جمشید پیمان: در زمستان ماندهای جا،با خیالی از بهار
غافل از آیینه ی خود، در پی جامِ جمیبا خودت بیگانهای، نامحرمان را محرمی در زمستان ماندهای جا،با خیالی از بهارشد بهاران و ندیدی لالهعبّاسی،بنفشه،مریمی تا به ایوانت نسازد خانه، خورشیدی به صبحاز زمین تا آسمان دورش کشیدی طارَمی زندگانی شد فراموشت،فرو گشتی به یَاسهمنَفَس با مُردگان در بستری ازادامه