بمناسبت دهه زجر، ارمغان اخوندها: ۱۵هزار کارتن خواب، ۵هزار نفر زن فقط در یک محله درمرکز تهران

ساعت ۱۲ شب است که راه می‌افتیم تا رسیدن به ارزنون راهی نیست، شاید پنج دقیقه با ماشین شخصی و ۱۰ دقیقه با اتوبوس از مرکز شهر می‌توانی از اینجا سر دربیاوری؛ محله‌ای در دل حاشیه با مردمانی که زیر پای زندگی لِه شده‌اند.

هر‌کدامشان بین سه تا ۱۵ سال کارتن‌خواب بوده‌اند. قدیمی‌تر‌ها هوای جدیدتر‌ها را دارند. یک خانواده شده‌اند . آن‌ها همیشه اینجا هستند، جزئی از خرابه‌های شهر شده‌اند. حوالی نیمه‌شب است و نرسیده به خیابان «گل نرگس»، طاهره، کنار آتش قوز کرده است توی سرما.

«طاهره»: «کشیدم که دردم کم بشه. شوهرم می‌گف بکشی بِیتَر می‌شی. قالی می‌بافتم با چار‌تا بچه قد‌و‌نیم‌قد. شونم سوز می‌داد. کشیدم. معتاد شدم.شوهرم هم به چند ماه نکشید، این‌قدر کشید تا مُرد. بچه‌هام پیش مادرمَن». ساکن فعلی خرابه‌های ارزنون.

کمی جلوتر، سکینه، ۳۰‌ساله و متأهل . لقبش توی خرابه‌ها سیندرلاست. سیندرلای گرسنه چهارسالی می‌شود که بچه‌هایش را ندیده است. سوز سردی می‌وزد و دود می‌رود به چشم سیندرلا و او در خودش می‌لرزد، هروئین میکشد.


زنی که می‌گوید نامش سیماست، با مو‌های شرابی، او یادش نمی‌آید کی به دنیا آمده، شناسنامه‌اش خیلی وقت پیش توی آتش منقل شوهرش خاکستر شده. مدام تکرار می‌کند: شاید ۳۲، شاید ۳۳: «۱۸ سال پیش که ازدواج کردم، نه عقل درست و حسابی داشتم و نه می‌خواستمش. دلم می‌خواست درس بخونم. نشد. شیشه می‌زد. کتک می‌زد. داغونم که می‌کرد رضایت می‌دادم، خرجش باید درمیومد». دو تا دختر و یک پسر دارد و حدود هفت سالی هست که از هیچ‌کدامشان خبر ندارد.

«عذرا» میگوید؛ ۴۵‌ساله است و متأهل: «ما که نمی‌خوابیم. شیشه که بزنی خواب نداری. بعضی وقتا بعضیا می‌کشن و می‌خوابن، بعدش دیگه صبح، بیداری تو کار نیس. شهرداری بی‌سروصدا میاد جمشون می‌کنه می‌بره. ۱۲ سال قبل وقتی سیما اولین مرفین را به خاطر عمل جراحی‌اش زده تا دردش را کم کند، هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کرده که دردهایش بیشتر شوند و کارش به اینجا بکشد.


«شقایق» چمباتمه زده کنار آتشی که حالا کمی فرونشسته. خرجت را از کجا به دست می‌آوری؟
با پوزخند جوابم را می‌دهد: «به هواش می‌رم قرار می‌زارم». اشاره می‌کند به معتادانی که هم‌پیاله‌اش در این چند سال بوده‌اند: «اینام هوامو دارن». ته محترمانه حرف‌هایش می‌شود کلاهبرداری و دزدی

«شراره» دختر قدبلندی که هنوز صورتش به هم نریخته آرایش غلیظی دارد، با صورتی استخوانی و ته‌چهره‌ای کودکانه. «شراره» کمتر از دو سال است که کارتن‌خواب است و با مادرش توی این خرابه‌ها زندگی می‌کنند. «شراره» بچه طلاق است. وقتی پدرش عاشق شد و زنی را به عقد خودش درآورد، برای او و مادرش خانه پدری تنگ شد. پدر مستبد از خانه بیرونشان انداخت. هزینه‌های «شراره»، اما بالاتر است؛ به غیر از مواد و شیشه و هروئین، هزینه‌های بزک‌دوزکش هم هست و لباس‌هایی که باید همیشه تمیز و مرتب باشد. او برای اینکه بتواند کار کند باید این هزینه‌ها را هر شب به دست بیاورد.

«اصغر» تا هشت سال پیش نه اهل دود بوده و نه حتی سیگار می‌کشیده، اما حالا جزء ۱۵ هزار کارتن‌خواب ایرانی است که تقریبا پنج هزار نفرشان زن هستند. دو تا از برادر‌های «اصغر» معتاد بوده‌اند. برای آن‌ها حمام و دستشویی، رخت تمیز و باید‌هایی از این دست، معنایی ندارد.

«راضیه» پنهان شده است. فلج شیشه است و پنج زمستان را در این خرابه‌ها دیده و یک سال دیگر به سرمایه خیابان‌خوابی‌اش اضافه شده است. دو فصل باردار شده و قبل از اینکه نوزادان تازه‌رسیده‌اش را ببیند، آن‌ها را فروخته است. روزنامه شرق