علیرضا یعقوبی: جاذبه و دافعه یک مجاهد خلق (۲)

علی رضا یعقوبیدر بخش اول این بحث درباره دافعه و جاذبه انسانهایی که در تاریخ تآثیر گذار بوده و از جایگاه در جامعه ای خاص و یا تاریخ برخوردارند، سخن گفتیم.

عنوان کردیم که بنا به قانون «کنش و واکنش» در دنیای مادی، هیچ موجود زنده ای نمی تواند برای همگان از «جاذبه» برخوردار باشد. همانگونه که در تاریخ می بینیم که حتی پیامبران الهی که از آنها بعنوان «معصوم» یادشده است، بنا به همین قانون یادشده از چنان «دافعه» هایی برخوردار بودند که کائنان یهودی، رأی به صلیب کشیدن مسیح پیامبر رحمت و رهایی می دهند که همین روزها تولدش را جشن گرفتیم.

در تاریخ معاصر ایران، یگانه دولتمرد دمکرات تاریخ این میهن، دکتر محمد مصدق که منشأ بزرگترین خدمت به منافع ملی ایرانیان بود، از جانب حزب توده، وابسته به اجنبی و نوکر «امپریالیسم آمریکا» خوانده شد. روزنامه فکاهی چلنگر در این راستا چه فضاحتها که ببار نیاورد و چه جفاها که در حق آن بزرگمرد تاریخ این میهن روا نداشت. کار بجایی رسید که دوستان دیروز پیشوای تاریخ ملت ایران، او را لجوج، یکدنده و دیکتاتور خواندند و زمانی ماهیت آنها برای توده های مردم افشا شد که در بعدازظهر ۲۸ مرداد همگی آنها برای دریافت مزد خدماتشان به تداوم دیکتاتوری وابسته، در محل فرما داری نظامی تهران حضور بهم رسانیدند.

مسعود رجوی هم از این قانون مستثنی نیست. او بنا به جایگاهی که از آن برخوردار بوده و هست، مسلما در معرض همینگونه قضاوتها قرار دارد. کسی که انگشت بر روی گردن می گذارد و بر منافع انقلاب و خلق پای می فشارد و از در مخالفت با حضور عناصر و جریانات وابسته در شورای ملی مقاومت مخالفت در می آید، مسلما باید وقتی «آب سر بالا رفت» و انقلاب در «مرحله گذار» به چالش هایی سخت همچون قبول قطعنامه ۵۹۸ توسط خمینی گرفتار آمد، بهای آن ایستادگی بر سر «اصول» را بپردازد و به هزاران گناه ناکرده متهم شود.

در این مسیر هستند «یهودا» هایی که درمانده از همراهی با کاروان «آفتاب»، بی دنده و ترمز ۲۰۰ صفحه ۲۰۰ صفحه، علیه رجوی سیاه می کنند. مهم محتوی نوشته شان نیست، چنین افرادی از پیشوا و استادشان گوبلز آموخته اند که «دروغ هر چه بزرگتر باشد به باور عموم نزدیکتر است.» آنهم وقتی که مشتری فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران باشد که از هیچ پرنسیپ و چارچوبی حتی در کادر دیکتاتوری های مدرن برخوردار نیست.

ایرج مصداقی بهمین سیاق، ضمن طرح خاطره ای از آقای نعمت میرزاده ادعا می کند که مسعود رجوی از همان روز اول آزادی از زندان بدنبال فرار از کشور بوده است. ضدیت کور و بیمارگونه وقتی در خدمت با سرویس امنیتی یک رژیم جرار و جنایت پیشه قرار می گیرد، تا آنجا «هوش» و «شعور» آدمی را تسخیر می کند که او را به توهین به «شعور» دیگران هم وامی دارد!!. عین همان نمودارهای خرچنگ و قوباغه ای که احمدی نژاد درباره رشد اقتصادی و کاهش نرخ بیکاری ارائه می کرد!!.

آن روزی که بسیاری از نخبگان جامعه از خدایگان «دائی جان» ضد اسرائبلی مصداقی (۱) و سازمان جهنمی ساواکش از کشور می گریختند و در میان ترسوها و بزدل ها هم سوراخ موش یافتن در بورس بود و کلید داران دارالتجاره ها که هم «نهضت» بودند و هم «آزادی» بدنبال تجارت و شراکت با والاحضرتها در شرکت های تجاری چند منظوره!! بودند و یا همچون حزب توده در ساواک رسوخ می کردند!!، مسعود رجوی و یارانش غرق در شور آمیخته به شعور جانبازی ، کلاسهای درس و دانشگاه را به عشق رهایی و آزادی این سرزمین ترک کردند و بقول دوست امروزی مصداقی با تآسیس «خانه ی عقاب و آفتاب» به میدان مبارزه شت افتند و حماسه ها در گذار از میادین شکنجه و اعدام آفریدند که بنا به گفته آیت الله طالقانی در این باره گفت: « شکنجه گرها از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم موسی خیابانی وحشت داشتند، این به دلیل ایمان آنها بود….».

