حکایت سلاخی که به قناری دل بسته بود

حمید نصیری 

کارکرد ایرج مصداقی شاگرد جلاد اوین، درست مثل آدامس تف شده ای است که به پاشنه کفش کسی چسبیده باشد. مقدار و مزاحمتش همینقدر است و بس. حتی برای برخی از همپالگی های سابق اش هم چنگی به دل نمی زند و تهوع آور شده است. بودنش برای همانها هم طغیان تهوع است. مصداقی بعد از اتمام مآموریت اش به عنوان دستیاری لاجوردی در کشتار مجاهدان و مبارزان، و اعزامش به خارج توسط وزرات اطلاعات، به بردگی آخوندها فرا روئیده است و بخاطر طینت ضدبشری وام گرفته از لاجوردی از این بردگی لذت هم می برد. او ثمره و نقطه انتهای تواب پروری در دیکتاتوری آخوندی است. همین است که جُلد رژیم شده است و نه می خواهد و نه می تواند از این رژیم دل بکند. بنابر شهادت دهها تن از زندانیان سابق، او در کمترین زمان ممکن به چنان درجه ای از رذالت رسید که گویی که خود لاجوردی را هم غافلگیر کرد. او در این زمینه همتا ندارد. و دوست هم ندارد داشته باشد. در رذالت به درجه ای رسیده که همه چیز را آلوده می کند، تا چیزی پاک باقی نماند. خود برده خیانت و رذالت است، اما برای همتایان و اطرافیان و همدستانش نقش نرم افزار خیانت را به عهده دارد که وقتی وارد می شود، همه چیز را به تباهی می برد. حالا جلودار شدن این دستیار شقی ترین جلاد دوران معاصر و تقلید ابلهانه اظهار شفقت برای «کودکان مجاهدین» درست حکایت همان سلاخی است که به قناری دل بسته بود. 

این شاگرد جلاد در کنار پروژه وزارت اطلاعات برای ساختن «مستند بچه های کمپ اشرف»، متنی برای جمع آوری امضاء راه انداخت تحت عنوان «بیانیه حمایت از آزادی بیان و نمایش مستند بچه های کمپ اشرف» که  بلافاصله بعد از عنوان، بوی گند فرهنگ منحط رژیم آخوندی، از سراسر آن فوران می کند. دیگر از بیانیه خبری نیست، بلکه تو گویی بیانیه وزارت اطلاعات، یا اظهارات جواد لاریجانی «مسئول کمیسیون حقوق بشر قوه قضاییه» رژیم است که مدعی مجاهدین شده است. از حق نباید گذشت، کسی که نزدیک به یک دهه به عنوان نوچه لاجوردی در خدمت نظام بوده و بعد هم به عنوان نفوذی به خارج اعزام شده، باید هم همین باشد. هرکس که دستی در کار داشته باشد، خوب می فهمد که چند مزدوری که نه از نظر توانمندی فردی، نه از نظر مالی و تهیه امکانات، کسانی نیستند که بتوانند چنین پروژه ای را پیش ببرند، الا اینکه دست دیکتاتور آخوندی تا مرفق در آن دخیل باشد. اما، فضاحت بارتر از آن، «بیانیه حمایت…» است. چند نمونه از امضاء کنندگان بیانیه سفارشی وزارت اطلاعات را معرفی می کنم که به اندازه کافی گویاست. مصداقی کاسه گدایی جمع آوری چند امضاء را از حرامزاده خود شروع کرده و تا آن سر ینگه دنیا سینه خیز رفته و به هر خسی چنگ انداخته است. تقریبا تعداد امضاء کنندگان آن به اندازه تعداد تماشاچیان «فیلم مستند» کذایی است که با بی آبرویی تمام، در سالن ۳۰۰نفره، جشنواره استکهلم شصت و هفتاد نفر که یقینا ۹۰درصد از آن، مزدوران خود فروخته و همراهان و همتایانشان بودند، تف سربالایی بود به خودش، به اربابش در تهران، به بقیه جوجه فوکلی هایی که در حال آموزش راه و رسم شکنجه و دجالیت هستند. 

با اسم واقعی یا مستعار، «فعال حقوق بشر»، «کنشگر سیاسی»، با چندین لایحه و پیچ و خم، دست شان به مرکز قدرت اهرمی دیکتاتوری مذهبی وصل است، اما در خارج کشور، مدعی حقوق بشر و دموکراسی و کذا می شوند. فضای این جماعت مزدور، مثل تالابهای گندیده یا پسآب های متعفن است، که نوعی جانوران در آن زیست می کنند. البته از حق نباید گذشت، شباهت بسیار نزدیکی با لیست «جبهه پایداری» برای انتخابات «مجلس شورای اسلامی» ولی فقیه ارتجاع دارد. تا بخواهی فاشیست نو رسیده، نسل جدید شکنجه گران. این لیست هم تا بخواهی سینه خیزان «مدافع نظام» اما، روتوش شده به سبک خارج کشوری. جویندگان و مبلغان «جبهه اصلاحات» نظام در خارج. عناصر معلوم الحالی از قبل جمشید اسدی، جلال ایجادی. جمشید اسدی یک شاهد مثال است. او در بیوگرافی دوازده خطی اش، فراز بالا بلند! زندگی خود را این طور نوشته است «عضو اتحاد جمهوریخواهان ایران بودم، هدفم برپاداشت دموکراسی و اقتصاد بازار ایران با شیوه مسالمت آمیز و رفرمیستی. از دوران زمامداری هاشمی رفسنجانی معتقد به استراتژی استحاله بودم که بعدها به اصلاحات معروف شد. به ویژه پس از دوم خرداد با چند روزنامه اصلاح طلب درون مرزی همکاری داشتم… امروز عمدتا در خبرنامه گویا می نویسم». (۱)

