتاش و همراهانش ندارد؟ شاید بتوان در جمله پرآوازه هانری کارتیه برتون، عکاس نامدار فرانسوی یافت: «من یک مدال بیشتر ندارم، آن هم فرار از جنگ است». اینجا، تنها جایی است که چهره «سوم شخص مظلوم» در آن می درخشد. به همین دلیل است که گردن خود را به بند تنبان کسی گره زده که بزرگترین حماسه آن معلق زدن در مقابل زن و فرزند، یا کباب پزی در ویلای چندین میلیون دلاری اش است. بجا مانده ناگزیر از سوختة پدر و پدربزرگش که هرگز تاب دیدن خورشید را ندارد و از آن گریزان است. تصویری مجسم از این ضرب المثل اسپانیای: «گوساله نری که هرگز حاضر نیست به میدان گاوبازی برود».
پس بیجا نیست که پرسیده شود: چطور می توان خود را نویسنده خواند در حالیکه همزمان با سالگرد اعدام جنایتکارانه دو شهید سرفراز در دیکتاتوری شاه، یعنی شاعر شهید خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان بودیم، در کنار جلاد ساواک پرویز ثابتی ایستاد؟ مگر «نویسنده وجدان بیدار جامعه» نیست؟
چطور می توان با پسر یکی از بدنام ترین دیکتاتورهای نظامهای سلطنتی جهان، ایستاد در حالیکه فدایی خلق سعید سلطانپور شاعر عصیانگر، بعد از آزادی از زندان در مهرماه سال۵۶ در ده شب شعر شاعران در انستیتو گوته تهران، فریاد می زد که من تا چندی پیش در زندان بودم و شکنجه شدم و…
چطور می توان خود را نویسنده، آنهم آزادیخواه خواند، اما فراموش کرد که در دوران دیکتاتوری پدر کسی که یدک کشی اش را به عهده گرفتید، در میان بیش از هزار زندانی سیاسی که سه ماه قبل از سقوط او توسط مردم آزاد شدند، شمار زیادی نویسنده و شاعر بودند.
چطور می توان خود را قصه نویس خواند در حالیکه دکتر غلامحسین ساعدی برجسته ترین قصه نویس تاریخ معاصر کنونی را دیکتاتوری پهلوی به زنجیر کشید و از قضا شرح شکنجه هایش همین روزها نیز در شبکه های مجازی می چرخد، و آقای «سوم شخص مظلوم»، با شکنجه گر او همسفره و همسفر شد؟
چطور می توان خود را نویسنده خواند اما، همزمان حمال لاشه سلطنت واژگون شده ای شد، که شاملو بزرگ که رنج زندان و شکنجه را کشیده بود در باره بنیانگذارش گفت: «رضا شاه، شرف همه پادشاهان بی همه چیز بود». اینجاست که رایحه غمبار «سوم شخص مظلوم» با خود بوی تیر و تپانچه و تیر خلاص زنها را می پراکند. مشابه همان گوریل های پرورش یافته که در نزد اساتید «مدرسه حقانی» و حاج آقا «رئیسی» آموزش می گیرند اما برای رد گم کردن و انطباق با اصول «سلطنتی» در خارج کشور، عینک دودی به چشم می زنند، گیس می بافند، پیراهنهای توری به تن می کنند، زلفهایشان را کج کلاخانی می کنند، خوک را با صدتا صلوات حلال می کنند و درسته می بلعند و… اما دشنامهای رکیک شان به اعضای مجاهدین و دیگر نیروهای مبارز، بوی تعفن حوزه علمیه می پراکند. و بعد هم عکس یادگاری با «سوم شخص مظلوم» به سلامتی کوبیدن جسم آهنی بر سر یک هوادار شناخته شده و دیرپای مجاهدین. هورا و صلوات! پخش سرود شاهنشیخی (شاهنشاهی و انجزه انجزه وحده). یک عده می رقصند (مثل رضا پهلوی و…) و یک عده بر سر و روی خود می کوبند و چنگ می کشند (مثل سوم شخص مظلوم). بخشی هم بین این دو در نوسانند! (مثل معصومه قمی علینژاد، نازنین و گلشیفته و دوتا از آن گردن کلفتهای گمنام).
نمی توان در جوهر خود آزادیخواه بود، اما با دیکتاتور دمخور شد و در مقابل به مسلخ کشیدن آزادی دم بر نیاورد. نمی توان در سیاست خائن بود اما در زندگی شخصی انسانی سالم و پاک و به عکس. نمی توان در زندگی منش محافظه کارانه داشت اما در سیاست رادیکال دو آتشه بود و به عکس. اگر باشد، باید تقلب و دروغ را در آن جستجو کرد. این ویژگی ها، یکتایی هویت هر فرد را نشان می دهد. مطابق این تعریف، ماهیت واقعی «سوم شخص مظلوم» را خودش روشن می کند. «ما تاوان گرگ نبودن مان را می دهیم»، شما هم مسلکی با تبهکاریهای شاهنشیخی.
آخرین کلام از برتولت برشت: «كسي كه حقيقت را نمي داند نادان است، اما آنكه حقيقت را مي داند و انكار مي كند، تبهكار است».
(1)-«سوم شخص مظلوم». وام از یک مقاله، نوشته آقای رضا شکیبا در باره سناریو نویسان دژخیم ساواک شاه و اطلاعات آخوندها برای رد گم کردن جنایات و قتل های سازمان یافته مخالفان که از قتل هولناک ۹ زندانی سیاسی شامل ۷فدایی خلق و ۲ مجاهد خلق به سرکردکی ثابتی در تپه های اوین شروع شد و همچنان این شیوه برای آخوندها به ارث مانده است.