چگونه است که در روزگاری که مبارزه پرداخت بهایی را آنهم به قیمت جان طلب می کرد، مسعود رجوی در آن حی و حاضر بود، حال که رژیم شاه در حال سقوط است و همه آن گریخته ها در قالب «اندیشه قرن» و یا کسانیکه به زحمت می توانستند به فارسی سخن بگویند، در حال بازگشت برای میوه چینی از خونهای مجاهدین و فدائی ها بودند، مسعود رجوی تلاش داشته که ایران را ترک کند؟!!. آخر دروغی بگو که مرغ مرده را هم به خنده واندارد!!، بچه جان.

تازه در آن شرایط هم که همه بفکر میوه چینی بودند، مسعود رجوی در پی مبارزه با خمینی و ایلغارش بود. برای صحت این موضوع هم از شاعر مجاهد دیروزی و همراه امروزی مصداقی سند می آوریم.

اسماعیل وفا یغمایی در شعر «حصار»، در توضیح سرده اش «دیدمت – قفل گشته ای تو از برون نه از درون»می نویسد: «با یادی از سخنرانی پرشور برادر مجاهد مسعود رجوی در بهمن ۵۷ در ستاد مجاهدین چند روز پس از انقلاب که در میان مجاهدین گفت : “در آبنده چیزی جز رنج و خون و فشار و بازهم نبرد، نصیب ما نیست”. در پایان با نقل قولی از بنیانگذار کبیر محمد حنیف نژاد به سخنان خود اینچنین پایان داد: “درهای خروجی سازمان مجاهدین همواره بر روی کسانیکه توان حمل بار سنگین انقلاب را ندارند، باز است و درهای ورودی سازمان است که بسختی باز می شود و برای باز کردن آن باید رنج های بسیاری ر متحمل شد.”(نقل به مضمون) (۲)

به تاریخ این سخنرانی از قول وفا یغمایی توجه کنید. می نویسد «بهمن ۵۷». همگان می دادند که قیام در ۲۲ بهمن سال ۵۷ پیروز شد. یعنی تنها ۸ روز از ماه بهمن مانده بود و مسلما سخنرانی آقای رجوی در همان ۸ روز اتفاق افتاده است. یعنی مجاهدین هیچ توهمی نسبت به ماهیت خمینی و آنچه که در آینده در انتظارشان است، نداشتند. خوب چگونه است که مسعود رجوی بقول مصداقی «در حال فرار از کشور» بوده است و بنا به گفته دوست امروزش در حال سخن گفتن از «رنج و خون و فشار و بازهم نبرد» آنهم در جمع مجاهدین.

مصداقی بازهم از قول شاعر آقای میرزاده نوشته است که مسعود رجوی در منزل رضائیهای شهید به او گفته است که «سازمانی وجود ندارد و فقط من و خیابانی هستیم». چنین ادعایی حتی با همین نوشته اسماعیل وفا یغمایی همخوانی ندارد که مدعی است که در همان روزهای پیروزی قیام، آقای مسعود رجوی برای «جمعی از مجاهدین» در ستادشان سخنرانی کرده است. مسلما آقای رجوی تنها برای آقای خیابانی آنهم در ستاد مجاهدین سخنرانی نکرده است و جمعی از جمله اسماعیل وفا یغمایی هم در آن حضور داشته اند.

نسل اول انقلاب بیاد دارد که اصولا در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن سال ۵۷ خمینی امر به خانه نشینی داد ولی این مجاهدین و فدایی ها بودند که مقاومت پیشه کردند و مراکز نظامی و حساس دشمن از جمله رادیو و تلویزیون و زندانها توسط مجاهدین و فدائی ها تسخیر شد. از قضا دوست و همکار امروزی مصداقی یعنی سعید شاهسوندی بهمراه تنی چند از مجاهدین مأمور تسخیر زندان اوین بود. دقیقا در جریان حفاظت از صدا و سیما بود که شهید رهنمای شهسواری بشهادت رسید.