جلال ایجادی هم نوعی روتوش شده در همین مایه ها. البته لحن نغمه هایش قدری فرق می کند. اما در زمره ارابه کشان تقویت «جبهه اصلاحات» دیکتاتوری آخوندی و «گذار مسالمت آمیز» و «خشونت پرهیز» است. در میان بقیه هم شماری از مزدوران همجنس و تبار خود مصداقی. مثل سیامک نادری. که این یکی را خیلی خوب می شناسم. از فرط بریدگی و همدستی با جلادان، دچار روانپریشی غیر قابل درمان شده است. او اکنون نقش شاگردی مصداقی یعنی شاگردٍ شاگردٍ جلاد، را به عهده دارد. از روانپریشی او همین بس که تا کنون خود را «زندانی سیاسی» معرفی می کرد، این بار به «شاعر!!! کنشگر سیاسی!!!»، فرا روئیده است. گمان نمی کنم در عمرش، حتی یک مصرع شعر نوشته باشد. یاد امام ملعون افتادم که بعد از مرگش شاعر از آب درآمد و بعد از سقط شدنش برایش آثار هم منتشر کردند!. محمدرضا شاهید، جمشید برزگر و عباس پهلوان، هریک در استخدام رسانه های معلوم الحال و مبلغان آبروباخته حفظ نظام و حداقل کارکرد شیشه پاک کن چهره اصلاح طلبان حکومتی را برخوردارند. پشت و روشان یکی است. یکی در رادیو آمریکا، یکی در رادیو دویچه وله و سومی هم در بی.بی.سی و هرجای دیگری که بتواند نانش در روغن فرو می کند. اینان کارشان این است که از خیانت به خیانت در می غلتند. در پستوهای اینان رذالت، مادر همه فضائل شان است. 

اما، آن موزیسین، که زمان حالش را با ماضی مطلق صرف می کند. همین عقب افتادگی است که بی هیچ شرم و حیایی خود را در آغوش هنرمند-پاسداری مثل پرویز پرستویی انداخت و بیش از پیش مفتضح شد. همان که برادرش «بسیجی جبهه» رفته و سقط شده است. همانکه افتخارش این بود که نقش قاسم سلیمانی را آن هم در هنگامه قتل عام مردم سوریه بازی کرد. بی دلیل هم نیست. قانونمند است که نام شان را در کنار همدست و همکار لاجوردی در قتل عام زندانیان سیاسی می نشانند. عادتشان شده است. ترک عادت هم موجب مرض است. نتیجه آفت های سیاسی است. در پشت سر خود گندابی به جا می گذارد که بوی تعفنش وام گرفته از حوزه علمیه قم می شود. نرم افزار ایدئولوژیکی این جماعت سالهای سال است که از کار افتاده و حالا حداکثر تلاشش شان این است که در جستجوی گم گشتی خود باشند. 

باری اکثریت قریب به اتفاق لیست امضاء اما، افراد بی نام و نشانی که چه بسا به شیوه «تله موشی» گیرشان انداخته و یک پسوند مجانی و البته تکراری که در روزگار کنونی جنبه مد هم پیدا کرده، به آنها چسبانده است. «فعال حقوق بشر»، «کنشگر سیاسی»، و از این قبیل که به وفور رایج است. 

اما در میان این فهرست الف بایی، دو موجود در قالب دو برادر هستند که همانند موجوات خونسردی هستند که فقط به فرموده، سر از خاک بیرون می آورند و بعد از اجرای مأموریت دوباره فرو می خزند. این مزدوران نریمان و قهرمان حیدری نام دارند. دو برادر اینان و یک پسر عموی شان در زمره مجاهدین هستند که سالها است در صفوف مجاهدین با دیکتاتوری آخوندی در نبرد هستند. مثل همه مجاهدین از جان و مال گذشته که تمامیت خود را وقف مبارزه کردند. مجاهد شهید اردلان حیدری نیز برادر کوچکترشان بود که در فروغ جاویدان به شهادت رسید. 

آن یکی که قهرمان نام دارد و یک اسم مستعار دزدیده از نام و نشان مجاهدین را هم همچنان رذیلانه به خود چسبانده تا رد مزدوری خود را گم کند، سالهاست در نزد ایرانیان به عنوان مزدور اطلاعاتی شناخته می شود. اما افسار و کنترل نریمان را هم بدست دارد. از آنجا که نریمان از نوشتن یک انشاء بچگانه هم ناتوان است، مصداقی شاگرد جلاد اوین در سال ۲۰۱۲ که گزارش رذیلانه خود را نوشت، یک متن چند خطی از جانب وی در حمایت از خود نوشت و منتشر کرد. هرگاه مصداقی نام او را در دفاع از خود منتشر می کند، این جمله مشهور ویلیام شکسپیر به یادم می آید: «دشمنان بسیاری دارید که نمی دانند چرا دشمن شما هستند، اما همانند سگهای ولگرد، هنگامی که بقیه سگها پارس می کنند، آنها هم پارس می کنند». یا این جمله زنده یاد فروغ فرخزاد تصویر واقعی تری از نریمان حیدری به دست می دهد، که «در سایه غم انگیز زندگی، صورت خود را پنهان کرد، تا کسی نبیند که چیزی جز تفاله زنده ها نیست». 

منابع:

https://www.blogger.com/profile/12725966018040923566