وَ من همیشه پُرم از امید و شعله‌ی شوق

جمشید پیمان

نگو؛

نمی‌شِکُفَد شور در دلِ شیراز

نگو که؛

نیست خروشی به خطهّ‌ی تبریز

نگو که؛

نیست فروغی به دیده‌ی اهواز

نگو که؛

از تپش افتاده قلبِ کرمانشاه

نگو که؛

نیست چراغی به شهر ما بیدار!

نگو که ؛

هیچ بهاری نمی‌رسد از راه

نگو که؛

وانمی‌رهد ایران خسته از زنجیر

نگو که؛

کار به پایان رسیده وُ… تسلیم

نگو که؛

هیچ نروید گُلی در این گل‌زار

هنوز

شورشیان از خروش کاوه سرشارند

هنوز

شهر پُر است از سُلاله ی سَتّار

نگشته هیچ خروشی به سینه‌ای خاموش

نکرده هیچ دلیر و دلاوری به دشمن پشت.

وَ من همیشه پُرم از امید و شعله‌ی شوق

برای صبح رهایی، دمیدن خورشید

برای لحظه‌ی خوب و خوش تو را دیدن

به سرزمین پاک اهورا، به شهر آزادی

به سینه‌ی همیشه روشن ایران،

به خانه‌ی زرتشت!