واقعیت این است که مجاهدین در سال ۵۷ بخاطر ضرباتی که از جانب ساواک به آنها وارد آمده بود و همچنین ضربه داخلی اپورتونیستهای چپ نما، در موقعیت رهبری قیام ۵۷ قرار نداشتند و در دهها نوشته و کتاب و تحلیل درونی و بیرونی به این قضیه اشاره کرده اند، اما این بمعنای عدم وجود سازمان نبوده است. توضیح آنکه مجاهد خلق عباس داوری، زمانیکه خمینی در پاریس حضور داشت بنا به دستور تشکیلات، مأمور دیدار با خمینی در پاریس شد تا مواضع سازمان درباره انقلاب را برای او روشن سازد.

همگان شاهد بودند که بطور همزمان صدها ستاد از «جنبش ملی مجاهدین» در سراسر کشور فعالیت رسمی خود را همزمان با پیروزی انقلاب شروع کردند. دهها مرکز پزشکی مجاهدین به خدمات رسانی به بیماران محروم در مناطق فقیر نشین از جمله جنوب شهر تهران کردند. اینها خلق الساعه بودند یا اینکه برای راه اندازی هر کدام از آنها به کلی نیرو احتیاج بود. از ذکر خاطرات ریزتر در این باره بعمد طفره می روم.

اگر گوشه چشمی به عملکردهای یک سازمان زیر زمینی داشته باشیم و حداقل اطلاعی هم از قانونمندیها و پیچیدگی های امنیتی حاکم بر چنین سازمانهایی، داشته باشیم، جای این سؤال مطرح است که با تمام احترامی که آقای رجوی برای آقای میرزاده و بالخص همسر ایشان خانم رویا کهربایی قائل بودند، آیا آقای رجوی اتخاذ چنین تصمیمی همچون خروج از ایران را می بایستی با آقای میرزاده در میان بگذارد؟.

بنا به تجربه شخصی، نمی توانم علیرغم تمامی احترامی که برای آقای میرزاده و همسر مرحومشان خانم رؤیا کهربایی قائلم که همواره از سوی آقای رجوی از ایشان به نیکی و احترام عمیق یاد شده است، تفارت بنیادین بین یک عنصر موحد آرمانخواه مجاهد خلق را با روشنفکران و سایر اقشاری که با دیکتاتوری درگیرند را از نظر دور بدارم. جز این دچار چنان آشفتگی فکری و اندیشه ای خواهم شد که در تشخیص «سره» از «ناسره» باز خواهم ماند. این بحثی است که در این مقال نمی گنجد.

انقلابیون لوکومتیورانان حرکت تاریخند. امروزه حتی با رشد آگاهی های بشری در عصر انفجار اطلاعات در «شتاب زمان»، هنوز انقلابیون نه تنها از ارزشهای تاریخی و قدر و منزلتشان در نزد صاحبان اندیشه کاسته نشده بلکه ببسا بسا خطیرتر و مهم تر نیز گردیده و رسالت بسیار بسیار سختتری را در جهت دهی به حرکت تاریخ در یک وارونگی مفرط اما قانونمند حرکت تکاملی جامعه بشری برخوردارند. این مبحث هم خود نیاز به شرح و بسط فراوان دارد اما تنها به ذکر این نکته می پردازم که در آشفته بازار «هویت انقلاب» و عنصر انقلابی مجاهدین کماکان به ادای رسالت و وظیفه می اندیشند. آنها فارغ
از سود و زیان جاری با تجارب برگرفته از حرکت تاریخ، پیروزی را فقط در انجام وظیفه و رسالت ممکن می دانند. این اصلی است که همواره از روز بنیانگذاری سازمان در آن ساری و جاری بوده است. محمد حنیف نژاد دقیقا به همین انجام رسالت و وظیفه می اندیشید چرا که او بهتر از هر کسی می دانست که «عمر چریک» عمری کوتاه و به سال و ماه است اما تأثیری که حرکت او بر تاریخ خواهد گذاشت، خلقی را به حرکت و ایجاد تغییر در سرنوشت خویش وادار خواهد نمود. هنر رجوی در طول نیم قرن از حیات سازمان این بوده و هست که نگذاشته این «ارده» و این «خواست» دچار تزلزل شود و در گرداب تغییرات ای و فصل ی و زودگذر به باد فراموشی سپرده شود و دقیقا بخاطر همین ایفای ایننقش بی بدیل است که اینچنین کینه توزانه و افسارگسیخته اما قابل فهم مورد حمله و عناد قرار می گیرد .

