اسماعیل خویی: ای عاشقان ایران، ایرانِ باستانی!…میهن رها نگردد، الّا به جان فشانی

غزل
برای سیمین جانِ بهبهانی

اسماعیل خویی

ای عاشقانِ ایران، ایرانِ باستانی!

میهن رها نگردد،الّا به جان فشانی.

بس خون و درد باید، تا عاقبت بزاید

زایرانِ باستانی ایرانِ آرمانی.

بس بادمان مدارا، کاینک دوباره مارا

می باید، آشکارا، یک جنبشِ نهانی:

طرح اش ز پاک جانان، نیروی اش از جوانان،

گردیده چیره در خود بر هر چه ناتوانی.

یک روز، بی چرا – چون ، جوشان ز خشم مان خون،

خواهیم زد شبیخون برشیخِ دزد وجانی:

وآن گه، رها ز بیداد ، سازیم بومی آباد،

با مردمانی آزاد زین گلّگی- شبانی.

وآن گه ، به حکمِ قانون ، معذور و دور مانند

دین های آن جهانی از کارِ این جهانی.

تاریخِ مُنجمدمان یخ هاش آب گردد:

رودِ زمان بیابد، بارِ دگر، روانی.

ایران، اگرچه ویران، گردد دوباره ایران:

شادان روان به سوی ایرانِ آرمانی.

حُسنِ ختام را، من خوش دارم این غزل را

پایان دهم به یادِ سیمینِ بهبهانی.

چهارم فروردین1391،
بیدرکجای لندن