همانگونه که اشاره رفت، او در همان هفته اول پیروزی انقلاب به مجاهدین نه وعده قدرت و کسب آن بلکه بشارت تحمل سختی و شدائد در مسیر انقلاب و نبرد و بازهم نبرد می دهد. در طول ۳۵ سال گذشته در پی تمامی طوفانها هنوز این پیام او در پی تمامی تحولاتی که در درون مجاهدین بوقوع پیوسته است، تازه و نو به نو شده است. لذا می بینیم که مجاهد خلق میثم ناهید از رزمگاه لیبرتی پیام می دهد و می نویسد: ««ما به رسم نياكان مان به وظيفه مي انديشيم نه نتیجه» (۳). با درود بر میثم عزیزم که مرا از کودکیش خاطراتی است و آرزوی سلامتی برای او و خواهرش سمیه و مادر بزرگوارشان، تنها می توانم
بر آن مربی و بر آن معلم و بر آن مرشد و بر آن راهبر درود بفرستم که نگذاشته لحظه ای ارزشها در این سازمان کم رنگ شده و کماکان بر پیمودن راهی که حنیف کبیر و محسن و بدیع بنیاد نهادند، با تمامی سختی ها و دشواری پایداری نموده است.

مصداقی در همان مقاله اش بازهم تلاش نموده که در تجدید خاطرات با «بازی های دوران کودکی » اش، نقش وکیل مدافع مجاهدین – تمامی مجاهدین – را ایفا کند و مدعی به خطر انداختن جان مجاهدین توسط شخص رجوی در ادامه گریز از مبارزه شود.

خوب برای عهده دار شدن چنین وکالتی، او باید وکالتنامه ای که تمامی مجاهدین امضاء کرده و به او داده اند تا از جانب آنها علیه فرمانده آزادیبخش ملی ایران، اعلام جرم کند، ارائه کند، چرا که جدا از وجود چنین وکالتنامه ای، طرح هرگونه «اعلام جرم» از سوی تمامی اعضای مجاهدین فاقد وجاهت قانونی است حتی اگر یکنفر از مجاهدین هم از این توان برخوردار نباشد که چنین وکالتنامه ای را امضاء کند. یعنی این حق برای مجاهدین – تمامی اعضای مجاهدین – محفوظ است که علیه این فرد در نزد دادگاههای صالحه اعلام جرم کنند.

صدها نفر از مجاهدین مستقر در اشرف، هم اکنون در کشورهای اروپایی از جمله در آلبانی حضور دارند، چرا هیچکدام از آنها طرح چنین ادعاهای رذیلانه ای از سوی مصداقی را تائید نکرده اند؟. اگر مجاهدین در عراق در تنگنا و فشار تشکیلاتی قرار داشته باشند که مسلما با مصاحبه های صدگانه آنها با صلیب سرخ و ملل متحد و نیروهای آمریکایی تحت چنین فشاری قرار ندارند، لااقل اعضای خارج شده از سیطره تشکیلاتی می توانند بخشی – تنها بخشی- از اراجیفی را که مصداقی از بام تا شام به طرح آن می پردازد را تائید کنند.

مگر بلحاظ حقوقی طرح چنین شکایت و ادعا و خلاصه «اعلام جرم»ی آنهم به وکالت از جمعی چند هزار نفره وابسته به ارائه سند و مدرک از سوی موکلین نیست؟. می شود بی حساب و کتاب و بی دنده و ترمز تا ته خط رذالت راند؟.

دفع خطر و کسب منفعت و سود حتی در عالم چارپایان هم بصورت غریزی امری ساری و جاری است. چگونه است که رهبری یک سازمان آنهم در شرایطی که بقول این افراد دچار تنگنا شده است، بی محابا بر روی جان و خلاصه داشته هایش ریسک و خطر می کند. قانونمدی این دوران این است که اولا تشکیلات دچار انقباض شده و بر داشته هایش و حفظ آن تلاش ورزیده و خطر را از خود بزداید. چگونه است که حتی رهبری مجاهدین از این اصل ساده و ابتدایی هم می گریزد؟. بی دیغ و بدون هرگونه پرداختی از خود، روی جان اسانهایی ریسک می کند و آن بنده های خدا هم مسلوب الاختیار خود را در اختیار این رهبری می گذارند که خ ود از میدان مبارزه گریخته است و آنها را به خطر افکنده است.

این چند هزار نفر گویا از هیچ هوش و حواس و قریحه ای هم برخوردار نیستند و مسلما بنا به اصول متعددی که در قانون اساسی رژیم ولایت فقیه آمده است، «صغیر» محسوب شده که قدرت تشخیص منافع خود را ندارند و نیازمند «ولی فییه»ی آنهم در قامت ایرج مصداقی هستند که به وکالت و نیابت از سوی همه آنها علیه آقای رجوی و همسرش اعلام جرم کند.

عمق خودشیفتگی را می بینید؟. وقتی خودشیفتگی با خدمتگذاری به سرویس های اطلاعاتی رژیم آخوندی در هم می آمیزد، از آن ملغمه ای از رذالت و خیانت و جنایت می سازد. البته اینهم دقیقا قانونمند است. این را بهمراه پاسخ به سؤلات هموطنانی که از داخل کشور با قبول مخاطرات امنیتی به طرح شواهد خود از همکاری مصداقی با شاهسوندی پرداخته و سؤالاتی را مطرح ساخته اند، در بحث آتی مطرح خواهم ساخت.

اما این را هم بگویم، تا رهبری یک سازمان سیاسی خود ۱۰۰ را در مبارزه و فدا نپردازد و نمی تواند ۱۰ را از یارانش در این مسیر مطالبه کند. آقا و خانم رجوی آنچه را که از خود پرداخته اند را همگان شاهدند. ناگفته نگذارم که وقتی یک هوادار ساده سازمان، تنها خانواده خود را یاران اشرفی شان می داند و بغیر آن در مسیر خدا و خلق هیچ خانواده ای را به رسمیت نمی شناسند، رقتی مجاهد خلق مهدی ابریشمچی در یک نشست تشکیلاتی مطرح می سازد:« شاید تا ابد نتوانید که دست بچه تان را بگیرید و بروید از سر کوچه یک آدامس خروس نشان ۱ ریالی برایش بخرید و این خط و این نشان.» باید قبل از آن، قا و خانم رجوی، خانواده را سه طلاقه کرده باشند. جز این طرح چنین مطالبی و انتظار عمل به آن از سوی اعضای مجاهدین امری است عبث و بیهوده و این در تشکیلات آنهم در مجاهدین جایی ندارد. هر چه است جدیت است و تلاش.

بنا به همین اصل است که اگر به چهره خانم و آقای رجوی هنگامی که دارند از جگرگوشه هایشان در عملیات فروغ جاویدان نظری بیفکنیم و لحظه ای بر روی آن تمرکز کنیم چیزی جز عاطفه و جز عشق نمی بینیم. چهره های برتافته آنها حکایت از «سر درون» می کند. وقتی آقای رجوی از مجاهدین بعنوان یک «گنجبنه ملی» یاد می کند، بیش و پیش از همه خودش باید قدر و ارزش این مجموعه را بداند. آنهایی که با او زیسته اند و در درون مجاهدین بوده اند
، این واقعیت را به عینه مشاهده کرده و لمس کرده اند.

مسعود رجوی در پایان مراسم ۳۰ خرداد سال ۶۴ شعری را خواند که وصف حال او و تمامی مجاهدین بوده و هست. مسلما تا مجاهدین در پی آنچه که در این شعر مطرح شده است، هستند مورد کینه و عناد مصداقی و همپالکی هایش بوده و خواهند بود. این در تاریخ قرین سابقه ای به طول و درازای مبارزات بشر در مسیر آگاهی و آزادی و اختیار است.

با این شعر به بحث امروزم خاتمه می دهم.

لطفا در بخش پایانی با من همراه باشید، در آن بخش به دسیسه های اطلاعات آخوندی علیه شخص مسعود رجوی بنا به تجارب شخصی اشاره خواهم کرد..

پاسخ ما ، سؤال ما مقصد جستجوی ما
پرشده تن زخون دل دیده زجان و تن خجل
بیش به فرقتم مهل سنگ تو و سبوی ما
تیغ بکش که می رسم رقص کنان به درگهت
نعره خون ما شنو تیغ تو و گلوی ما
بر سر دار و دشنه گر نعره کشیم از جگر
نیست در این میان مگر بهر تا های و هوی ما
مدعی ار نبیدنت گوی که بهر دیدنت
زهره اش ار بود دمی پای نهد به کوی ما
گر به گداز رنج و خون ره سپریم سوی تو
گوهر رنج این جهان ره سپرد سوی ما
بیم و امید جنتم ره ننمود سوی تو
داغ محبت تو زد نقش وفا بروی ما

پاورقی:

۱- ایرج مصداقی در نوشته ای با ذکر خاطره ای از«دائی جان»ش، سپهبد محمد علی محققی، او را ضد اسرائلی معرفی کرده بود!.

۲- شعر «حصار» از اسماعیل وفا یغمایی چاپ شده در نشریه «مجاهد».

۲- برگرفته از مقاله «پيروزِ تاريخ!- مبثم ناهید».

زمان:  ۱۰ دی ۱۳۹۳